فریدریش نیچه
در این مقاله از ، زندگی و آثار فریدریش ویلهلم نیچه، فیلسوف بزرگ آلمانی را بررسی میکنیم. با تأکید بر ارادهٔ قدرت و انتقاد از مسیحیت، نیچه یکی از شخصیتهای مهم در تاریخ فلسفه بوده و نظریات جسورانهاش اثرات عمیقی در فلسفه مدرن گذاشته است.
فلسفه نیچه
فریدریش ویلهلم نیچه (زاده ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ - درگذشته ۲۵ اوت ۱۹۰۰)، فیلسوف آلمانی، پیش از ورود به عرصه فلسفه، حرفهاش را به عنوان یک فیلولوژیست کلاسیک آغاز کرد. او در سال ۱۸۶۹، در سن ۲۴ سالگی، کرسی فیلولوژی کلاسیک را در دانشگاه بازل بهدست آورد، اما به دلیل مشکلات سلامتی در سال ۱۸۷۹ استعفا داد. نیچه بسیاری از نوشتههای اصلی خود را در دهههای بعد به پایان رساند.
در سال ۱۸۸۹، در سن ۴۴ سالگی، او دچار فروپاشی شد و پس از آن از دست دادن قدرت ذهنی خود باعث افت آگاهی احتمالی به علت زوال عقل عروقی شد. نیچه سالهای باقیمانده زندگی خود را تا زمان مرگ مادرش در سال ۱۸۹۷ و سپس با خواهرش، الیزابت فورستر-نیچه، گذراند. او پس از تجربه پنومونیسم و سکتههای متعدد به دنیا رفت.
آثار نیچه شامل مباحثات فلسفی، شعر، نقد فرهنگی و داستان میشود و در عین حال علاقهای به قصیده و کنایه دارد. از عناصر برجسته فلسفه او میتوان به نقد رادیکال او از حقیقت به نفع دیدگاه گرایی اشاره کرد. او نیز تأکید داشتهاست بر نقد تبارشناسی دین و اخلاق مسیحی، نظریه ارباب-برده، تصدیق زیبایی شناختی زندگی در پاسخ به "مرگ خدا" و بحران عمیق نیهیلیسم. مفهوم نیروهای آپولونی و دیونیزی، و توصیف انسان به عنوان بیان ارادههای رقیب که در مجموع به عنوان اراده به قدرت درک میشود، نیز جزء اصول اوست. او همچنین مفاهیمی چون Übermensch (فوقانسان) و دکترین بازگشت ابدی خود را توسعه داد.
پس از درگذشت نیچه، خواهر او، الیزابت، مسئول ویراستاری و انتشار نوشتههای او شد. او نوشتههای منتشرنشدهاش را با ایدئولوژی فراملیگرای آلمانی ویرایش کرد، که گاهاً در تضاد یا مبهمسازی نظرات اعلامشده نیچه بود، که صریحاً با یهودستیزی و ملیگرایی مخالف بود. برخی از نسخههای منتشرشدهاش بر اساس تفسیرهای فاشیستی و نازیسم مرتبط شدند. در دهه ۱۹۶۰، اندیشه نیچه بازتاب جدیدی یافت و از آن زمان ایدههای او تأثیرگذاری گسترده در فلسفه و سایر حوزههای هنر و فرهنگ داشتهاند.
زندگینامه نیچه
در ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴، فردریش ویلهلم نیچه در شهر کوچک روکن، لایپزیک پروس، به دنیا آمد. این روز با تولد پادشاه پروس، فریدریش ویلهلم چهارم، که در همان روز چهل و پنج ساله میشد، مقایسه شد. پدرش، کارل لودویگ نیچه، که یک معلم و کشیش لوتری بود، به فرزندش نام ویلهلم را داد. ویلهلم نیچه در سالهای بعدی نام میانی خود ویلهلم را حذف کرد.
والدین فردریش نیچه علاوه بر او، دو فرزند دیگر به نامهای الیزابت فورستر-نیچه و لودویگ جوزف داشتند. مرگ پدر فردریش در سن پنج سالگی او، وارد زندگیاش شد. شش ماه بعد از این حادثه، برادر کوچکتر فردریش نیز در دو سالگی درگذشت. خانوادهاش پس از این دلخوریهای سخت، به ناومبورگ نقل مکان کردند.
