تویِ رویا تو رو دیدم
که بودی یِکه وُ تنها
منُ دیدی وُ خندیدی
تویِ تاریکیِ شب ها
تو خندیدی وُ روشن شد
شب وُ چِشمایِ شب کورَم
چنان روشن که من دیدم
غَریقِ شادی وُ نورَم!!!
نفهمیدم چه ها کردی!
که از فِعلِ تو تب کردم!
تا دستامُ گرفتی تو
تَنِ عشقُ وَجَب کردم
تو اوجِ خوش به حالی ها
خروسی بی محل از رو
حسادت ها وُ عادت خوند!!!
دیگه بسه؛ دیگه پا شو
دیگه بسه؛ دیگه پا شو
که عُمرِ خوابِ خوش کوتاست
با لبخندِ رَکیکی گفت:
که بیداریِ تَهِ رویاست
که بیداریِ تَهِ رویاست
دیگه بسه؛ دیگه پاشو...
هنوز گرمای اون دستات
توی دستای من مونده
نمی دونی که از دیشب
لبام چند تا غزل خونده...
"یاسر یزدانی"
پاسخ ها