خلاصه کتاب انجیل متی
******************************
3«خوشا به حال فقیرانِ در روح،
زیرا پادشاهی آسمان
از آن ایشان است.
4خوشا به حال ماتمیان،
زیرا آنان تسلی خواهند یافت.
5خوشا به حال حلیمان،
زیرا آنان زمین را به میراث
خواهند برد.
6خوشا به حال گرسنگان
و تشنگان عدالت،5:6 یا ”پارسایی“.
زیرا آنان سیر خواهند شد.
7خوشا به حال رحیمان،
زیرا بر آنان رحم خواهد شد.
8خوشا به حال پاکدلان،
زیرا آنان خدا را خواهند دید.
9خوشا به حال صلحجویان،5:9 یا ”صلحدهندگان“.
زیرا آنان فرزندان خدا
خوانده خواهند شد.
10خوشا به حال آنان که در راه پارسایی5:10 یا ”عدالت“. آزار میبینند،
زیرا پادشاهی آسمان از آنِ ایشان است.
11«خوشا به حال شما، آنگاه که مردم بهخاطر من، شما را دشنام دهند و آزار رسانند و هر سخن بدی بهدروغ علیهتان بگویند. 12خوش باشید و شادی کنید زیرا پاداشتان در آسمان عظیم است. چراکه همینگونه پیامبرانی را که پیش از شما بودند، آزار رسانیدند.
***
13«شما نمک جهانید. امّا اگر نمک خاصیتش را از دست بدهد، چگونه میتوان آن را باز نمکین ساخت؟ دیگر به کاری نمیآید جز آنکه بیرون ریخته شود و پایمالِ مردم گردد.
14«شما نور جهانید. شهری را که بر فراز کوهی بنا شده، نتوان پنهان کرد. 15هیچکس چراغ را نمیافروزد تا آن را زیر کاسهای بنهد، بلکه آن را بر چراغدان میگذارد تا نورش بر همۀ آنان که در خانهاند، بتابد. 16پس بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا کارهای نیکتان را ببینند و پدر شما را که در آسمان است، بستایند.
***
21«شنیدهاید که به پیشینیان گفته شده، ”قتل مکن،خروج ۲۰:۱۳. و هر که قتل کند، سزاوار محاکمه خواهد بود.“ 22امّا من به شما میگویم، هر که بر برادر خود خشم گیرد، سزاوار محاکمه است؛ و هر که به برادر خود ’راقا‘5:22 ”راقا“ کلمهای است آرامی، که بیانگر انزجار است. گوید، سزاوار محاکمه در حضور شوراست؛ و هر که به برادر خود احمق گوید، سزاوار آتش جهنم بُوَد. 23پس اگر هنگام تقدیم هدیهات بر مذبح، به یاد آوردی که برادرت از تو چیزی به دل دارد، 24هدیهات را بر مذبح واگذار و نخست برو و با برادر خود آشتی کن و سپس بیا و هدیهات را تقدیم نما. 25با شاکیِ خود که تو را به محکمه میبرد، تا هنوز با وی در راه هستی، صلح کن، مبادا تو را به قاضی سپارد و قاضی تو را تحویل نگهبان دهد و به زندان افتی. 26آمین، به تو میگویم که تا قِران5:26 در یونانی: ”کُدْرانْتِس“ که سکهای مسی با ارزشی بسیار ناچیز بود. آخر را نپردازی، از زندان به در نخواهی آمد.
***
27«شنیدهاید که گفته شده، ”زنا مکن.“خروج ۲۰:۱۴. 28امّا من به شما میگویم، هر که با شهوت به زنی بنگرد، همان دم در دل خود با او زنا کرده است. 29پس اگر چشم راستت تو را میلغزاند، آن را به در آر و دور افکن، زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت نابود گردد تا آن که تمام بدنت به دوزخ افکنده شود. 30و اگر دست راستت تو را میلغزاند، آن را قطع کن و دورافکن، زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت نابود گردد تا آن که تمام بدنت به دوزخ افکنده شود.
***
31«همچنین گفته شده که ”هر که زن خود را طلاق دهد، باید به او طلاقنامهای بدهد.“تثنیه ۲۴:۱. 32امّا من به شما میگویم، هر که زن خود را جز بهعلت بیعفتی5:32 واژۀ یونانی میتواند به مفهوم زنا، ناپاکی جنسی، خیانت در زناشویی، و یا ازدواج نامشروع باشد. طلاق دهد، باعث زناکار شدن او میگردد؛ و هر که زن طلاق داده شده را به زنی بگیرد، زنا میکند.
***
33«و باز شنیدهاید که به پیشینیان گفته شده، ”سوگند دروغ مخور،5:33 یا: «سوگند خود را مشکن». بلکه به سوگندهای خود به خداوند وفا کن.“5:33 نگاه کنید به: لاویان ۱۹:۱۲؛ اعداد ۳۰:۲؛ تثنیه ۲۳:۲۱. 34امّا من به شما میگویم، هرگز سوگند مخورید، نه به آسمان، زیرا که تخت پادشاهی خداست، 35و نه به زمین، چون کرسی زیر پای اوست، و نه به اورشلیم، زیرا که شهر آن پادشاه بزرگ است. 36و به سر خود نیز سوگند مخور، زیرا حتی مویی را سفید یا سیاه نمیتوانی کرد. 37پس ’بلهِ‘ شما همان ’بله‘ باشد و ’نهِ‘ شما ’نه‘، زیرا افزون بر این، شیطانی است.
