مایکروسافت از زمان مدیرعاملی «ساتیا نادلا» تغییراتی را در فرهنگ سازمانی خود ایجاد کرده که این شرکت را به نقطه فعلی رسانده است.
مایکروسافت تا سالها بهعنوان شرکتی شناخته میشد که در دنیای فناوری در لاک دفاعی فرورفته است. اما این شرکت با همکاری با OpenAI و آغاز نبرد با گوگل نشان داده که دوباره آماده حمله است. این تغییر بهآرامی از زمان آغاز کار «ساتیا نادلا» بهعنوان مدیرعامل این شرکت آغاز شد. تفکر مایکروسافت رفتهرفته شبیه به استارتاپها شد و تصمیماتی را اتخاذ کرد که حالا این شرکت را به جایگاه امروزی آن رسانده است.
ناظران بازار تا سالها اعتقاد داشتند که مایکروسافت یک پدیده قرن بیستمی بود که خوشحال از موفقیت و انحصار نسبی ویندوز به حیات خود ادامه میدهد. این شرکت با وجود گذشت دههها، نوآوری انقلابی جدیدی را به کاربران عرضه نکرده بود. مایکروسافت درواقع آن قدر پول داشت که بتواند خیلی سریع از نوآوریها پیروی کند و از بازار عقب نماند. بااینحال، این شرکت بیشازحد بزرگ و شلوغ بود که رهبری دنیای فناوری را در دست بگیرد.
ولی ساتیا نادلا 18 بهمنماه به خبرنگاران اعلام کرد که هوش مصنوعی دوران جدیدی را برای بازار موتورهای جستجو خلق خواهد کرد. موتور جستجوی این شرکت با نام بینگ که با اقبال مناسبی از سوی کاربران مواجه نشده بود، حالا با مدل هوش مصنوعی پیشرفتهای شبیه به ChatGPT از شرکت OpenAI ترکیب شده است تا بهطور مستقیم با کاربران حرف بزند و به آنها پاسخ دهد.
مایکروسافت با این حرکت به جنگ گوگل رفت؛ شرکتی که در بازار موتورهای جستجو حکمرانی میکند و حالا بهنظر میرسد بالاخره یک رقیب برای آن پیدا شده است. ردموندیها حالا میخواهند در زمین رقیب دست به نوآوری بزنند.
گوگل چنین انتظاری را از مایکروسافت نداشت. آنها در سال 2014 ضربه کوچکتری را از آمازون خوردند که با فناوری هوش مصنوعی، دستیار صوتی الکسا را معرفی کرده بود. گوگل بعداً در سال 2016 اعلام کرد که اولویت اول فعالیتهای خود را بر هوش مصنوعی خواهد گذاشت.
ولی مشکل این شرکت بدونشک از سمت مهندسی نبود. گوگل در زمینه هوش مصنوعی پیشرفتهای زیادی داشته است. چتبات LaMDA، بدون درنظرگرفتن اشتباهی که در دموی خود داشت، بهاندازه ChatGPT خوب بود و آنها هم قصد دارند موتور جستجوی خود را به یک موتور مبتنی بر چتبات تبدیل کنند.
بااینحال، خیلیها باور دارند که موفقیت در زمینه فناوریهای پیشرفته بیشتر از آنکه وابسته به خود فناوری باشد، وابسته به فرهنگ شرکتها و تصمیمات مدیریتی آنهاست. برخی معتقدند که مدیریت گوگل این شرکت را وادار کرده است تا در زمینه هوش مصنوعی با احتیاط قدم بردارد و ریسک نشر اطلاعات نادرست یا نفرتپراکنی را به حداقل برساند. ولی در آن سو، افرادی مثل «کوین اسکات»، مدیر ارشد فناوری مایکروسافت که با خرید لینکدین به این شرکت پیوست، مصرانه بهدنبال حرکت بهسمت فناوریهای نوآور هستند.
