امروزه با کوچک شدن فضای زندگی ناشی از ظهور پایندهی آپارتماننشینی، ضرورت وجود پاتوقها را در نظام شهری بیشتر میتوان درک کرد.
برترینها: امروزه با کوچک شدن فضای زندگی ناشی از ظهور پایندهی آپارتماننشینی، ضرورت وجود پاتوقها را در نظام شهری بیشتر میتوان درک کرد. پاتوقها در جامعهی شهری، نقش مکانهای سوم را برای شهروندان ایفا میکنند. به این معنا که نه خانهی شخصی قلمداد میشوند که حکم مکانِ اول را پیدا کنند و نه محل کار شناخته میشوند که در حکم مکان دوم به شمار میآیند. مکانی شناخته میشوند برای پناه بردن از خانه و کار. به تعبیری خانهای دور از خانه.
در این مطلب که به کوش وبسایت آسو از کتاب کافههای روشنفکری، نوشتهی احمد راسخی لنگرودی گردآوری شده آمده: چنین مکانهایی این فرصت را برای افراد فراهم میکنند تا فارغ از بایدها و نبایدهای زندگیِ روزمره و عاری از هر گونه تشریفات و پیرایهای دور هم جمع شوند و به گفتوگو بپردازند. گفتوگو دربارهی هرچیز که شوقانگیز باشد. این فضاهای عمومی که اصطلاحاً با عنوان پاتوق از آنها یاد میشود، از چند ویژگی برخوردارند که مهمترینِ آنها عبارتاند از: جدی نبودن، مسرتبخش بودن، سادگی فضا، همسطحیِ افراد به دور از هر گونه اختلافات اجتماعی و طبقاتی، و نیز غیررسمی و در دسترس بودن.
ارزش پاتوقها در باهمبودن و همکلامشدن با پاتوقنشینان است و نه مدت زمانی که صرف نوشیدن و خوردن میشود. در سالهای اولیهی دههی ۱۳۰۰، کافههایی پیدا شدند و بر شمار کافهها و جماعت کافهنشین افزوده شد. روشنفکران به این کافهها روی خوش نشان دادند و آنها را بدل به پاتوقهای اصلیِ خود کردند. کافه رفتن گرچه در آغاز جنبهی تفریحی داشت، اما رفته رفته به بخشی از آداب و رسوم زندگی روزانهی روشنفکران تبدیل شد و محلی برای گفتوگو و رد و بدل اندیشهها و بحثهای داغ ادبی بود.
معروفترین کافههای روشنفکری همانها هستند که همواره ورد زبان بودهاند. در صدر آنها باید از کافه نادری یاد کرد که تاریخچهاش به سال ۱۳۰۶ باز میگردد. در آن سال یک مهاجر ارمنی به نام خاچیک مادیکیانس کافه نادری را، روبهروی سفارت بریتانیا در خیابان نادری دایر کرد. ارامنه در مدرنیزاسیون ایران نقش بزرگی داشتهاند و عرصهای نیست که در آن پیشگام نبوده باشند.
نقش و اهمیت این کافه را در تاریخ ادبیات معاصر نباید دستکم گرفت. میتوان گفت جزئی از هویت فرهنگیِ ماست. نمیتوان از تاریخچهی کافه و کافهنشینی سخن به میان آورد اما نامی از کافه نادری نبرد اما اکنون با کافهای روبهرو هستیم تاریخی و با کولهباری از خاطرات تلخ و شیرین گذشته، اما بی شاعر و بی نویسنده و بی هنرمند. در واقع، همه چیز این کافه یادآور گذشتههاست جز کافهنشینانش.
کافه رُزنوار در خیابان لالهزار قرار داشت و توسط فردی اصالتاً قفقازی تأسیس شده بود، اما به وسیلهی فردی به نام اسحاق افندی، از اهالی ترابوزان، اداره میشد. هدایت نه تنها نامدارترین کافهنشین رُزنوار بلکه مشهورترین کافهنشین شهر بود. کافهنشینیِ روشنفکران با او جان گرفت و به دور او حلقه بست. کافه رُزنوار در دورهای پاتوق روشنفکران چپ هم بود و کسانی مانند تقی ارانی و دکتر کشاورز و عبدالحسین نوشین و حسن قائمیان به آنجا رفت و آمد میکردند.
شهرت این کافه هم مدیون حضور ممتد صادق هدایت در آن بود که در آن دوره چهرهای ممتاز و جذاب به شمار میرفت. این کافه سر چهارراه استانبول قرار داشت و در دورهای سرآمد کافهها بود. هدایت اغلب صبحها در ساعاتی مشخص به آنجا میرفت و سر میزی در سمت راست، پهلوی پنجره و رو به خیابان مینشست. شیر قهوهای سفارش میداد و به خواندن نشریات و کتاب میپرداخت. در مواقعی که سر دماغ بود و زمینه را فراهم میدید اطرافیان را با متلکها و گفتههای نغزِ خود مشغول میداشت. در دورهای اکثر دیدارهای او در همین کافه صورت میگرفت. هرکس صبحها قصد دیدن او را داشت به آنجا میرفت. برای نمونه جلال آل احمد اولین بار در همین کافه با هدایت دیدار کرد.