پس از فوت مادربزرگ فردریش در سال ۱۸۵۶، خانواده به خانه اصلی خود در ناومبورگ بازگشتند. این خانه در حال حاضر به عنوان موزه و مرکز مطالعات نیچه شناخته میشود. در این دوران از زندگی، بیماریها و سردردها همواره همراه فردریش بودند. او عاشق چند زن معروف مانند لو سالومه و کازیما واگنر بود، اما همه این احساسات با خیانت و درد آتشین خاتمه یافتند.
در آخرین دههی زندگیاش، خواهرش به نام الیزابت نیچه از او مراقبت میکرد و درآمد حاصل از فروش آثار او را به او میرساند. در این دوران، وضعیت ذهنی و جسمی فردریش نیز به شدت آسیب دید و او به مرور به وضعیتی مجنونانه فروپاشید.
در دوران تحصیلات خود، فردریش نیچه ابتدا در یک مدرسه پسرانه و سپس در یک مدرسه خصوصی تحصیل کرد. در محیط تحصیلی این مدارس، او با افرادی همچون گستاو کروگ، رادولف واگنر و ویلهلم پیندر آشنا شد و روابط دوستانه با آنها برقرار کرد. سپس در سال ۱۸۵۴، وارد دبیرستان معروف دومگیمنازیوم (Domgymnasium) در ناومبورگ شد.
با توجه به خدمات پدرش به عنوان کشیش، او پیشنهاد بورسیه در مدرسهٔ پفورتا که از شهرت جهانی برخوردار بود را دریافت کرد. این تجربه برای او مهم بود و در مدرسهٔ پفورتا، با افرادی همچون پائول یاکوب دویسِن و کارل فون گرسدورف دوستی برقرار کرد. این دوران نیز به او امکان مطالعهٔ عمیق در زبانهای مختلف مانند یونانی، لاتین، عبری و فرانسوی را فراهم کرد و قادر به مطالعهٔ منابع دست اول شد.
نیچه در مدرسهٔ پفورتا تمایل به بررسی مسائلی داشت که معمولاً به آنها توجه نمیشد. او با آثار فریدریش هولدرلین، شاعری تقریباً ناشناخته آن زمان، آشنا شد و از او بهعنوان "شاعر محبوب" یاد کرد. همچنین در این دوره با ارنست اورتلپ و شخصیتهای دیگری که تأثیرگذار بر او شدند، آشنا شد.
پس از فارغالتحصیلی، نیچه در سال ۱۸۶۴ به امید تبدیل به یک کشیش پروتستان، وارد دانشگاه بن شد و به تحصیل در رشتهٔ الهیات و فیلولوژی کلاسیک پرداخت. اما او در ادامه مسیر دینی خود پیش نرفت و به تدریج ایمان مذهبی خود را رها کرد. این تصمیمات مهم در نامهها و نوشتههای او به خواهرش نیز به خوبی آشکار است.
در طی خدمت داوطلبانه در ارتش پروس در سال ۱۸۶۷، نیچه به عنوان یکی از بهترین سوارکاران شناخته شد. اما یک حادثه در این دوره باعث شد تا نیچه از توانایی راه رفتن خود محروم شود و این وضعیت او را به مطالعات فلسفی و فعالیتهای فرهنگی بیشتر سوق دهد.
در این دوران، مطالعات نیچه از آثار آرتور شوپنهاور و دیگر فیلسوفان معاصر بهویژه تأثیرگذار بود. او به تفکرات ماتریالیستی و نقدهای به مذاهب مذهبی و تاریخ ماتریالیسم دست یافت و این موضوعات به شدت او را تحت تأثیر قرار داد.
در سال ۱۸۶۹، نیچه به عنوان استاد لغتشناسی کلاسیک در دانشگاه بازل سوئیس منصوب شد. این پیشنهاد به واسطهٔ حمایتهای ریچل و دانشگاه لایپزیک به او داده شده بود. در آن زمان، نیچه تنها ۲۴ سال داشته و هنوز دکتری خود را تکمیل نکرده بود. این موقعیت نشان از تأثیر و حمایتهای قوی ریچل بر کارنامه و زندگی تحصیلی نیچه دارد.
در دانشگاه بازل، نیچه با افرادی همچون یاکوب بورکهارت وارد روابط نزدیک شد. او نیز هوادار فلسفهٔ آرتور شوپنهاور بود و با ریچارد واگنر، آهنگساز آلمانی، دوستی نزدیکی داشت. این دوران همچنین با آشنایی نیچه با ایدهها و اشکال مختلف در زمینه موسیقی اروپایی همراه بود.