***
43«شنیدهاید که گفته شده، ”همسایهات را محبت نمالاویان ۱۹:۱۸. و با دشمنت دشمنی کن.“ 44امّا من به شما میگویم دشمنان خود را محبت نمایید و برای آنان که به شما آزار میرسانند، دعای خیر کنید، 45تا پدر خود را که در آسمان است، فرزندان باشید. زیرا او آفتاب خود را بر بدان و نیکان میتاباند و باران خود را بر پارسایان و بدکاران میباراند. 46اگر تنها آنان را محبت کنید که شما را محبت میکنند، چه پاداشی خواهید داشت؟ آیا حتی خَراجگیران چنین نمیکنند؟ 47و اگر تنها برادران خود را سلام گویید، چه برتری بر دیگران دارید؟ مگر حتی اقوام بتپرست چنین نمیکنند؟ 48پس شما کامل باشید چنانکه پدر آسمانی شما کامل است.
***
2«پس هنگامی که صدقه میدهی، جار مزن، چنانکه ریاکاران در کنیسهها و کوچهها میکنند تا مردم آنها را بستایند. آمین، به شما میگویم، اینان پاداش خود را به تمامی یافتهاند. 3پس تو چون صدقه میدهی، چنان کن که دست چپت از آنچه دست راستت میکند، آگاه نشود، 4تا صدقۀ تو در نهان باشد؛ آنگاه پدرِ نهانبینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
***
5«هنگامی که دعا میکنی، همچون ریاکاران مباش که دوست میدارند در کنیسهها و سَرِ کوچهها ایستاده، دعا کنند تا مردم آنها را ببینند. آمین، به شما میگویم، اینان پاداش خود را به تمامی یافتهاند. 6امّا تو، هنگامی که دعا میکنی به اتاق خود برو، در را ببند و نزد پدر خود که در نهان است، دعا کن. آنگاه پدرِ نهانبینِ تو، به تو پاداش خواهد داد.
7«همچنین، هنگام دعا، عباراتی توخالی تکرار مکنید، آنگونه که اقوام بتپرست میکنند، زیرا میپندارند به سبب زیاده گفتن، دعایشان مستجاب میشود. 8پس مانند ایشان مباشید، زیرا پدر شما پیش از آنکه از او درخواست کنید، نیازهای شما را میداند.
9«پس شما اینگونه دعا کنید:
«ای پدر ما که در آسمانی،
نام تو مقدّس باد.
10پادشاهی تو بیاید.
ارادۀ تو، چنانکه در آسمان انجام میشود،
بر زمین نیز به انجام رسد.
11نان روزانۀ ما را امروز به ما عطا فرما.
12و قرضهای ما را ببخش،
چنانکه ما نیز قرضداران خود را میبخشیم.
13و ما را در آزمایش میاور،
بلکه از آن شریر رهاییمان ده.
[زیرا پادشاهی و قدرت و جلال، تا ابد از آنِ توست. آمین.]
14زیرا اگر خطاهای مردم را ببخشید، پدر آسمانیِ شما نیز شما را خواهد بخشید. 15امّا اگر خطاهای مردم را نبخشید، پدر شما نیز خطاهای شما را نخواهد بخشید.
***
22«چشم، چراغ بدن است. اگر چشمت سالم باشد، تمام وجودت روشن خواهد بود. 23امّا اگر چشمت فاسد باشد، تمام وجودت را ظلمت فرا خواهد گرفت. پس اگر نوری که در توست ظلمت باشد، چه ظلمت عظیمی خواهد بود!
***
24«هیچکس دو ارباب را خدمت نتواند کرد، زیرا یا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مهر خواهد ورزید، و یا سرسپردۀ یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد. نمیتوانید هم بندۀ خدا باشید، هم بندۀ پول.
***
1«داوری نکنید تا بر شما داوری نشود. 2زیرا به همانگونه که بر دیگران داوری کنید، بر شما نیز داوری خواهد شد و با همان پیمانه که وزن کنید، برای شما وزن خواهد شد. 3چرا پَرِ کاه را در چشم برادرت میبینی، امّا از چوبی که در چشم خود داری غافلی؟ 4چگونه میتوانی به برادرت بگویی، ”بگذار پَرِ کاه را از چشمت به در آورم،“ حال آنکه چوبی در چشم خود داری؟ 5ای ریاکار، نخست چوب را از چشم خود به در آر، آنگاه بهتر خواهی دید تا پَرِ کاه را از چشم برادرت بیرون کنی.
