همانطور که در اساطیر یونانی آمده، «سیزیف» به دلیل گستاخی در برابر خدایان، محکوم میشود که تا ابد تخته سنگی عظیم را به بالای تپهای بغلتاند؛ اما هر بار که او به قله میرسد، سنگ دوباره به پایین میغلتد.
فرادید: کارتون «کایوت و رودرانر» شبیه یک مستند حیات وحش است که در آن موجودی به دنبال تامین نیازهای زیستی خود از طریق شکار است. شخصیت کایوت یک گرگ صحرایی است که از گرسنگی عذاب میکشد و به همین خاطر به دنبال شکار خود یعنی رودرانر میرود. اما او توانایی فیزیکی لازم برای گرفتن طعمه را ندارد؛ اگر ساده بخواهیم بگوییم، او به اندازه کافی سریع نیست.
کل ماجرای این کارتون حول این نکته میچرخد که کایوت برای جبران این کمبود فیزیکی، از ابزارها و وسایل مختلفی که در دسترسش باشند یا بتواند بخرد استفاده میکند. نکتۀ طنزآمیز کارتون هم در همین است که این فناوریها به طرز خندهداری با شکست مواجه شده و باعث مرگهای متعدد و اغلب دردناک کایوت میشوند.
در حالی که داستان این کارتون در قالبهای مختلفی روایت میشود، اما به طرز چشمگیری تکراری است. شخصیتها و نقشها همیشه یکسان هستند. در کارتونهای باگزبانی یا میکیموس، شخصیتها ماجراهای متفاوتی را تجربه میکنند و نقشهای مختلفی را بر عهده میگیرند و مثلا گاهی ملوان و گاهی کابوی میشوند. اما کایوت و رودرانر کاملا تکراری است؛ حال جای سوال است که با وجود این تکراری بودن، چه چیزی باعث جذب مخاطب میشود؟
پاسخ ساده این است که طنز این کارتون نه از ماجراها و شخصیتپردازیهای متنوع، بلکه از نوع ابزارهایی که کایوت استفاده میکند، عظمت و پیچیدگی روزافزون این فناوریها، شکلهای مختلف مرگی که با آن روبرو میشود و اغراقهای فیزیکی به دلیل نبود دیالوگ نشأت میگیرد.
اما این کارتون را میتوان فقط به عنوان یک سرگرمی خانوادگی در نظر نگرفت؛ به اعتقاد خیلیها، این اثر مسائل مهم و عمیقی را نیز مطرح میکند که در قلب نگرانیهای فرهنگی جوامع مدرن نهفته هستند.
داگلاس آر. بروس از دانشگاه جان کارول، در مقالهای که در سال ۲۰۰۱ با عنوان «رودرانر به عنوان نقد فرهنگی» منتشر کرد، استدلال میکند که کارتون رودرانر با بازگویی اسطورهی «سیزیف»، وابستگی بیش از حد آمریکا و سایر جوامع مدرن به تکنولوژی را به نقد میکشد.
همانطور که در اساطیر یونانی آمده، سیزیف به دلیل گستاخی در برابر خدایان، محکوم میشود که تا ابد تخته سنگی عظیم را به بالای تپهای بغلتاند؛ اما هر بار که به قله میرسد، سنگ دوباره به پایین غلت میخورد. از نظر بروس، به طور مشابهی، آمریکاییها و کایوت محکوم هستند که برای برآورده کردن نیازهای اولیه خود، دائما و دائما به دنبال اختراع و توسعهی ابزارهای پیچیدهتر و عظیمتری باشند. ابزارهایی که هیچ نقطۀ توقفی ندارند و نهایتا انسان را به هیچ سرمنزل مقصودی که در آن دیگر نیازی به توسعۀ بیشتر نباشد نمیرسانند.