تحولات در دوران تدریس در دانشگاه بازل، نیچه را به سمت تأملات عمیقتر فلسفی و فرهنگی هدایت کرد. او به تدریج از دنیای اجتماعی منزوی شد و از دوستان خود رویگردان شد. این دوران همچنین با تأثیرات قوی از ایدهها و آثار ریچل و شوپنهاور بر نیچه همراه بود.
نیچه تا اواخر دهه ۱۸۷۰ به تأملات فرهنگی فرانسه مشتاق شد و در همین حال، نویسندگان و فیلسوفان آلمانی نیز همچنان از او تأثیر میپذیرفتند. او با آثارش به عنوان یکی از افکاربرجستهٔ فلسفی و ادبی اروپا شناخته میشد.
افکار نیچه
آغاز مسیر زندگی نیچه به نام "Niëtzky" و ادعای وی در مورد تبار لهستانی از خانوادهای که یکصد سال پیش از آلمان به واسطه باورهای مذهبی خود مهاجرت کرده بودند، به تغییر نام او به "Nietzsche" منجر شد. این ادعاها و تأثیرات فرهنگ لهستانی در تبار خانوادهاش به او افتخار میآوردند.
در مورد لو آندرئاس سالومه، این رابطه عاشقانه نیز یک نقطهٔ مهم در زندگی نیچه بود. نیچه با اظهاراتی چندان رسمی دربارهٔ این رابطه از طریق جملاتی مثل "من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد" نشان میدهد که این رابطه برای او به عنوان یک عشق دردناک و مفهومی شخصی و خاص تلقی میشد.
در تاریخ ۳ ژانویه ۱۸۸۹، نیچه با یک فروپاشی روانی مواجه شد. پس از ایجاد اختلالات عمومی در خیابانهای تورین، دو پلیس به سمت او حرکت کردند. آنچه دقیقاً اتفاق افتاده، ناشناخته مانده است، اما داستان شهود شلاق زدن یک اسب در انتهای میدان کارلو آلبرتو تازهترین رویدادی است که نیچه در آن حضور داشته است. او به سمت اسب دوید، دستانش را دور گردن آن گذاشت تا از آن محافظت کند، سپس به زمین افتاد.
در چند روز پس از این واقعه، نیچه نوشتههای کوتاهی به نام "Wahnzettel" یا "Wahnbriefe" (یادداشتهای هذیان یا نامهها) را به دوستانش، از جمله کوزیما واگنر و یاکوب بورکهارت، ارسال کرد. بسیاری از این نوشتهها با امضای "دیونیسوس" بودند، اگرچه برخی نیز با امضای "der Gekreuzigte" به معنای "مصلوب شده" آمده بودند. به بورکهارت نوشت: "من قیافا را در بند قرار دادهام. همچنین سال گذشته توسط پزشکان آلمانی با حالتی بسیار کشنده به صلیب کشیده شدم. ویلهلم، بیسمارک و همه ضد یهودها لغو شدند. علاوه بر این، او به امپراتور آلمان دستور داد تا برای تیراندازی به رم برود و قدرتهای اروپایی را برای اقدام نظامی علیه آلمان احضار کند. همچنین نوشت که پاپ باید به زندان بیفتد و او، نیچه، جهان را خلق کرد و در روند کشته شدن همه ضد یهودها با شلیک گلوله."
در تاریخ ۶ ژانویه ۱۸۸۹، بورکهارت نامهای را که از نیچه دریافت کرده بود به اووربک نشان داد. روز بعد، اوربک نامه مشابهی دریافت کرد و تصمیم گرفت که دوستان نیچه باید او را به بازل بازگردانند. اوربیک به تورین سفر کرد و نیچه را به کلینیک روانپزشکی در بازل آورد. در آن زمان، نیچه کاملاً در چنگال یک بیماری روانی جدی ظاهر شد، و مادرش فرانزیسکا تصمیم گرفت او را به کلینیکی در ینا تحت هدایت اتو بینسوانگر منتقل کند. در ژانویه ۱۸۸۹، آنها به انتشار برنامهریزی شده "Twilight of the Idols" که در آن زمان قبلاً چاپ و صحافی شده بود، ادامه دادند.