توضیحاتی که تاکنون ارائه شد نمای کلی وضعیت بازار را برای شما ترسیم میکند. ولی سؤال اصلی نیاز به کنکاش بیشتر دارد. مایکروسافتی که تنبل شده بود و بهآرامی افت میکرد، چگونه توانست خود را تغییر دهد و پیشگام بازار شود؟ اگر با مدیران باتجربه صحبت کنید، به شما میگویند که هیچ شخصی بهتنهایی نمیتواند یک سازمان را متحول کند. فرهنگ سازمانی باید تغییر داده شود.
«بهنام تبریزی»، استاد دانشگاه استنفورد، میگوید اخیراً بههمراه گروهش یک پروژه تحقیقاتی چندساله را به پایان رسیده است تا درک بهتری نسبت به نوآوری پیوسته پیدا کند. او میخواست بداند که چه چیزی باعث میشود شرکتها حتی پس از دستیابی به موفقیتهای اولیه به نوآوری ادامه دهند. محققان برای یافتن پاسخ این سؤال از 6873 مدیر، فعال دانشگاهی و مصرفکننده نظرسنجی کردند تا دیدگاه آنها را درباره چابکی و نوآوری شرکتهای مختلف بهدست بیاورند.
درنهایت مشخص شد که کدام شرکتها در مسیر نوآوری پیوسته قرار دارند. بعضی از این نامها مثل اپل، تسلا و آمازون قابل انتظار بودند. ولی در شرایطی که گوگل/آلفابت به این فهرست راه پیدا نکرده بود، نام مایکروسافت در این میان دیده میشد.
تبریزی میگوید او از دهه 1990 در دره سیلیکون مشغول به کار بوده و به نظرش این شرکت از دور تا حدی عجیب است. اما وقتی از نزدیک آن را بررسی میکنید، متوجه میشوید که یک اتفاق قابلتوجه در این غول دنیای فناوری رخ داده است: یک گذر فرهنگی باعث شده این شرکت از لاک دفاعی بیرون بیاید و در بازار حالت تهاجمی پیدا کند.
این فرایند با آغاز مدیرعاملی نادلا در سال 2014 شروع شد؛ زمانی که هیئتمدیره مایکروسافت او را انتخاب کرد تا جانشین «استیو بالمر» شود. او در آن زمان مدیر واحد رایانش ابری این شرکت بود که با سرعت رشد میکرد و بهنظر نمیرسید که این ترفیع درجه تغییر چشمگیری را در حرکت شرکت ایجاد کند. اما نادلا و هیئتمدیره از تماشای صرف تغییرات بازار بهعنوان شرکتی که در یک برهه تاریخی پادشاه دنیای فناوری بود، خسته شده بودند. درنتیجه مدیرعامل جدید مایکروسافت اعلام کرد که زمان آن رسیده است تا روح شرکت دوباره کشف شود و دلیل حضور آنها در بازار مشخص گردد.
این تصمیم یک اقدام عادی دیگر در امور تجاری شرکت نبود؛ نادلا این سؤال را با رویکرد وجودی (اگزیستانسیال) مطرح کرد. مایکروسافتی که مدتها بود به هدف «یک پیسی روی هر میزکار در هر خانهای با نرمافزارهای این شرکت» رسیده بود، حالا به هدف جدیدی برای الهامبخشی به مهندسان خود، جذب نیروهای جدید و حفظ سودآوری نیاز داشت. نادلا و همکارانش مسیر حرکت مایکروسافت را بهسمتی تغییر دادند که هر فرد و هر سازمانی را در جهان برای دستیابی به موفقیتهای بیشتر توانمند کنند.
این تغییر مسیر با یک تغییر استراتژیک همراه بود. مایکروسافت بهجای حفاظت از داراییهای خود در لاک دفاعی، شکل هجومی به خود گرفت، سرمایهگذاریهای بزرگی را در فناوریهای موجود انجام داد و بهسمت فناوریهای آینده حرکت کرد.
