در این روزها «خودت ماندن» کار بسیار دشواریست، هر کداممان بنا به موقعیتی که داریم در این روز و شبها به شدت میتوانیم «خودمان نمانیم» روزگار مضیقهها و ناچاریست و این ناچاری البته لزوما مالی نیست!
برترینها - ایمان عبدلی: در این روزها «خودت ماندن» کار بسیار دشواریست، هر کداممان بنا به موقعیتی که داریم در این روز و شبها به شدت میتوانیم «خودمان نمانیم» روزگار مضیقهها و ناچاریست و این ناچاری البته لزوما مالی نیست! مثلا شما میتوانی فیلمسازی باشی که منابع و ارتباطات قابل ملاحظهی داری و وسوسهها اطرافت پرسه میزنند، چپ و راست قرارداد ببندی و اصلا به نتیجه کار هم فکر نکنی، خب سود سرشاری هم نصیبت میشود و کلی هم سرمایهگذار مشکوک هم آماده جانفشانی هستند. رضا میرکریمی اما خودش مانده و البته ذکر این نکته همین اول کار واجب است که «من» هیچ وقت هیچ ارتباطی با هیچکدام از اهالی سینما نداشتم و پرتتر از این حرفها هستم که بخواهم برای معاملهای بنویسم اما میرکریمی خودش مانده و کاراکتر اصلی فیلم «نگهبان شب» هم خودش میماند و اصلا فیلم درباره همین آدمهاییست که سعی میکنند تسلیم جریان غالب نشوند و از این جهت این فیلمی درباره «اقلیت» است.
رسول که به نوعی یادآور «آقای هالو» هم هست، ناگهان و به طور اتفاقی به یک موقعیت شغلی میرسد او از کارگری کنار خیابان به نگهبانی یک پروژه جنجالی ساخت و ساز پرتاب میشود، او سر به زیر ، حرف گوش کن و قابل اعتماد است و در اولین مواجهه با «مهندس» شناسنامهاش را در اختیار او قرار میدهد و همین نشان هویت تا انتهای فیلم میان او و مهندس دست به دست میشود، روایت در یکی از موقعیتهای قرینهاش در ابتدا با تحویل شناسنامه در خودروی مهندس و در انتها با باز پسگیری همان شناسنامه در همان خودرو نشان میدهد که رسول در ابتدا در نهایت انفعال هویتش را اهدا میکند و در انتها هویتش را استیفا میکند. این روند تحول شخصیت البته به مرور و بطئی اتفاق میافتد و ما البته از همان جا که «دایی» به رسول تاکید میکند که باید جنم داشته باشد و آنجا که به زبان طعن و کنایه میگوید «در تعارف پنجره نماند» به ما آلارم میدهد که قرار است رسول تغییر کند.
اما جالب اینجاست که اولین موقعیتی که رسول به طور واضح ابراز دارد، همان نگاه بهتزده و عاشقانهاش به نسیبه است، اینجا اولین موقعیتیست که رسول «خودش» را در کانون قرار میدهد و احتمالا میشود حدس زد که این «خود» قرار است به فاعلیت برسد و نقش «دایی» از اینجا به بعد پررنگ میشود، او فقدان «قاسم» را دارد و پس انگیزه دارد که از رسول، قاسم بسازد، پس در نهایت عزت و غرور دخترش را پیشنهاد میدهد، روایت پس از یک سوم ابتدایی کم کم به «دایی» توجه بیشتری میکند و اصلا در پرده میانی موقعیت رسول و دایی به یک اندازه سهم از روایت میبرند و در آن سکانس به شدت سینمایی و احتمالا بعدها ارجاعپذیر اتاقک نگهبانی دو شخصیت بر هم مینشینند. رسول احتمالا گذشتهی دایی است، او به رسول هشدار میدهد که نگذارد «برای چیزی دیر شود»، او هم باغش و هم پسرش را از دست داده و حالا اصلا آلزایمر به مثابه یک امر نجاتبخش به مددش آمده، گر چه خانوادهاش پریشان شدهاند اما برای او فرصتیست که یادش برود، دیابت دارد و نوشابهاش را با خیال راحت سر بکشد، او خدای زندگی بعد فراموشیاش شده و از رسول، قاسم خلق میکند و این بازیهای ذهنی و زبانی موجود در فیلم از نکات به شدت قابل توجه «نگهبان شب» است.
فیلم البته تلاش میکند در بکگراند ملایم سیاسیاش هم دست به بازیهای زبانی بزند و مثلا با کنار هم قرار دادن موقعیتهای متناظری چون انگشت زدنهای منفعل و ملعبهگون رسول در بانک با انگشت زدنهایش در پای صندوق رای که با آن تمهید «تکرار» حالتی مضحک پیدا میکند، فضایی ساخته میشود که نشان میدهد بیش از هر چیز این روزها «هویت» در مخاطره قرار دارد، از اینجا به ابتدای یادداشت برمیگردم، آنجا که صحبت از دشواری خودت ماندن شد، رسول در عین حفظ خودش در نهایت جسارت پریدن پیدا میکند و من برخلاف آنها که با توصیف «این شخصیترین کار میرکریمیست» در واقع تلاش دارند «نگهبان شب» را در حصار سلیقه نگهدارند، فکر میکنم این تفسیرپذیرترین کار میرکریمیست و داستان فرزند زمانه خویشتن است.
پاسخ ها