نشسته روی زخمم دست مرهم های آلوده
سراغم را نمی گیرند جز غم های آلوده
چه می ماند پس از عشق از جهان پاکمان؟ هیهات
مقرب های شهوتران و مریم های آلوده
نمی روید بجز ارزن میان دشت بی روزن
که بر جالیزمان باریده شبنم های آلوده
مرا حبس نفس کرده تماشای رذالت ها
چه می خواهند از جان هم آدم های آلوده
دل رنجور و تیپا خورده ام از عشق لبریز است
چرا غسلش دهم با اشک زمزم های آلوده
مسلمانی کجا بوده است در شهر خداترسان
که مسجدها پر است از ابن ملجم های آلوده
رسیده فصل خاموشی فانوس غزل آشوب
که گُر می خیزد از چشمش درین دم های آلوده
رفیقانم کنارم مانده اند و شکر آن باقی
که همراه منند آشوب ماتم های آلوده
هلا کنج اتاقم ملجأ درد درونم شد
درین ویرانسرای از جهنم های آلوده
حسین رمضانپور
پاسخ ها