بعد از ۴ سال؛ به یاد منصور پورحیدری؛ شتابزده اما دلتنگ برای نجیبزاده فوتبال ایران؛ امروز 14 آبان ماه 99 مصادف با چهارمین سال درگذشت مردی است که نهتنها به استقلال بلکه حق زیادی بر گردن فوتبال ایران داشت.
به گزارش ورزش "عشق را آدمهای عاشق میدانند،
شوق را انسانهای مشتاق.
باید با من باشی، باید همدوش من باشی تا این عشق و شوق را بشناسی.
من و استقلال و زندگی، یکی هستیم. این خود، عین عاشقی است.
عاشقی من نوبت ندارد، ازلی و ابدی است."
این جملات عاشقانه تنها بخشی از دل نوشته مردی است که تا روزی که میتوانست برای معشوقهاش استقلال ایستاد حتی بهزور عصا...
منصور پورحیدری سال 1375 دلنوشتهای را قبل از آغاز عید نوروز برای یکی از رسانه ها نوشته بود که سالها بعد در یکی از ویژه نامه های نوروزی منتشر شد.
وقتی این نامه را میخوانیم جواب بسیاری از سوالاتمان را هم خودبهخود میگیریم، سوالاتی از قبیل اینکه چرا بدون اینکه حتی یکبار منتی بگذارد سرمربیگری تیم ملی را در بهترین زمان ممکن رها کرد و یک استقلال بحرانی را تحویل گرفت. اینکه چرا از خانه تا ماشین و فرش زیر پایش را برای راضی نگهداشتن بازیکنان و هواداران استقلال فروخت و هرگز حرفی به میان نیاورد.
اینکه چرا در بدترین شرایط جسمی حاضر به استراحت نشد و بهزور عصا خود را سرِپا نگه داشت تا استقلال صلابتش را از دست ندهد و سوا لاتی زیاد دیگری ازایندست که با معادلات امروزی جور در نمیآید، چراکه او عاشق بود و عاشقی شیوه رندان بلاکش است.
فقدان او حالا 4 ساله شده است و عجیبتر از هر چیزی این است که پس از رفتنش گویا استقلال دائم بهانه او را میگیرد و سالبهسال اوضاعش وخیمتر میشود از آن رو که درواقع این وابستگی دوطرفه بود.
هنوز هم پا به دفتر باشگاه میگذاری وجودش را حس میکنی و با خودت میگویی که ایکاش امروز بودی تا با همان نجابت ذاتیات یکتنه بخش زیادی از مشکلات را بر دوش میکشیدی؛ تویی که برای هر نسلی تعریف خودت را داشتی.
این همان لحظه معروفی است که پورحیدری در عین حال که از شرایط خوب جسمی برخوردار نبود به میلاد میداوودی در پوشیدن کفشش کمک می کند تا هر چه سریعتر وارد زمین شود
ابتدا یک مدافع راست کلاسیک بودی که با هدایت رایکوف فقید و آن نسل طلایی، تاج را بر قله فوتبال آسیا رساندی، اما تو خوابهای بهتری هم برای تیمت دیده بودی.
خودت میگفتی که " آن روزهایی که هنوز بازی میکردم، هر فرصتی که نصیبم میشد سراغ رایکوف میرفتم و او را سؤالپیچ میکردم. «رایکوف» جدا از تیم بزرگسالان، تیم جوانان را هم تحت نظر داشت لذا گهگاه دست مرا میگرفت و با خود به تمرینات تیم جوانان میبرد. بالاخره سال ۵۴ رسماً کارم را در کنار ایشان آغاز کردم."
انقلاب شد و حالا فوتبال باید از نقطه سر خط آغاز شود. در ان بلبشویی که هر اتفاقی میتوانست برای تیم محبوبت رخ دهد.
بازهم این تو بودی که تیمت را زنده نگه داشتی. " اوایل انقلاب باشگاه تاج عملاً تعطیل شده بود. از فدراسیون فوتبال من را دعوت کردند و گفتند سریع یک تیم جمع کنید برای شرکت در جام اسپندی، چون اصلاً زمان نداریم. بعد هم گفتند تا ۴۸ ساعت باید اسم جدیدی برای تیمتان انتخاب کنید. خلاصه من و عنایت آتشی کلی با هم صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که اسم زیبای استقلال را انتخاب کنیم. اسمی که موردتوجه هواداران خوب تیممان هم قرار گرفت."