کافه فردوس حیاطی بزرگ داشت با درختان بید و افرا که لابهلای آنها میز و صندلی چیده بودند. باغچهای هم داشت که در آن گل لاله عباسی و پیچک و نیلوفر میکاشتند. سالن کافه نسبتاً بزرگ بود و با آینههایی که در چهار دیوارش نصب بود، بزرگتر نیز به نظر میرسید. میزهایش چهارگوش و سنگی بود. سنگیبودن میزها هم بی دلیل نبود؛ مشتریان ضمن بحث و گفتوگو روی میز میکوبیدند! خاصه زمانی که مباحث بر سر سیاست و مسائل روز دور میزد. صاحب کافه هم در نوع خود دیدنی بود؛ پیرمرد ارمنیِ بداخلاق و کمحرفی بود که سبیلهایی شبیه سبیلهای شاه عباس داشت و در نخستین دیدار جلب توجه میکرد. به همین جهت به کافه فردوس، کافه سبیل میگفتند.
این کافه از نسل اول کافههای پایتخت است که در سال ۱۳۱۰ توسط یک فرد ارمنی به نام گارگنا آوانسیان راهاندازی شد. چهارده سال بعد، یعنی در سال ۱۳۲۴ فردی به نام عزیزالله خوشامن این کافه را خرید. بعدها مدیریت کافه به پسر و نوهی او رسید. این کافه در ضلع غربی خیابان سی تیر (قوامالسلطنه سابق) بالاتر از موزهی آبگینه قرار دارد. در آغاز یک غذاخوریِ ارزانقیمت بود که مشتریانش را بیشتر طبقهی کارگر تشکیل میدادند. قیمت غذاها در دههی ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰ دست بالا ۲۵ ریال میشد. تا اینکه رفته رفته به صورت کافهی روشنفکری درآمد. امروزه نیز مثل کافه نادری با گذشت قریب به یک قرن، همچنان سرپاست و به کار خود ادامه میدهد؛ اما نه مثل گذشته با مشتریان اهل قلم.
از ده میزی که اکنون در این کافه قرار دارد، یک میز همیشه خالی است. کسی اجازهی نشستن پشت این میز را ندارد زیرا این میز تاریخی، زمانی محل قرارهای مشاهیر و روشنفکران بوده است و مالکانِ کافه به یاد و احترامِ آنها این میز کنار پنجره را خالی نگه داشتهاند. این کافهی قدیمی در سال ۱۳۹۷ در فهرست آثار ملی ایران قرار گرفت.
دوشنبههای کافه فیروز از همهی روزهای هفته دیدنیتر بود. چرا دوشنبهها؟ معلوم نیست. گویی در این روز همایشی برپا میشد. خیلیها در این روزِ هفته از سر عادت به آنجا میآمدند؛ از نویسنده و مترجم و شاعر گرفته، تا انواع و اقسام هنرمند؛ از کارگردان و هنرپیشه و عکاس و فیلمبردار، تا خطاط و نقاش و کاریکاتوریست و موزیسین. آنقدر که دیگر جای نشستن نبود، صندلی کم میآمد. عدهای پشت میزها میایستادند. حتی آنهایی که در طول هفته کمتر سروکارشان با این پاتوق میافتاد. آنها هم میکوشیدند به هر نحو که شده دوشنبههای فیروز را از دست ندهند، اگر در این روز به کافه نمیآمدند انگار گمکرده داشتند. فرصتی را از دست داده بودند. هرجا که بودند و هر کاری که داشتند رها کرده خود را به آنجا میرساندند.
خلاصه اینکه گرمبازاری بود این نشستهای دوشنبههای کافه فیروز؛ از آن نشستهای گرم و دلچسب که در سایر روزها کمتر دست میداد. هیچ روزی جای دوشنبههای کافه فیروز را نمیگرفت. این کافه پس از یک عمر فعالیت مثل خیلی از کافههای دیگر تغییر کاربری داد. دیگر اثری از این شلوغترین و ارزانترین کافهی روشنفکری نیست. در حالی که اثر پررنگ آن تا بخواهی در صفحات تاریخ روشنفکری نقش بسته است.
کافههای روشنفکری برای خود دنیایی داشتند؛ دنیایی متفاوت با سایر کافهها. این کافهها تقاطع دیدارهای دوستانه بود و نمادی از همزیستیِ مسالمتآمیز اهالی شعر و ادب و ارباب هنر. جملگی یکدیگر را با اسم و رسم میشناختند؛ کسی غریبه نبود. همه دوست و آشنا بودند. دوستانی که دستی در نوشتن و خواندن داشتند و در دنیای ادب و هنر برای خود کسی بودند. این کافهها در آن زمان که تازه قد علم کرده بود، جانی به جریان روشنفکری بخشید.
مهمتر از همه اینکه صاحبان این کافهها از حضور دائمیِ روشنفکران استقبال میکردند. مثل سایر کسبه نبودند که توقف بیش از حد را مانع کسب بپندارند. برعکس، رونق کافهی خود را مدیون حضور همیشگی و پرجنب و جوشِ آنها میدانستند. مایهی بسی افتخار بود که کافهشان به پاتوق ادبی تبدیل شده است و همین پاتوق ادبی اذهان عمومی را بیش از پیش متوجه کافهشان میکرد.
حضور اصحاب رسانه هم حکایت دیگری داشت؛ برای آنها هم این کافهها به نوعی پاتوق بود. پاتوقی که بیشتر به کار و پیشهشان میآمد. دستشان را از مطالب پر میکرد. ارباب جراید چشمشان دائم به چهرههای پرآوازهی این کافهها بود؛ به آنجا میآمدند و دعوت به همکاری میکردند. قرار مصاحبه میگذاشتند. مقاله و یادداشت میگرفتند، و گاه نیز عکس و تصویری که رهآورد حضورشان در کافهها بود.
پاسخ ها