***
7«بخواهید، که به شما داده خواهد شد؛ بجویید، که خواهید یافت؛ بکوبید، که در به رویتان گشوده خواهد شد. 8زیرا هر که بخواهد، به دست آوَرَد و هر که بجوید، یابد و هر که بکوبد، در به رویش گشوده شود. 9کدامیک از شما اگر پسرش از او نان بخواهد، سنگی به او میدهد؟ 10یا اگر ماهی بخواهد، ماری به او میبخشد؟ 11حال اگر شما با همۀ بدسیرتیتان، میدانید که باید به فرزندان خود هدایای نیکو بدهید، چقدر بیشتر پدر شما که در آسمان است به آنان که از او بخواهند، هدایای نیکو خواهد بخشید. 12پس با مردم همانگونه رفتار کنید که میخواهید با شما رفتار کنند. این است خلاصۀ تورات و نوشتههای انبیا.
***
16«من شما را همانند گوسفندان به میان گرگان میفرستم. پس همچون مارْ هوشیار باشید و مانند کبوترْ ساده.
***
34«گمان مبرید که آمدهام تا صلح به زمین بیاورم. نیامدهام تا صلح بیاورم، بلکه تا شمشیر بیاورم! 35زیرا آمدهام تا:
«”پسر را بر پدر،
دختر را بر مادر و
عروس را بر مادرشوهرش برانگیزانم.
36دشمنان شخص، اهل خانۀ خودش خواهند بود.“
***
33«اگر میوۀ نیکو میخواهید، درخت شما باید نیکو باشد، زیرا درخت بد میوۀ بد خواهد داد.12:33 ترجمۀ تحتاللفظی آیه چنین است: «یا درخت را نیکو سازید و میوهاش را نیکو؛ و یا درخت را بد سازید و میوهاش را بد». درخت را از میوهاش میتوان شناخت.
***
نیکوی دل خود نیکویی برمیآوَرَد و شخص بد، از خزانۀ بد دل خود، بدی. 36امّا به شما میگویم که مردم برای هر سخن پوچ که بر زبان برانند، در روز داوری حساب خواهند داد. 37زیرا با سخنان خود تبرئه خواهید شد و با سخنان خود محکوم خواهید گردید.»
***
«روزی برزگری برای بذرافشانی بیرون رفت. 4چون بذر میپاشید، برخی در راه افتاد و پرندگان آمدند و آنها را خوردند. 5برخی دیگر بر زمین سنگلاخ افتاد که خاک چندانی نداشت؛ پس زود سبز شد، چرا که خاک کمعمق بود. 6امّا چون خورشید برآمد، بسوخت و چون ریشه نداشت، خشکید. 7برخی میان خارها افتاد، و خارها نمو کرده، آنها را خفه کرد. 8امّا بقیۀ بذرها بر زمین نیکو افتاد و بار آورد: بعضی صد برابر، بعضی شصت و بعضی سی. 9هر که گوش دارد، بشنود.»
***
«مینگرند، امّا نمیبینند؛
گوش میکنند، امّا نمیشنوند و نمیفهمند.
***
«”به گوش خود خواهید شنید، امّا هرگز نخواهید فهمید؛
به چشم خود خواهید دید، امّا هرگز درک نخواهید کرد.
***
به آن که دارد، بیشتر داده خواهد شد تا بهفراوانی داشته باشد، و از آن که ندارد، همان که دارد نیز گرفته خواهد شد.
***
18«پس شما معنی مَثَل برزگر را بشنوید: 19هنگامی که کسی کلام پادشاهی آسمان را میشنود امّا آن را درک نمیکند، آن شَریر13:19 منظور از ”آن شَریر“، شیطان است؛ همچنین در آیۀ ۳۸. نگاه کنید به مَرقُس ۴:۱۵ و لوقا ۸:۱۲. میآید و آنچه را در دل او کاشته شده، میرباید. این همان بذری است که در راه کاشته شد. 20و امّا بذری که بر زمین سنگلاخ افتاد کسی است که کلام را میشنود و بیدرنگ آن را با شادی میپذیرد، 21امّا چون در خود ریشه ندارد، تنها اندک زمانی دوام میآورَد. وقتی به سبب کلام، سختی یا آزاری بروز میکند، در دم میافتد.13:21 یا: «لغزش میخورَد». 22بذری که در میان خارها کاشته شد، کسی است که کلام را میشنود، امّا نگرانیهای این دنیا و فریبندگی ثروت، آن را خفه میکند و بیثمر میسازد. 23امّا بذری که در زمین نیکو کاشته شد کسی است که کلام را میشنود و آن را میفهمد و بارور شده، صد، شصت یا سی برابر ثمر میآورد.»
***
24عیسی مَثَل دیگری نیز برایشان آورد: «پادشاهی آسمان همانند مردی است که در مزرعۀ خود بذرِ خوب پاشید. 25امّا هنگامی که مردمان در خواب بودند، دشمن وی آمد و در میان گندم، علفِ هرز کاشت و رفت. 26چون گندم سبز شد و خوشه آورد، علف هرز نیز ظاهر شد. 27غلامان صاحبخانه نزد او رفتند و گفتند: ”آقا، مگر تو بذر خوب در مزرعهات نکاشتی؟ پس علف هرز از کجا آمد؟“ 28در جواب گفت: ”این کارِ دشمن است.“ غلامان از او پرسیدند: ”آیا میخواهی برویم و آنها را جمع کنیم؟“ 29گفت: ”نه! اگر بخواهید علفهای هرز را جمع کنید، ممکن است گندم را نیز با آنها از ریشه برکنید. 30بگذارید هر دو تا فصل درو با هم نمو کنند. در آن زمان به دروگران خواهم گفت که نخست علفهای هرز را جمع کرده دسته کنند تا سوزانده شود، سپس گندمها را گرد آورده، به انبار من بیاورند.“»
***
31عیسی برای آنها مَثَلی دیگر آورد: «پادشاهی آسمان همچون دانۀ خردلی است که کسی آن را گرفت و در مزرعهاش کاشت. 32با اینکه دانۀ خردل از همۀ دانهها کوچکتر است، امّا چون میروید بزرگتر از همۀ گیاهان باغ شده، به درختی بدل میشود، چندان که پرندگان آسمان آمده، در شاخههایش آشیانه میسازند.»
