مرد تعمیرکار که به خاطر درگیری با سه برادر یکی از آنها را به قتل رسانده بود، بازداشت شد.
روزنامه ایران: صبح یکشنبه ۷ مردادماه خبر یک درگیری مرگبار در منطقه عبدلآباد به بازپرس سالار صنعتگر اعلام شد. به دنبال این تماس، تیم جنایی راهی محل که یک مغازه اگزوزسازی در منطقه عبدلآباد بود، شدند. مغازه بههم ریخته و خون زیادی روی زمین ریخته بود. مرد جوانی که بیرون مغازه ایستاده بود و خودش را صاحب مغازه معرفی کرد به قتل اعتراف کرد و دستگیر شد. بررسیهای اولیه نشان میداد، مهرداد ۳۶ ساله با سه برادر که در مغازه کناری او کار میکردند، درگیر شده و یکی از آنها را به قتل رسانده است. به دستور بازپرس شعبه هشتم دادسرای امور جنایی پایتخت، جسد به پزشکی قانونی منتقل شد و مرد جوان نیز در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار داده شد و تحقیقات در این خصوص ادامه دارد. همچنین بازپرس جنایی دستور احضار دو برادر مقتول را نیز صادر کرد.
اختلافت با مقتول چه بود؟
مقتول و برادرانش خیلی مرا اذیت میکردند، مدام پشت سرم بدگویی و برایم پاپوش درست میکردند. مثلاً همین چند روز قبل پلیس مبارزه با مواد مخدر به سراغم آمد و مغازه را گشتند. آنها در وسایل شاگردم مقداری مواد مخدر پیدا کردند. به آنها گفتم که نه من و نه شاگردم اهل خلاف نیستیم و حتماً اشتباهی رخ داده است. مأموران هم در ادامه تحقیقات پس از بازبینی دوربینهای مداربسته مغازهام دریافتند که یکی از آشنایان مقتول پنهانی وارد مغازهام شده و مواد مخدر را داخل مغازه جاساز کرده است. آنها میخواستند برایم پاپوش درست کنند اما اشتباهی مواد را داخل وسایل شاگردم گذاشته بودند. گرچه مقتول و برادرهایش به این کار اعتراف نکردند و نگفتند که به سفارش آنها این کار صورت گرفته اما احتمال زیاد میدهم که کار آنها بوده است البته من و شاگردم تبرئه شدیم.
به این دلیل با مقتول درگیر شدی؟
نه، این تنها دلیل نبود. آنها مدام پشت سرم بدگویی میکردند. من صاحب مغازه بودم و آنها با اینکه سه برادر بودند اما مغازهشان اجارهای بود. مشتریهای مغازه من زیاد بود و آنها مشتری نداشتند و همه اینها باعث شده بود تا به من حسادت کنند.
شغل مقتول و برادرهایش چه بود؟
در کار تعمیر شیشه خودرو بودند. وقتی مشتری به مغازه من میآمد گاهی هم برای انجام کارهای شیشه خودرو به مغازه آنها میرفت اما دیگر مشتری برنمیگشت. بعداً متوجه شدم آنها پشت سرم بدگویی میکنند و میگویند کار من خوب نیست، گران میگیرم و با این حرفها مشتریهایم را فراری میدادند.
روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
صبح که سرکار آمدم مثل خیلی مواقع دیگر سر موضوعی با هم دعوایمان شد بعد با وساطت همسایهها ما را جدا کردند. چند دقیقه بعد مقتول وارد مغازهام شد تا با هم صحبت کنیم، اما یک دفعه شروع به فحاشی کرد من هم یقهاش را گرفتم. در این میان شاگرد یکی از مغازهها ما را دید که با هم درگیر شدهایم و به برادرهای مقتول خبر داد. همزمان برادرهایش وارد مغازه شده و مرا کتک زدند. من هم با میلهای که در آن نزدیکی بود ضربهای به سر مقتول زدم که خونین روی زمین افتاد، بلافاصله او را به بیمارستان منتقل کردند اما جان باخت.
پاسخ ها