یکی از عوامل مهم در موفقیت انسان، امید به زندگی است. تا انسان امید به آینده ای مطلوب نداشته باشد، نمی تواند پشتکار لازم را در راه رسیدن به هدف بکار بندد. امید، به انسان اعتماد به نفس می دهد و آدمی در سایه ی آن می تواند از تمامی ظرفیت های خود بهره ببرد همچنان که نا امیدی اعتماد به نفس را از انسان می گیرد و استعدا های او را به مرور زمان از بین می برد. در جوانی، امید می تواند نقش کلیدی در اعمال و رفتار آدمی ایفا کند؛ استعداد ها را شکوفا سازد، اعتماد به نفس را زیاد نماید و آینده را روشنی بخشد. در دنیای امروز سلامت روانی افراد و به ویژه دانشجویان که سهم به سزایی در پیشبرد اهداف یک نظام و یک کشور دارند از مهمترین دغدغه هاست. حوزه روان شناسی در طول تاریخ بر عوامل تشخیص، درمان و حذف بیماریهای روانی متمرکز بوده است.
محققین و متخصصین بالینی در سالهای اخیر به جای مطالعهی ضعفهای بشر به طور فزایندهای بر تعیین نیروهای روان شناختی تأکید دارند که رشد و توسعهی سلامت را در پی دارند. شاخه جدید علم روان شناسی و دیدگاه های نوین اش در صدد بررسی ظرفیتها و قدرتهای روان شناختی به جای آسیب شناسی روانی میباشند. اعتقاد اساسی روان شناسی مثبت[۱] این است که ویژگیهای مثبت قابل اندازه گیری میتوانند به عنوان سپری افراد را در برابر حوادث نا مطلوب و عوامل خطر زا[۲] محافظت نمایند(مستن وکاوس وورث[۳]، ۱۹۹۸؛ راتر[۴]، ۱۹۹۹) و لذا بررسی کیفیتهای مثبت افرادی که چنین معیارهایی را دارا هستند میتواند به طور مستقیم در رسیدن به این امر محققین را یاری میرساند(سولدو و هونبر، ۲۰۰۴) که امید یکی از سازههای شناختی – انگیزشی[۷] است که در این زمینه مورد تاکید قرار گرفته است(اسنایدر،شین[۸] و لوپز، ۲۰۰۷). مکینز(۲۰۰۱) شادی[۹] را اساسی ترین هیجان مثبت و امید را مهمترین زیر مجموعه شادی میداند(به نقل از خلجی،۱۳۸۶). اسنایدر، چیونز و سیمپسون (۱۹۹۷) نظریهی انگیزشیای ارائه دادند که بر متغیر انگیزشی – شناختی امید متمرکز است. اسنایدر(۲۰۰۰) امید را، متغیر فردی ای که در جریان ارزیابی ظرفیتهای وابسته به هدف پایدار میماند، تعریف می کند؛ هر چند که تحت تأثیر عواملی مانند مشاوره و آموزش در سطوح مختلف تغییر میپذیرد(به نقل از برکمن و لیبرمن، ۲۰۰۹). در این نظریه امید از دیگر متغیرهای انگیزشی – شناختی مانند خوش بینی و خود کفایتی، متمایز میشود(اسنایدر، ۲۰۰۰).