***
33سپس برایشان مَثَلی دیگر آورده، گفت: «پادشاهی آسمان همچون خمیرمایهای است که زنی برگرفت و با سه کیسۀ بزرگ13:33 در یونانی: ”سه ساتا“ که احتمالاً حجمی معادل ۲۲ لیتر بود. آرد مخلوط کرد تا تمام خمیر وَرآمد.»
***
«دهان خود را به مَثَلها خواهم گشود،
و آنچه را از آغاز جهان مخفی مانده است، بیان خواهم کرد.»
***
36سپس عیسی جمعیت را ترک گفت و به داخل خانه رفت. آنگاه شاگردانش نزد او آمدند و گفتند: «مَثَل علفهای هرز مزرعه را برای ما شرح بده.» 37او در پاسخ گفت: «شخصی که بذر خوب در مزرعه میکارد، پسر انسان است. 38مزرعه، این جهان است؛ و بذر خوب، فرزندان پادشاهی آسمانند. علفهای هرز، فرزندان آن شَریرند؛ 39و دشمنی که آنها را میکارد، ابلیس است. فصل درو، پایان این عصر13:39 یا ”دنیا“؛ همچنین در آیۀ ۴۰ و ۴۹. است؛ و دروگران، فرشتگانند. 40همانگونه که علفهای هرز را جمع کرده در آتش میسوزانند، در پایان این عصر نیز چنین خواهد شد. 41پسر انسان فرشتگان خود را خواهد فرستاد و آنها هر چه را که باعث گناه میشود و نیز تمام بدکاران را از پادشاهی او جمع خواهند کرد 42و آنها را در کورۀ آتش خواهند افکند، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود. 43آنگاه پارسایان در پادشاهی پدر خود، همچون خورشید خواهند درخشید. هر که گوش دارد، بشنود.
***
44«پادشاهی آسمان همچون گنجی است پنهان در دل زمین که شخصی آن را مییابد، سپس دوباره پنهانش میکند و از شادمانی میرود و آنچه دارد، میفروشد و آن زمین را میخرد.
***
45«همچنین پادشاهی آسمان مانند تاجری است جویای مرواریدهای نفیس. 46پس چون مروارید بسیار باارزشی مییابد، میرود و آنچه دارد، میفروشد و آن مروارید را میخرد.
***
47«و باز پادشاهی آسمان مانند توری است که به دریا افکنده میشود و همهگونه ماهی داخل آن میگردد. 48هنگامی که تور پر میشود، آن را به ساحل میکشند. سپس مینشینند و خوبها را در سبد جمع میکنند، امّا بدها را دور میاندازند. 49در پایان این عصر نیز چنین خواهد بود. فرشتگان خواهند آمد و بدکاران را از میان درستکاران بیرون خواهند کشید 50و آنها را در کورۀ آتش خواهند افکند، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.»
***
«پس، هر عالِمِ دین که دربارۀ پادشاهی آسمان تعلیم گرفته باشد، همچون صاحبخانهای است که از خزانۀ خود چیزهای نو و کهنه بیرون میآورد.»
***
8«”این قوم با لبهای خود مرا حرمت میدارند،
امّا دلشان از من دور است.
9آنان بیهوده مرا عبادت میکنند،
و تعلیمشان چیزی جز فرایض بشری نیست.“اِشعیا ۲۹:۱۳.»
***
«گوش فرا دهید و بفهمید. 11نه آنچه به دهان آدمی داخل میشود او را نجس میسازد، بلکه آنچه از دهان او بیرون میآید، آن است که آدمی را نجس میسازد.»
***
«هر نهالی که پدر آسمانی من نکاشته باشد، ریشهکن خواهد شد
***
هر گاه کوری عصاکش کورِ دیگر شود، هر دو در چاه خواهند افتاد.»
***
27«زیرا پسر انسان در جلال پدر خود به همراه فرشتگانش خواهد آمد و به هر کس برای اعمالش پاداش خواهد داد. 28آمین، به شما میگویم، برخی اینجا ایستادهاند که تا پسر انسان را نبینند که در پادشاهیِ خود میآید، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
***
1در آن هنگام، شاگردان نزد عیسی آمدند و پرسیدند: «چه کسی در پادشاهی آسمان بزرگتر است؟» 2عیسی کودکی را فرا خواند و او را در میان ایشان قرار داد 3و گفت: «آمین، به شما میگویم، تا دگرگون نشوید و همچون کودکان نگردید، هرگز به پادشاهی آسمان راه نخواهید یافت. 4پس، هر که خود را همچون این کودک فروتن سازد، در پادشاهی آسمان بزرگتر خواهد بود. 5و هر که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است.