از نوامبر ۱۸۸۹ تا فوریه ۱۸۹۰، ژولیوس لانگبهن، مورخ هنر، تلاش کرد تا نیچه را معالجه کند و ادعا کرد که روشهای پزشکان در درمان وضعیت نیچه بیتاثیر بودهاند. لانگبهن به تدریج کنترل بیشتری بر نیچه به دست گرفت تا اینکه پنهانکاری او را بدنام کرد. در مارس ۱۸۹۰، فرانزیسکا نیچه را از کلینیک خارج کرد و در مه ۱۸۹۰ او را به خانه اش در نائومبورگ آورد. در طول این فرآیند، اوربیک و گاست تصمیم گرفتند از انتشار "دجال" و "Ecce Homo" به دلیل محتوای رادیکالترشان خودداری کنند. استقبال و شناخت نیچه از اولین موج خود لذت برد.
در سال ۱۸۹۳، الیزابت، خواهر نیچه، پس از خودکشی همسرش، از Nueva Germania در پاراگوئه بازگشت. او آثار نیچه را مطالعه کرد و قطعه به قطعه، کنترل انتشار آنها را به دست گرفت. اوربک اخراج شد و گاست در نهایت همکاری کرد. پس از مرگ فرانزیسکا در سال ۱۸۹۷، نیچه در وایمار زندگی کرد، جایی که الیزابت از او مراقبت کرد و به بازدیدکنندگان، از جمله رودولف اشتاینر، اجازه داد. برای ملاقات با برادر بیارتباطش. الیزابت اشتاینر را به عنوان مربی استخدام کرد تا به او کمک کند تا فلسفه برادرش را درک کند. اشتاینر تنها پس از چند ماه این تلاش را رها کرد و اعلام کرد که نمیتوان چیزی در مورد فلسفه به او یاد داد.
پس از شکست، پیتر گاست نوشتههای نیچه را بدون تأیید او "تصحیح" کرد. جنون نیچه در ابتدا به عنوان سیفلیس ثالثیه تشخیص داده شد، مطابق با یک پارادایم پزشکی رایج در آن زمان. اگرچه اکثر مفسران فروپاشی خود را بیربط با فلسفهاش میدانستند، ژرژ باتای نکات تاریکی را رها کرد ("انسان متجسد" نیز باید دیوانه شود") و روانکاوی پس از مرگ رنه ژیرار رقابتی پرستش با ریچارد واگنر را مطرح میکند. نیچه قبلاً نوشته بود: "همه مردان برتری که به طور مقاومت ناپذیری برای کنار گذاشتن یوغ هر نوع اخلاقی و وضع قوانین جدید کشیده شده بودند، اگر واقعاً دیوانه نبودند، هیچ راه دیگری جز ساختن خود یا تظاهر به آن نداشتند. دیوانه." تشخیص سیفلیس از آن زمان به چالش کشیده شد و تشخیص "بیماری شیدایی- افسردگی همراه با روان پریشی دوره ای و به دنبال آن زوال عقل عروقی" توسط Cybulska قبل از مطالعه شاین مطرح شد. "آنها به او را قادر به صحبت یا راه رفتن نکردند. او احتمالاً در سال ۱۸۹۹ از همیپارزی/همیپلژی بالینی در سمت چپ بدن خود رنج میبرد. پس از ابتلا به ذات الریه در اواسط آگوست ۱۹۰۰، او در شب ۲۴ تا ۲۵ اوت سکته دیگری داشت و در حدود ظهر ۲۵ اوت درگذشت.
قبر نیچه در روکن در آلمان، با مجسمه "Das Röckener Bacchanal" اثر کلاوس فردریش مسرشمیت (۲۰۰۰).
الیزابت فورستر-نیچه اراده به قدرت را از دفترهای منتشرنشده نیچه گردآوری کرد و پس از مرگش در سال ۱۹۰۱ منتشر کرد. این اراده به قدرت را از نظر برخی به شک و تردید در مورد ارزش یادداشتهای متاخر نیچه، حتی در مورد کل ناچلاس او منجر میشود. با این حال ، یادداشتها و آثار متاخر نیچه از جمله "Ecce Homo" و "دجال" نقدهای بسیاری به فلسفه او را به ارمغان آورده و موضوعی از اهمیت زیاد برای تحلیل ذهنی و عقاید او ارائه دادهاند.
الیزابت پس از مرگ نیچه، در ادامه فعالیت در حفظ و انتشار آثار برادرش، به تبلیغ و ارتقاء افکار او پرداخت. او در سال ۱۹۰۶ کتابی به نام "نیچه و انقلاب اخلاقی" را نوشت که در آن به معرفی و توضیح اصول اخلاقی نیچه پرداخت. این اثر در زمینههای مختلفی از جمله هنر، مذهب، و فلسفه اخلاقی نیچه را مورد بررسی قرار داد.