مشهودترین تغییر این شرکت، یک تغییر خارجی بود. مایکروسافت برای دههها از همکاری با دیگر شرکتها خودداری میکرد. این کسبوکار در دهه 1980 با پافشاری بر مالکیت سیستمعامل DOS و دیگر پلتفرمهای نرمافزاری خود به سود زیادی دست پیدا کرده بود. ولی برای محققسازی تعهداتی که در راستای پاسخگویی به بحران وجودی این شرکت ارائه شده بود، باید داراییهای عظیم (مالی و مهندسی) خود را با سایر شرکتها ترکیب میکرد.
این اتفاق در دو شکل اساسی رخ داد. ابتدا، مایکروسافت سیستمعاملهای رقیب ازجمله لینوکس و iOS را پذیرفت و به پشتیبانی از دستگاههای واقعیت مجازی شرکتهای دیگر پرداخت. سپس پتانسیلهای استارتاپهای چابک را به رسمیت شناخت و در تعدادی از این شرکتهای کوچک سرمایهگذاری کرد.
نادلا همچنین این جرأت را داشت که نیروهای مستعد ازجمله «کوین اسکات» را با خرید چند شرکت دیگر به زیرمجموعه خود بیاورد. برخی کارشناسان باور دارند که مهمترین دارایی شرکتها که در فروش کسبوکار آنها به دست خریدار میرسد، نیروی انسانی پراستعدادشان است.
بهرغم ابعاد غولآسای مایکروسافت، تحول فرهنگی در این شرکت شامل اتخاذ چندین ویژگی از استارتاپها بود. یکی از این ویژگیها توجه فوقالعاده زیاد به مشتریان بود. مایکروسافت نرمافزارهایی را میفروخت که بسیاری از آنها به روشهای مختلف با هم ارتباط داشتند. ولی نادلا بهجای توجه به آمار فروش که برای بازارهای پرسرعت شاخص مناسبی نیست، از توسعهدهندگان خواست تا تمرکز خود را روی چیزهایی بگذارند که کاربران واقعاً از آنها استفاده میکردند. آنها پنلی را بهوجود آوردند تا ببینند که کاربران در یک ماه گذشته از کدام محصولات و چه بخشهایی از آنها بیشتر استفاده کردهاند تا درک بهتری نسبت به بازار داشته باشند.
مایکروسافت همچنین آزادیهای بیشتری را در اختیار مهندسان خود قرار داد تا کارها و فرصتهای جدید را تجربه کنند. نادلا درباره این تغییر در اکانت خود نوشته بود: «[مهندسان] با رؤیاهای بزرگ به مایکروسافت آمدند، اما بهنظر میآمد که تنها کارشان سروکلهزدن با ردههای بالای مدیریتی، انجام فرایندهای مالیاتی و مجادلهکردن در جلسات بوده است.»
ازاینرو، مایکروسافت سلسلهمراتبها را کاهش داد و مهندسان را از اکثر کنترلهای سازمانی خارج کرد (برای مثال، قوانین ارتباط با افراد در سطوح مختلف برای دریافت پاسخ پرسشها عوض شد). مهندسان به نیروی جریان اصلی شرکت تبدیل شدند و دیگر لازم نبود در کشمکشهای روزانه درگیر باشند. این تغییر باعث شد مایکروسافت بهتر بتواند فرصتها و تهدیدها را شناسایی کند.
مایکروسافت حتی یک رویداد هکاتون خصوصی را برگزار کرد که بزرگترین رویداد هکاتون خصوصی در جهان لقب گرفت و به افراد اجازه میداد تا در قالب پروژههای مختلف، رؤیاهای خود را دنبال کنند. این رویداد سالانه بیش از 10 هزار نفر را از صدها شهر گرد هم میآورد.
هر رویداد هکاتون فقط چند روز بیشتر طول نمیکشید، ولی ارتباطاتی را ایجاد میکرد که برای پروژههای تجاری بهکار گرفته میشد و به حل مشکلات کمک میکرد. ازاینرو، مایکروسافت شبیه به یک استارتاپ شده بود که دیگر رویکرد محافظهکارانه غولهای فناوری را نداشت.