6«امّا هر که سبب شود یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن میبود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بسته، در اعماق دریا غرق شود! 7وای بر این جهان به سبب لغزشها! زیرا هرچند لغزشها اجتنابناپذیرند، امّا وای بر آن که آنها را سبب گردد!
***
11زیرا پسر انسان آمده است تا گمشده را نجات بخشد.]
***
2چه گمان میبرید؟ اگر مردی صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها گم شود، آیا آن نود و نه گوسفند را در کوهسار نمیگذارد و به جستجوی آن گمشده نمیرود؟ 13آمین، به شما میگویم، که اگر آن را بیابد، برای آن یک گوسفند بیشتر شاد میشود تا برای نود و نه گوسفندی که گم نشدهاند. 14به همینسان، ارادۀ پدر شما که در آسمان است این نیست که حتی یکی از این کوچکان از دست برود.
***
میتوان پادشاهی آسمان را به شاهی تشبیه کرد که تصمیم گرفت با خادمان خود تسویه حساب کند. 24پس چون شروع به حسابرسی کرد، شخصی را نزد او آوردند که ده هزار قنطار18:24 یک ”قنطار“ ارزشی معادل ۶۰۰۰ دینار داشت که تقریباً نزدیک به دستمزد ۲۰ سال یک کارگر ساده بود. به او بدهکار بود. 25چون او نمیتوانست قرض خود را بپردازد، اربابش دستور داد او را با زن و فرزندان و تمامی داراییاش بفروشند و طلب را وصول کنند. 26خادم پیش پای ارباب به زانو درافتاد و التماسکنان گفت: ”مرا مهلت ده تا همۀ قرض خود را ادا کنم.“ 27پس دل ارباب به حال او سوخت و قرض او را بخشید و آزادش کرد. 28امّا هنگامی که خادم بیرون میرفت، یکی از همکاران خود را دید که صد دینار18:28 ”دینار“ سکهای بود معادل دستمزد یک روز کارگری ساده. بنابراین، ”صد دینار“ در مقابل ”ده هزار قنطار“ (آیۀ ۲۴) مبلغ بسیار ناچیزی بود. به او بدهکار بود. پس او را گرفت و گلویش را فشرد و گفت: ”قرضت را ادا کن!“ 29همکارش پیش پای او به زانو درافتاد و التماسکنان گفت: ”مرا مهلت ده تا همۀ قرض خود را بپردازم.“ 30امّا او نپذیرفت، بلکه رفت و او را به زندان انداخت تا قرض خود را بپردازد. 31هنگامی که سایر خادمان این واقعه را دیدند، بسیار آزرده شدند و نزد ارباب خود رفتند و تمام ماجرا را بازگفتند. 32پس ارباب، آن خادم را نزد خود فرا خواند و گفت: ”ای خادم شریر، مگر من محض خواهش تو تمام قرضت را نبخشیدم؟ 33آیا نمیبایست تو نیز بر همکار خود رحم میکردی، همانگونه که من بر تو رحم کردم؟“ 34پس ارباب خشمگین شده، او را به زندان افکند تا شکنجه شود و همۀ قرض خود را ادا کند. 35به همینگونه پدر آسمانی من نیز با هر یک از شما رفتار خواهد کرد، اگر شما نیز برادر خود را از دل نبخشید.»
***
13آنگاه مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنان دست بگذارد و دعا کند. امّا شاگردان مردم را سرزنش کردند. 14عیسی گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند و ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی آسمان از آن چنین کسان است.» 15پس بر آنان دست نهاد و از آنجا رفت.
***
1«زیرا پادشاهی آسمان صاحب باغی را میماند که صبح زود بیرون رفت تا برای تاکستان خود کارگرانی به مزد بگیرد. 2او با آنان توافق کرد که روزی یک دینار20:2 ”دینار“ سکهای بود معادل دستمزد یک روز کارگری ساده؛ همچنین در بقیۀ باب. بابت کار در تاکستان به هر یک بپردازد. سپس ایشان را به تاکستان خود فرستاد. 3نزدیک ساعت سوّم20:3 مقصود ساعت نُه صبح است. دوباره بیرون رفت و عدهای را در میدان شهر بیکار ایستاده دید. 4به آنان نیز گفت: ”شما هم به تاکستان من بروید و آنچه حق شماست به شما خواهم داد.“ 5پس آنها نیز رفتند. باز نزدیک ساعت ششم و نهم بیرون رفت و چنین کرد. 6در حدود ساعت یازدهم نیز بیرون رفت و باز چند تن دیگر را بیکار ایستاده دید. از آنان پرسید: ”چرا تمام روز در اینجا بیکار ایستادهاید؟“ 7پاسخ دادند: ”چون هیچکس ما را به مزد نگرفت.“ به آنان گفت: ”شما نیز به تاکستان من بروید و کار کنید.“ 8هنگام غروب، صاحب تاکستان به مباشر خود گفت: ”کارگران را فرا خوان و از آخرین شروع کرده تا به اوّلین، مزدشان را بده.“ 9کارگرانی که در حدود ساعت یازدهم به سرِ کار آمده بودند، هر کدام یک دینار گرفتند. 10چون نوبت به کسانی رسید که پیش از همه آمده بودند، گمان کردند که بیش از دیگران خواهند گرفت. امّا هر یک از آنان نیز یک دینار دریافت کردند. 11چون مزد خود را گرفتند، لب به شکایت گشوده، به صاحب باغ گفتند: 12”اینان که آخر آمدند فقط یک ساعت کار کردند و تو آنان را با ما که تمام روز زیر آفتاب سوزان زحمت کشیدیم، برابر ساختی!“ 13او رو به یکی از آنان کرد و گفت: ”ای دوست، من به تو ظلمی نکردهام. مگر قرار ما یک دینار نبود؟ 14پس حق خود را بگیر و برو! من میخواهم به این آخری مانند تو مزد دهم. 15آیا حق ندارم با پول خود آنچه میخواهم بکنم؟ آیا چشم دیدن سخاوت مرا نداری؟“ 16پس، آخرینها اوّلین خواهند شد و اوّلینها آخرین!»