همچنین از جلسات و کارگاههایی که با دانشجویان و علاقهمندان در مورد آثار نیچه برگزار کرد. این فعالیتها باعث شد تا نام نیچه به مرور زمان بیشتر در میان جامعه فلسفهخوانان و ادبیاتشناسان شناخته شود. الیزابت با این اقدامات، به نوعی از انتشار و ترویج افکار نیچه پشتیبانی کرد.
پس از مرگ الیزابت در سال ۱۹۰۱، میراث نیچه بیشتر در حوزه فلسفه و ادبیات رشد یافت. آثار او تدریجاً در دهههای بعد به عنوان یکی از اثرات مهم در فلسفه و ادبیات جهان مورد توجه قرار گرفته و مورد مطالعه قرار گرفتهاند. ایدهها و نگرشهای نیچه به افراد و شخصیتهای مختلف در جوامع مختلف الهام بخشیدهاند.
در دههها و سدههای پس از مرگ نیچه، نگرشها نسبت به او تغییر کرده و تفسیرهای گوناگونی ارائه شده است. او به عنوان یکی از پیشوایان نئوفلسفه، ادبیات نئورومانتیسم و تأثیرگذارترین افکار در زمینه فلسفه و اندیشه معاصر شناخته میشود.
در جریان دهههای اخیر، اهمیت نیچه به عنوان یک فیلسوف و نویسنده برجسته افزایش یافته است و کارهای متعددی به مطالعه و تفسیر آثار او اختصاص یافته است.
آثار فریدریش نیچه
آپولونی و دیونیسی، مفاهیمی هستند که از طریق تفکیک بین دو چهره اسطورهای یونانی، یعنی آپولو و دیونیسوس، شکل گرفتهاند. این مفاهیم به ویژه توسط فیلسوف نیچه مطرح شدهاند و در زمینهٔ هنر، فلسفه، و ادبیات تأثیرگذار بودهاند.
آپولون نماد زیبایی، اندازه، نظم، و هنر است. او به عنوان خدای خورشید و هنر در اسطورههای یونانی شناخته میشود. آپولون نماد هنر آرمانی، تعادل، و سفیدی وضوح است. موسیقی، شعر، هنر تصویری، و همچنین هر چیزی که با ترتیب و قانون هماهنگ شده باشد، به آپولون ارتباط داده میشود.
دیونیسی، به عنوان خدای مهرآوری، موزیک، و نواختن موزیک با ویژگیهای مستی، بینظمی، و اشتیاق به حیات شناخته میشود. دیونیسی نماد خشم زمین، نیروی خلاقیت ناشناخته، و تجارب مرزآباده است.
نیچه در تفکیک بین آپولونی و دیونیسی به این نتیجه میرسد که تراژدی، بهعنوان یک هنر وجودی، از این تضاد بین این دو نیرو به وجود میآید. تراژدی همزمان نقش آپولونی و دیونیسی را بازی میکند؛ از یک سو، این هنر به وسیلهٔ آپولونی نظم و تعادل را بیان میکند و از سوی دیگر، احساسات عمیق و جاذبهٔ دیونیسی را به ارمغان میآورد.
نتیجتاً، تئوری آپولونی و دیونیسی به ویژه در تفسیر هنر و فلسفه زندگی انسانی به کار میرود. این دیدگاه نشاندهندهٔ تعامل میان اصول متضاد، اما متکمل، در ایجاد هنر و زیبایی است.
بازگشت جاودان در فلسفهٔ نیچه مفهومی است که به تکرار و بازگشت مداوم حوادث و وقایع در دنیا اشاره دارد. این مفهوم به این معناست که وقایع، اعمال، و تجربیات در دنیا به صورت مکرر و بیپایان تکرار میشوند. نه به معنای تقلید یکسانی از هر وقوع، بلکه به این معنا که الگوها و ساختارهای مشابه در طول زمان تکرار میشوند. این مفهوم به طور خاص در اثرهای نیچه، به ویژه در "چنین گفت زرتشت" و "دانش طربناک" به تفصیل بحث شده است.