ایجاد تحول سازمان در دنیای واقعی امری پیچیده و پردردسر است و نادلا و دیگر مدیران مایکروسافت برای ایجاد تغییر بسیار پافشاری میکردند. مدیران تیمها از وضع گروههای کوچک خود راضی بودند؛ چرا که به حد کافی سودآور بوده و به حد مناسب برای اعضای خود چالش ایجاد میکردند تا آنها را مشتاق نگه دارند. اما نیروهای جاهطلب احساس رضایت نمیکردند.
سیستم معروفی موسوم به «ردهبندی پشتهای» در مایکروسافت وجود دارد که موجب میشد مدیران تیمها روی یک منحنی زنگیشکل به نیروهای خود امتیاز دهند. این شرکت از فرهنگ مغرورانه «ما در برابر آنها» پیروی میکرد و حد وسطی را برای این قاعده قائل نبود. ولی این سازوکار دیگر به درد مایکروسافت نمیخورد.
نادلا برای ایجاد طراوت شرکتهای جوانتر در مایکروسافت و پایبندی به استراتژی جدید خود، تغییرات مهمی را اعلام کرد. این کمپانی دیگر قرار نبود نسخه محبوب ویندوز روزگاران گذشته را بهروز کند. کسبوکار نوکیا هم فروخته شد تا مهندسان این شرکت روی پروژههای جدید تمرکز کنند. همچنین دیگر خبری از ردهبندی پشتهای نبود.
مایکروسافت در ادامه به سراغ خریدهای جدیدی رفت که بازارهای بیشتری را به روی این شرکت باز میکرد. آنها با پرداخت 26 میلیارد دلار دست به خرید شبکه اجتماعی شغلمحور لینکدین زدند، سپس پلتفرم توسعهدهندگان گیتهاب را به ارزش 7 میلیارد دلار خریدند و حالا مشغول نهاییکردن قرارداد 68 میلیارد دلاری خرید شرکت بازیسازی اکتیویژن بلیزارد هستند.
این تصمیمات رویهمرفته نشان داد که شرکت به کدام سو حرکت میکند و کارمندان هم میدانستند که نمیتوانند از این حرکت عقب بمانند.
در سمت دیگر بازار، گوگل با مشکلات متفاوتی روبهرو بود. این غول دنیای فناوری که حالا بیش از هر زمان دیگری تحت نظر کاربران و نهادهای نظارتی دولتها قرار داشت، با اتهاماتی مثل خودآگاهشدن هوش مصنوعی خود و البته انحصارطلبی در بازارهای گوناگون مواجه بود. این شرکت به سرمایهگذاری روی هوش مصنوعی ادامه میداد، اما در فاز دفاعی این پروژهها را پیش میبرد و درعوض تمرکز بیشتری را بر دنیای موبایل، رایانش ابری و سختافزار گذاشته بود.
تمام این تصمیمات باعث شد شرایط برای جهش عظیم مایکروسافت در ماه گذشته میلادی آماده شود. گوگل هنوز میتواند بازار را تحت کنترل خود بگیرد، اما حالا میداند که یک رقیب بزرگ مقابل خود دارد و احتمالاً باید دست به تغییری در سطح فرهنگ سازمانی خود بزند تا قادر به ادامه این رقابت باشد.
مورد مایکروسافت یک نمونه نسبتاً نادر است، اما هر شرکتی میتواند در کسبوکار خود رویکرد تهاجمی اتخاذ کند. انجام این کار به مسائل مختلفی وابسته است، اما مهمترین کار احتمالاً این است که کارمندان را بهسمت یک نگرش وجودی سوق دهید، رویکرد استارتاپها را در پیش بگیرید و آماده تغییر و استفاده از فرصتها باشید.
پاسخ ها