به گفتهی پروفسور بروس، راهحل این «پوچی» برای کایوت بازگشت به طبیعت است، زیرا او «میتوانست بدون کمک تکنولوژی طعمه خود را شکار کند». اما در مورد آمریکاییها، این میتواند به معنای کنار گذاشتن تلاش برای سلطه بر طبیعت از طریق قدرت تکنولوژی باشد.
اما این تفسیر از کارتون «کایوت و رودرانر» که بر تواناییهای کایوت و آمریکاییها برای رسیدن به خواستههایشان بدون تکنولوژی تاکید دارد، شاید چندان رضایتبخش نباشد. این دیدگاه فرض میکند که برآورده شدن نیازها میتواند به صورت «طبیعی» و بدون استفاده از ابزار و فنآوری انجام شود، در حالیکه این یک فرض کاملا مشکوک و غیرعملی به نظر میرسد.
تفسیر رادیکالتر این کارتون، آن را در چارچوب گستردهتر «صنعت فرهنگ» قرار میدهد. ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو، نظریهپردازان انتقادی آلمانی، در کتاب «دیالکتیک روشنگری» (۱۹۴۷) استدلال میکنند که صنعت فرهنگ، به جای سرگرم کردن انبوه مردم، در واقع شکل جدیدی از کنترل ایدئولوژیک در قرن بیستم است؛ کنترلی که از «بقایای پیشاسرمایهداری» بیرون میآید.
از این منظر میتوان گفت که «تکرار» در کارتون رودرانر به عنوان ابزاری برای «کنترل ایدئولوژیک» عمل میکند. یعنی مرگهای مکرر کایوت همواره یادآوری میکنند که قدرتمندان اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، هیچ علاقهای به برآورده کردن تعهدات خود در چارچوب قرارداد اجتماعی ندارند؛ یعنی با وجود اینکه اصل و اساس یک حکومت بر پایۀ حقوق متقابل دولت و شهروندان بنا نهاده شده، حکومت بعد از استقرارش نسبت به برآورده کردن نیازهای شهروندان (مثل کایوت بیچاره) هیچ تعهدی نشان نمیدهد. هورکهایمر و آدورنو دربارۀ «کارتونها» مینویسند:
«کارتونها این درس قدیمی را در مغز همه فرو میکنند که فرسایش مداوم و شکستن تمام مقاومتهای فردی، شرط زندگی در این جامعه است؛ همانطور که «دونالد اردکه» در کارتونها و قربانیان بیچاره در دنیای واقعی کتک میخورند تا تماشاگران بتوانند خود را به کتک خوردن عادت دهند . . . صنعت فرهنگ دائماً مصرفکنندگانش را از آنچه که به طور مداوم وعده میدهد، دور میکند. این وعده که در واقع کل نمایش را در بر میگیرد، با تحقیر به مخاطب این نکته را القا میکند که هیچ امید نهایی در کار نیست.»
اگر بر اساس دیدگاه آدورنو و هورکهایمر بخواهیم تفسیر کنیم، بدبختیها و مرگهای پی در پی کایوت، تماشاگران جوان را به جامعهای عادت میدهد که هیچ وعدهای را عملی نمیکند، در حالی که بر اساس همان تعهدات و لفاظیهایی بنا شده که هر جامعه و حکومتی را شکل میدهند.
در نهایت اگر بخواهیم یک پسزمینه و مفهوم سیاسی را به این کارتون نسبت بدهیم، شاید این باشد که: جامعه یا حکومت در عین حال که به طور فریبندهای امید دستیابی به آرزوها را ارائه میدهد، این احتمال تلخ را هم به مخاطب القا میکند که این هرگز برای او (و نه برای بسیاری دیگر) اتفاق نخواهد افتاد.
از این منظر، کارتون کایوت و رودرانر خودش بخشی از یک سرکوب ایدئولوژیک است؛ نوعی ابزار سرکوب که به ما میگوید: «به موفقیت امیدوار نباشید».
پاسخ ها