نیچه به عنوان یک مفهوم فلسفی وجود بازگشت جاودان را به چندین شکل مختلف مطرح کرده است. او به عنوان یک نقد از ایدههای مدنی و مذهبی، معتقد به تکرار و بازگشت بیپایان در دنیا است. او این ایده را به عنوان یک اندیشه "هراسناک و فلجکننده" توصیف کرده و معتقد به این است که باید این بازگشت جاودان را با "عشق به سرنوشت" (Amor Fati) و قبول و پذیرش آن همراه کرد.
بازگشت جاودان در فلسفهٔ نیچه نشاندهندهٔ یک دیدگاه غیرتقلیدی نسبت به زمان و وقایع است. او معتقد به این است که هر وقوعی که پیش آمده یا در آینده رخ خواهد داد، بارها و بارها تکرار خواهد شد. این نگرش میتواند به عنوان یک نقد به ایدههای پیشینیان دربارهٔ زمان و تاریخ و نیز یک الهام برای ایدههای فلسفی بعدی مورد استفاده قرار گیرد.
منظرگرایی در فلسفهٔ نیچه به معنای رد حقیقت عینی و معرفت منسجم است. او معتقد است که مرگ خدا به از دست دادن چشماندازهای جهانی منجر میشود. نیچه ایدهٔ حقیقت مستقل و خارجی را رد کرده و بر اهمیت چشماندازها و علایق ناپایدار و متغیر تأکید دارد. این اندیشه به عنوان "منظرگرایی" شناخته میشود. نیچه معتقد به تغییر مداوم قوانین و قواعد بر اساس چشماندازهای هر دوره و شخص است. او اهمیت بیشتری به اراده و میل افراد میدهد تا محتوا و مضمون ارزشها. از دیدگاه نیچه، اراده و میل اساسیتر از ارزشهای ذاتی است. او اعلام میکند که هر شخص بر بلندای خود لوحی از ارزشها آویزان دارد. این منظرگرایی به چالش فلسفههای سنتی، مانند دکارت و کانت، میپردازد و به نقد شی فینفسه و انگارههای خام دستانه حمله میکند.
نیچه یکی از فیلسوفانی بود که با تحلیل و نقد آموزههای مسیحیت به شدت مخالفت کرد. او معتقد بود که مسیحیت یک دین فراری و ضعیف است که از افراد مستضعف برای تسلط و حکومت استفاده میکند. او مسیحیت را از پایه تا سقف مورد انتقاد قرار داد و به عنوان یک ابزار برای کنترل جمعیت توصیف کرد.
نقدهای نیچه به مسیحیت به عنوان دینی که "فقط خدا مهم است" را نمیپذیرد و از این دیدگاه حاکمیت مذهبی را به شدت مسخره میکند. او اعتقاد داشت که مسیحیت انسانها را از جهان زمینی و تمرکز بر زندگی پس از مرگ منحرف میکند، در حالی که او بر اهمیت زندگی در دنیا تأکید داشت.
نیچه باور داشت که مسیحیت از افکار بردگان ترسوی امپراتوری روم نشات گرفته است. او باور داشت که مسیحیت نقش تسلط و استبداد امپراتوری را جایگزین کرده و از این طریق مردم را در حالت تسلیم قرار داده است. این نقدها به طور کلی به تأکید نیچه بر ارادهٔ قدرت، خودگردانی، و زندگی مطلوب در دنیا نسبت به دنیای پس از مرگ مرتبط میشوند.
او از این نظرات در آثار مختلف خود، به ویژه در اثر "آنتیکریست" و "گرگ و میش بتها"، به طور صریح بحث کرده است. این دیدگاهها او را به عنوان یکی از فیلسوفان اهل نظر در قرن نوزدهم معروف کرده است.
نقد نیچه
انسان ابر-انسان یا ابرانسان (Übermensch) یک مفهوم کلیدی در فلسفهٔ فردریش نیچه است. این مفهوم به طور ویژه در اثر "چنین گفت زرتشت" مورد بررسی قرار گرفته است. ابر-انسان نقض و تحولی است بر فهم معمول از انسان، و ارادهٔ قدرت، خودتعریفی، و بیارتباطی با ایدهها و ارزشهای ثابت انسانی از جمله مفاهیم مرتبط با این مفهوم است.
در نظریه ابر-انسان، نیچه معتقد است که انسان قادر است از محدودیتها و مفاهیم معمولی جامعهای خود فراتر رفته و به یک وضعیت بالاتر و خودتعریفی نوین دست یابد. این ابر-انسان نه تنها قدرت جسمی بالاتر دارد بلکه از لحاظ فرهنگی، اخلاقی و انسانی نیز برتری دارد. او از مقدسات و ارزشهای ثابت جدا شده و به عنوان نمونهای از آزادی و استقلال فردی در نظر گرفته میشود.