***
«مردی دو پسر داشت. به پسر بزرگتر گفت: پسرم، امروز به مزرعه برو و كار كن. 29جواب داد: ”نمیروم!“ ولی بعد پشيمان شد و رفت. 30پس از آن، به پسر كوچكترش همين را گفت. او جواب داد: ”اطاعت میكنم آقا.“ ولی نرفت. 31به نظر شما كدام پسر دستور پدر را اطاعت كرده است؟»
جواب دادند: «البته پسر بزرگتر.»
آنگاه عيسی منظورش را از اين حكايت بيان فرمود: «مطمئن باشيد گناهكاران و فاحشهها زودتر از شما وارد ملكوت خداوند خواهند شد، 32زيرا يحيی شما را به توبه و بازگشت به سوی خدا دعوت كرد، اما شما به دعوتش توجهی نكرديد، در حالی که بسياری از گناهكاران و فاحشهها به سخنان او ايمان آوردند. حتی با ديدن اين موضوع، باز هم شما توبه نكرديد و ايمان نياورديد.»
***
1-2عيسی برای تشريح ملكوت آسمان، حكايت ديگری بيان كرده، گفت:
«پادشاهی برای عروسی پسرش جشن مفصلی ترتيب داد 3و عدهٔ بسياری را نيز به اين جشن دعوت كرد. وقتی همه چيز آماده شد، افراد خود را به دنبال دعوتشدگان فرستاد تا آنان را به جشن بياورند. اما هيچكس نيامد! 4پس بار ديگر افرادی فرستاد تا بگويند: ”عجله كنيد! به عروسی بياييد! زيرا گاوهای پرواری خود را سر بريدهام و همه چيز آماده است!“
5«ولی مهمانان با بیاعتنايی، پوزخندی زدند و هر يک به سر كار خود رفتند، يكی به مزرعهاش و ديگری به محل كسب خود! 6حتی بعضی، فرستادههای پادشاه را زدند و چند نفرشان را نيز كشتند.
7«وقتی خبر به گوش پادشاه رسيد، به خشم آمد و فوری سپاهی فرستاده، همهٔ آنان را كشت و شهرشان را به آتش كشيد. 8سپس به افراد خود گفت: جشن عروسی سرجای خود باقی است، اما مهمانانی كه من دعوت كرده بودم، لياقت آن را نداشتند. 9حال، به كوچه و بازار برويد و هر كه را ديديد به عروسی دعوت كنيد.
10«پس ايشان رفته، هر كه را يافتند، خوب و بد، با خود آوردند، به طوری که تالار عروسی از مهمانان پر شد. 11ولی وقتی پادشاه وارد شد تا به مهمانان خوش آمد گويد، متوجه شد يكی از آنان لباس مخصوص عروسی را كه برايش آماده كرده بودند، به تن ندارد.
12«پادشاه از او پرسيد: رفيق، چرا بدون لباس عروسی به اينجا آمدی؟ ولی او جوابی نداشت بدهد.
13«پس پادشاه دستور داد: دست و پايش را ببنديد و بيرون در تاريكی رهايش كنيد تا در آنجا گريه و زاری كند.
14«پس ملاحظه میكنيد كه دعوتشدگان بسيارند، اما برگزيدگان كم!»
***
2«علمای مذهبی و فريسيان بر كرسی موسی نشستهاند و احكام او را تفسير میكنند. 3پس آنچه به شما تعليم میدهند، بجا آوريد، اما هيچگاه از اعمالشان سرمشق نگيريد، زيرا هرگز به تعاليمی كه میدهند، خودشان عمل نمیكنند. 4ايشان احكام دينی را همچون بارهای سنگينی بر دوش شما میگذارند، اما خودشان حاضر نيستند آنها را بجا آورند.