اما این تازه اول راه پرافتخارت بود. برای نسلی که با نام و عشق استقلال میخوابند و بیدارمی شوند و این تیم را دیگر باور کردهاند، تبدیل شدهای به نفر اول استقلال.
پورحیدری به همراه بونجاک مجارستانی و کمک پرویز مظلومی موفق شد در سال 1390 استقلال را به مقام قهرمانی آسیا برساند.
همراه با بونجاک و سیستم نوپای 3-5-2 در ایران، این بار در مقام سرمربی، استقلال را برای دومین بار قهرمان آسیا میکنی و تبدیل به پرافتخارترین مربی و مرد تاریخ باشگاه استقلال میشوی. اگر کمی خوششانستر هم بودی میتوانستی استقلال را در دو سال متوالی قهرمان آسیا کنی، اما لعنت به این ضربات پنالتی که این فرصت تاریخی را از استقلالت گرفت ولی هیچوقت تو حسرت آن شب را نخوردی.
دریک مصاحبه وقتی از حسرت فوتبالیات میپرسند اشاره میکنی به آن شکست تلخ در انزلی. " شاید چیزی که هنوز افسوسش را میخورم بشود در فصل اول لیگ برتر جستجو کرد. آنجا که من در روز آخر نتوانستم با استقلال قهرمان لیگ بشوم. میتوانستم نخستین قهرمانی لیگ برتر را به نام استقلال سند بزنم اما نشد. بازی با ملوان و آن باخت غیرمنتظره افسوس همیشگی زندگی من است."
اما تو استقلالی ساختی که لنگهاش را دیگر در خواب هم نمیبینیم. تیمی با طراوت و بیادعا و البته جاهطلب که بازیکنانش از خط دروازه تا حمله همتا نداشتند و تو انصافاً چطور توانستی آن تیم را با آنهمه ستاره که استعداد اکثر آنها را خودت کشف کرده بودی، با کمترین حاشیه ممکن اداره و قهرمان کنی. احمد عابدزاده، فرشاد فلاحت زاده، رضا حسنزاده، جواد زرینچه، شاهین بیانی، صادق ورمرزیار، مهدی فنونی زاده، امیر قلعه نوعی، شاهرخ بیانی، مجید نامجو مطلق، عباس سرخاب، صمد مرفاوی، امیر هاشمی مقدم عبدالعلی چنگیز و... همان تیمی که پروین با اتکا بر آن توانست ایران را برای اولین بار پس از انقلاب، قهرمانِ بازیهای آسیایی پکن کند، ولی تو هرگز حتی یکبار هم نخواستی سهمی از آن قهرمانی برای خود برداری.
اما برای نسل بعدی، دیگر نایی برای مربیگری نداری ولی تیمت را تنها نمیگذاری و اجازه نمیدهی تیمی که یکعمر برایش زحمت کشیدی زمین بخورد.
درواقع تاریخ فوتبال ایران هرگز آن عصای معروفت را فراموش نخواهد کرد. جاییکه با همان عصا، کفش میلاد میداوودی را برای ورود به زمین زیر پاهایش جفت میکنی یا باذوق فراوان محل اصابت توپ بهصورت حنیف را میبوسی چراکه با آن نقطه از سرش برای استقلال گل زده است و بهنوعی برای تیمت پدری میکنی.
منصور پورحیدری بدون اغراق برای هر نسل در مقام خودش یک قهرمان به معنای واقعی کلمه بود. فردی نجیب و بیادعا که شاید در زمان حضورش نتوانستیم محضرش را بهدرستی درک کنیم و قدرش بدانیم.
شاید او اگر دچار و تسلیم سرطان نمیشد، استقلال تا به این حد قافیه را در این چند سال به رقبایش واگذار نمیکرد و هوادارانش تا به این حد سرخورده و نگران آینده نبودند. استقلال حالا در شرایطی چهارمین سال نبود پورحیدری را پشت سر میگذارد که تا سه روز دیگر شاهد نخستین حضور محمود فکری یکی از شاگردان خلف مکتبش روی نیمکت استقلال است. نیمکتی که نسل به نسل از علی داناییفرد تا رایکوف و پورحیدری و قلعه نوعی و.... این بار به او رسیده و او تنها با قهرمانی است که می تواند روح پدر را شاد کند.
پاسخ ها