نکته جالبی در اینجا این است که نیچه در تحلیل ابر-انسان به برهان تکامل داروینی اشاره میکند و این مفهوم را بر مبنای تحول انسان از حالت حیوانی به یک وضعیت نوین ترسیم میکند. ابر-انسان، به عنوان یک هدف انسانی آینده، نمادی است از خودفرهنگی و خودآفرینش.
هرچند که مفهوم ابر-انسان در اثر "چنین گفت زرتشت" مطرح شده است، اما بسیاری از فیلسوفان و نظریهپردازان این مفهوم را در آثار نیچه دیگر نیز مییابند. این مفهوم به طور کلی در جریانات فلسفی بعدی نیز تأثیرگذار بوده و موضوع مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
در کتاب "در باب حقیقت و دروغ در مفهومی غیراخلاقی"، نیچه به تحلیل و انتقاد نگرشهای معاصر نسبت به حقیقت و مفاهیم میپردازد. او معتقد است که این نگرشها از خود زبان نشات میگیرند.
نیچه بر این باور است که واژهها به سرعت معانی متعددی به خود میگیرند، بهطوریکه بهنظر نمیآید یکتا و اصیل باشند. او تشریح میدهد که هر مفهومی از تطابق با موارد مختلفی ناهمسان القا میشود و بهطور واضح از تشابه با تجربیات یگانه و شخصی خود فاصله دارد. این مفهومها اغلب از ابتکار انسان نشات گرفتهاند و پس از ابداع آنها، انسانها فراموش کردهاند که این مفاهیم تنها استعارات هستند و با واقعیت همخوانی ندارند. به عبارت دیگر، حقایق توهماتی هستند که افراد از آنها فراموش کردهاند و آنها را به عنوان چیزهایی پایدار، قانونی و الزامآور میپندارند.
نگرشهای مطرح شده توسط نیچه در این کتاب تأثیر زیادی بر نظریهپردازان پستمدرنیسم گذاشته و به عنوان یکی از اساسنامههای فلسفه پستمدرن محسوب میشود.
نیچه در زیباییشناسی هنرهای تجسمی به تفکراتی پیرامون دو نیروی آپولونی و دیونوسی پرداخت. او الهام گرفته از پلوتارک، قدرت خلاقه انسان را به دو نیروی آپولونی (نمایانکننده زیبایی، نظم و اندازه) و دیونوسی (نمایانکننده شور و هیجان) تقسیم میکند. نیچه معتقد است که این دو نیرو قدرت خلقیت هنر را تشکیل میدهند و مولفههای غیرعقلانی آن را تحسین میکند.
در زمینه زیباییشناسی موسیقی، نیچه در ابتدا به برتری موسیقی کلاسیک اروپا اعتقاد دارد و نقدهای مثبتی به غنیمتهای فرهنگی این دوره ارائه میدهد. او موسیقی را به عنوان ابزاری میبیند که بازآفرینی نیروهای دیونوسی به اصلاح اضافات جنبه عقلانی و خشک فرهنگ اروپایی کمک میکند.
با این حال، در ادامه، نیچه به مرور از این موقعیت که موسیقی هنری و کلاسیک با ویژگیهای "والا" در نظر گرفته میشود، به دور میزند و به نقدهای سختی به موسیقی ریچارد واگنر میپردازد. او معیارهای زیباییشناسانه کانتی را رد کرده و موسیقی عوامپسند را با تأکید بر سادگی و حسانگیزی ارزشمند میداند.
به طور کلی، نیچه در زیباییشناسی هنرهای تجسمی تلاش میکند نشان دهد که موسیقی تنها هنری نیست که از صورتهای ظاهری عبور میکند بلکه از ابعاد عمیقتر و حسی نیز برخوردار است.
نیچه به طور واضح از فرهنگ و زبانهای مختلفی، از جمله ایران باستان، تاثیر گرفته است. در آثار او، اشارهها و یادداشتها به فرهنگ ایران باستان متعدد و تنوعبخشی دارند. او به ویژه در "روزگار تراژیک یونانیان" به مطالعاتی در زمینه فرهنگ و تاریخ یونان و روم پرداخته و در آثار خود، اغلب به فرهنگ ایران باستان اشاره دارد.