...6چقدر دوست میدارند كه در ميهمانیها ايشان را در صدر مجلس بنشانند، و در عبادتگاهها هميشه در رديف جلو قرار گيرند. 7چه لذتی میبرند كه مردم در كوچه و خيابان، ايشان را تعظيم كنند و به آنان ”آقا“ و ”استاد“ گويند
***
«وای به حال شما، ای علمای دينی و فريسيان! چقدر رياكاريد! نه میگذاريد ديگران به ملكوت خداوند وارد شوند و نه خود وارد میشويد. نماز خود را عمداً طولانی میكنيد تا مردم شما را ديندار بدانند، ولی دور از چشم ديگران، اموال بيوهزنان بيچاره را میخوريد. ای دوروها! 15وای به حال شما! همه جا را زير پا میگذاريد تا كسی را پيدا كنيد كه مريد شما شود؛ و وقتی موفق شديد، او را دو برابر بدتر از خودتان سزاوار جهنم میسازيد.
***
27«وای به حال شما ای علمای دينی و فريسيان رياكار! شما مانند قبرهای سفيد شدهای هستيد كه ظاهری زيبا دارند اما داخل آن پر است از استخوانهای مردگان و كثافات! 28شما میكوشيد خود را ديندار جلوه دهيد، ولی در زير آن عبای مقدستان، دلهايی داريد پر از ريا و گناه.
***
1هنگامی كه عيسی از خانهٔ خدا خارج میشد، شاگردانش آمده، خواستند او را به ديدن ساختمانهای خانهٔ خدا ببرند. 2اما عيسی به ايشان گفت: «اين ساختمانها چنان ويران خواهند شد كه سنگ روی سنگ باقی نخواهد ماند!»
3ساعاتی بعد، وقتی او در دامنهٔ كوه زيتون نشسته بود، شاگردانش از او پرسيدند: «اين اتفاق چه زمانی خواهد افتاد؟ ما چگونه میتوانيم بفهميم كه شما كی به اين جهان باز میگرديد؟ و كی دنيا به آخر خواهد رسيد؟»
4عيسی به ايشان گفت: «مواظب باشيد كسی شما را فريب ندهد. 5چون بسياری آمده، خواهند گفت كه مسيح هستند و عدهٔ زيادی را گمراه خواهند كرد. 6از دور و نزديک خبر جنگها به گوشتان خواهد رسيد. اما پريشان نشويد زيرا جنگها اتفاق خواهند افتاد اما آخر دنيا در آن زمان نيست.
7«قومها و ممالک جهان با يكديگر به ستيز برخواهند خاست. در جایهای مختلف، قحطی و زمين لرزه روی خواهد داد. 8ولی اينها پيش درآمد بلاهای بعدی است.
9«آنگاه شما را شكنجه داده، خواهند كشت و تمام دنيا از شما متنفر خواهند شد، زيرا شما پيرو من میباشيد. 10بسياری از ايمان خود برخواهند گشت و يكديگر را تسليم كرده، از هم متنفر خواهند شد. 11بسياری برخاسته، خود را نبی معرفی خواهند كرد و عدهٔ زيادی را گمراه خواهند نمود. 12گناه آنقدر گسترش پيدا خواهد كرد كه محبت بسياری سرد خواهد شد. 13اما فقط كسانی نجات خواهند يافت كه تا به آخر طاقت بياورند.
14«سرانجام وقتی مژدهٔ انجيل به گوش همهٔ مردم جهان رسيد و همه از آن باخبر شدند، آنگاه دنيا به آخر خواهد رسيد.
15«پس وقتی آن چيز وحشتناک را كه دانيال نبی دربارهاش نوشته است، ببينيد كه در جای مقدس بر پا شده است (خواننده خوب توجه كند تا معنی اين را بداند)، 16آنگاه كسانی كه در يهوديه هستند به تپههای اطراف فرار كنند، 17و كسانی كه روی پشت بام میباشند، به هنگام فرار حتی برای برداشتن چيزی داخل خانه نروند؛ 18و همينطور كسانی كه در مزرعه هستند، برای برداشتن لباس به خانه برنگردند.
19«وای به حال زنانی كه در آن زمان آبستن باشند يا طفل شيرخوار داشته باشند. 20دعا كنيد كه فرار شما در زمستان يا در روز شنبه كه دروازههای شهر بسته است، نباشد. 21چون در آن روزها مردم به چنان مصيبتی دچار خواهند شد كه دنيا آن را تا به حال نديده است و هرگز نخواهد ديد.
22«در واقع، اگر خدا آن روزهای سخت را كوتاه نكند، هيچ انسانی جان به در نخواهد برد؛ ولی خدا محض خاطر برگزيدگان خود، آن روزها را كوتاه خواهد كرد.
23«در آن روزها اگر كسی به شما بگويد كه مسيح به فلان جا آمده است، يا او اينجا يا آنجاست، باور نكنيد. 24چون از اين مسيحها و پيغمبران دروغين زياد خواهند آمد و حتی معجزات حيرتانگيز نيز خواهند كرد، به طوری كه اگر ممكن بود حتی برگزيدگان خدا را هم گمراه میكردند. 25من از ابتدا اينها را گفتم تا مواظب باشيد.
26«پس اگر بيايند و به شما بگويند كه مسيح در بيابان دوباره ظهور كرده، به سخنشان اهميت ندهيد؛ و اگر بگويند نزد ما مخفی شده، باور نكنيد. 27چون آمدن من يعنی مسيح، مانند برق آسمان خواهد بود كه در يک لحظه از شرق تا غرب را روشن میسازد. 28هر جا لاشهای باشد، لاشخورها نيز در آنجا جمع میشوند!