نیچه در انتخاب زرتشت به عنوان پیشوای فلسفهٔ خود در "چنین گفت زرتشت" نشان میدهد که او این پیشوای باستانی را نمادی از بنیانگذاری مفهوم نیک و بد، به تفکر ثنویت در جهان، و به معنایی عالیتر از زندگی معمولی انسان در نظر گرفته است.
همچنین، در بحث درباره حافظ، نیچه حافظ را یکی از نمونههای عالی خردمندی و بینایی دیونوسوسی خود میداند. نیچه از طریق ذکر شعر حافظ، به ویژگیهای مثبت و دلیرانهٔ نگرش حافظ، به خصوص نگرش تراژیک به زندگی، اشاره میکند. این ارتباط نیچه با حافظ نشاندهنده اهمیت و تأثیر گذاری فرهنگ شرقی بر اوست.
فردریش نیچه (1844-1900)، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، اثرات قابل توجهی در زمینههای فلسفه، ادبیات، و فرهنگ به جا گذاشت. آثار او تأثیرگذار بوده و در طول زمان به عنوان یکی از فیلسوفان مهم و پیشوایان جریانهای مختلف فلسفی شناخته شدهاند. در زیر به برخی از آثار مهم او اشاره شده است:
تولد تراژدی (1872)
درباره حقیقت و دروغ به معنای غیر اخلاقی (1873)
فلسفه در عصر تراژیک یونانیان (1873؛ اولین بار در سال 1923 منتشر شد)
مراقبه های نابهنگام (1876)
انسان، بسیار انسانی (1878)
طلوع (1881)
علم همجنس گرایان (1882)
چنین گفت زرتشت (1883)
فراتر از خیر و شر (1886)
درباره تبارشناسی اخلاق (1887)
مورد واگنر (1888)
گرگ و میش بت ها (1888)
دجال (1888)
Ecce Homo (1888؛ اولین بار در سال 1908 منتشر شد)
نیچه در مقابل واگنر (1888)
اراده به قدرت (دستنوشته های مختلف منتشر نشده توسط خواهرش الیزابت ویرایش شده است؛ پس از حدود سال 1960 به عنوان یک اثر واحد شناخته نشد)
۱. چه زمانی فریدریش ویلهلم نیچه متولد شد؟
فریدریش ویلهلم نیچه در ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ در شهر روکن در پروسیا (اکنون بخشی از پلند) متولد شد.
۲. آیا نیچه در دوران زندگیاش به دین مسیحیت پایبند بود؟
خیر، نیچه در دوران بزرگ شدن، نظام دینی مسیحیت را رد کرد و انتقادات زیادی به آن وارد کرد؛ او به عنوان یکی از منتقدان برجستهٔ مسیحیت شناخته میشود.
۳. آیا مفهوم ابر-انسان در فلسفهٔ نیچه چیست؟
مفهوم ابر-انسان به این معناست که این انسان فراتر از انسان معمولی است؛ او زندگی را با اندوه و شور، فراز و نشیب، بدون ترس از زندگی میپذیرد و به دنبال آزادی از محدودیتها و ارادهٔ قدرت است.
۴. چه آثار برجستهای از فریدریش ویلهلم نیچه وجود دارد؟
میان آثار برجستهٔ نیچه میتوان به "زرتشت چنین گفت"، "گیاه زمین"، "هکلیت"، و "چنین سخن گفت زرتشت" اشاره کرد.
۵. چه جوانبی از زندگی فریدریش ویلهلم نیچه تأثیرگذار بودند؟
سفرهای او به جاهای مختلف، مطالعات فراوان در زمینههای فلسفه، ادبیات، و تاریخ، و تأثیر متفکران معروف مانند شوپنهاور و واگنر بر آثار او، جوانب مهمی از زندگی فریدریش ویلهلم نیچه بودند.
در این مقاله از ، به بررسی زندگی و آثار فریدریش ویلهلم نیچه، یکی از بزرگترین فیلسوفان انتقادی و تأثیرگذار از دورهٔ نوین در فلسفه پرداختیم. نیچه با نگاهی منحصر به فرد به اخلاق، دین، و معنای زندگی نگاه کرده و افکاری را مطرح کرده که همچنان تأثیرگذاری بیپایان دارند. او به تحلیل نقدهای فلسفی، ادبی، و تاریخی پرداخت و افکاری را مطرح کرد که در دنیای فلسفه به عنوان چالشهای مهمی شناخته میشوند.
گرد آوری:بخش علمی
پاسخ ها