***
1«وقايع ملكوت خدا شبيه ماجرای ده دختر جوانی است كه نديمههای عروس بودند. اين نديمهها چراغهای خود را روشن كردند تا به پيشواز داماد بروند. 2-4پنج تن از اين نديمهها كه عاقل بودند، در چراغهای خود روغن كافی ريختند تا ذخيره داشته باشند؛ اما پنج تن ديگر كه نادان بودند، روغن كافی نريختند.
5-6«چون آمدن داماد به طول انجاميد، نديمهها را خواب در ربود. اما در نيمههای شب، در اثر سر و صدا از خواب پريدند: داماد میآيد! برخيزيد و به پيشوازش برويد!
7-8«نديمهها فوراً برخاستند و چراغهای خود را آماده كردند. پنج دختری كه روغن كافی نياورده بودند، چون چراغهايشان خاموش میشد، از پنج دختر ديگر روغن خواستند.
9«ولی ايشان جواب دادند: اگر از روغن خود به شما بدهيم، برای خودمان كفايت نخواهد كرد. بهتر است برويد و برای خودتان بخريد.
10«ولی وقتی آنان رفته بودند، داماد از راه رسيد و كسانی كه آماده بودند، با او به جشن عروسی داخل شدند و در بسته شد.
11«كمی بعد، آن پنج دختر ديگر رسيدند و از پشت در فرياد زدند: آقا، در را باز كنيد!
12«اما جواب شنيدند: برويد! ديگر خيلی دير شده است!
13«پس شما بيدار بمانيد و آماده باشيد چون نمیدانيد در چه روز و ساعتی من باز میگردم.
***
14«ملكوت آسمان را میتوان با اين حكايت نيز تشريح كرد: مردی عزم سفر داشت. پس خدمتگزاران خود را خواست و به آنان سرمايهای داد تا در غياب او، آن را به کار بيندازند.
15«به هر كدام به اندازهٔ توانايیاش داد: به اولی پنج كيسهٔ طلا، به دومی دو كيسهٔ طلا و به سومی يک كيسهٔ طلا. سپس عازم سفر شد. 16اولی كه پنج كيسهٔ طلا گرفته بود، بیدرنگ مشغول خريد و فروش شد و طولی نكشيد كه پنج كيسهٔ طلای ديگر هم به دارايی او اضافه شد. 17دومی هم كه دو كيسه طلا داشت، همين كار را كرد و دو كيسه طلای ديگر نيز سود برد.
18«ولی سومی كه يک كيسهٔ طلا داشت، زمين را كند و پولش را زير سنگ مخفی كرد.
19«پس از مدتی طولانی، ارباب از سفر برگشت و خدمتگزاران خود را برای تصفيهٔ حساب فرا خواند.
20«شخصی كه پنج كيسه طلا گرفته بود، ده كيسهٔ طلا تحويل داد. 21ارباب به او گفت: آفرين، آفرين! حال كه در اين مبلغ كم درستكار بودی، مبلغ بيشتری به تو خواهم سپرد. بيا و در شادی من شريک شو.
22«سپس آن كه دو كيسه گرفته بود جلو آمد و گفت: آقا، شما دو كيسهٔ طلا داده بوديد؛ دو كيسهٔ ديگر هم سود آوردهام.
23«اربابش به او گفت: آفرين! تو خدمتگزار خوب و باوفايی هستی. چون در اين مبلغ كم، امانت خود را نشان دادی، حالا مبلغ بيشتری به تو میدهم. بيا و در شادی من شريک شو.
24-25«آنگاه آخری با يک كيسه جلو آمد و گفت: آقا، من میدانستم كه شما آنقدر مرد سختگيری هستيد كه حتی از زمينی كه چيزی در آن نكاشتهايد انتظار محصول داريد. پس، از ترسم پولتان را زير سنگ مخفی كردم تا مبادا از دست برود. بفرماييد اين هم پول شما.
26«ارباب جواب داد: ای آدم تنبل و بيهوده! اگر تو میدانستی كه من آنقدر سختگير هستم كه حتی از زمينی كه چيزی در آن نكاشتهام انتظار محصول دارم، 27پس چرا پولم را لااقل نزد صرافان نگذاشتی تا بهرهاش را بگيرم؟ 28سپس اضافه كرد: پول اين مرد را بگيريد و به آن شخصی بدهيد كه ده كيسهٔ طلا دارد. 29چون كسی كه بتواند آنچه كه دارد خوب به کار ببرد، به او باز هم بيشتر داده میشود. ولی كسی كه كارش را درست انجام ندهد، آن را هر چقدر هم كوچک باشد از دست خواهد داد. 30حالا اين خدمتگزار را كه به درد هيچ كاری نمیخورد، بگيريد و در تاريكی بيندازيد، تا در آنجا از شدت گريه، دندانهايش را بر هم بفشارد.
******************************
گردآوری:ابوالقاسم کریمی
13 / بهمن /1399
تهران_ورامین
پاسخ ها