تئوری اسنایدر سه مؤلفه اصلی را در بر میگیرد: اهداف، گذرگاه و کارگزار. اهداف کوتاه، میان و بلند مدت سنگ بنای این نظریه است(اسنایدر، ۲۰۰۰). گذرگاهها، توانایی موجود افراد را در راههای عملی معطوف به هدف نشان میدهند(اسنایدر، راند و سیگمون، ۲۰۰۲)، که از طریق گفتار درونی، مشخص میشود. افرادی که سطح امید بالایی دارند اغلب دارای گذرگاههای چندگانه هستند. وجود گونه های مختلف گذرگاه، زمانی اهمیت پیدا میکند که افراد با موانعی در راه نیل به اهدافشان مواجه شوند(اسنایدر، کروسون، ۱۹۹۸؛ به نقل از اندرسون و گالین اسکای، ۲۰۰۶). کارگزار، یک مؤلفه ی انگیزشی است که توان شروع، تداوم و تلاش لازم برای پیگیری گذرگاه خاصی را تضمین میکند. کارگزار نیز با گفتارهای درونی نمایان میشود. در نظریه امید، دنبال کردن اهداف، هیجان مثبت را فرا میخواند و شکست در رسیدن به اهداف، منجر به هیجان منفی می شود(ادواردز و استواک، ۲۰۰۷). در تئوری اسنایدر و مطالعات پیشین، این انتظار وجود دارد که سطوح بالای امید موجب افزایش رضایت از زندگی و نیز کاهش آسیبهای روانی می شود(الیوت، ویتی، هریک و هافمن، ۱۹۹۱).
به طور کلی پژوهشها نشان میدهد که امید از مولفههای سلامت روان[۲۳] است. نلون، مارو و فردریک سون(۱۹۹۳) نشان دادند که خلق مثبت[۲۵] دارای مزایایی است که امید را افزایش میدهد و منجر به سلامتی و بهزیستی میشود. افراد تقریبا روزی هزار دقیقه بیدارند ولی در مقدار کمی از این زمان، هیجانهایی چون خشم، ترس[۲۶] یا شادی را تجربه می کنند. در مقابل، آنچه را که آنها معمولا احساس میکنند، خلق است که احساس هیجانی پایدار ناشی از پیامد رویدادها می باشد. تظاهر خارجی و تجلی بیرونی با علایم فیزیولوژیک این احساس هیجانی را عاطفه مینامند(جرج،۱۹۹۶).
اولین روشی که برای القای خُلق مثبت[۲۹] به طور گسترده مورد استفاده قرار گرفته، توسط ولتن[۳۰] ابداع شد. در روش وی از آزمودنی ها خواسته می شود جملاتی را به طور آرام بخوانند و سپس با صدای بلند فهرستی از جملاتی نظیر " من واقعاً احساس خوبی دارم" را بارها تکرار کنند(ولتن، ۱۹۶۸). بعد از روش ولتن، ثایر[۳۱](۱۹۸۹) القای خلق را به ۴ طبقه اصلی تقسیم نمود:۱- روش های تلقین به خود و هیپنوتیزم: این روش القا، مشابه تلقین های هیپنوتیک است. به طور کلی در این روش ها افکار و شناخت های فرد، هیجان های اورا تحت تاثیر قرار می دهند.۲- القای خلق توسط موسیقی و فیلم: در این گونه روش ها از موسیقی و قطعه های تصویری با موضوع های هیجانی استفاده می شود. لازم به ذکر است که ثایر در تقسیم بندی خود استفاده از چهره ها و تصویر سازی ذهنی را به منظور القای خلق نیاورده است اما امروزه می توان این روش ها را در طبقه فیلم و موسیقی قرار داد(دوستکام و همکاران،۱۳۸۹).۳- روش های القای خلق در محیط طبیعی: ویژگی عمده این روش ها این است که آزمودنی از هدف آزمون آگاه نیست و در شرایط طبیعی و روزمره مورد مطالعه قرار می گیرد.۴- القای خلق توسط دارو، تمرین و استرس: در این روش ها از استرس زاها مانند سر و صدا، شوک برقی، امتحان و حملات کلامی برای ایجاد استرس، ترس و دیگر حالت های خلقی منفی استفاده می شود. اگر چه تغییر خلق توسط داروها نیز ایجاد می شود، اما امروزه دیگر به دلیل لزوم رعایت اصول اخلاقی در پژوهش ها به کار نمی روند(ثایر،۱۹۸۹).
خلق میتواند بالا یا پایین باشد. کسانی که خلق بسیار بالا دارند، ممکن است حالت انبساط خاطر، پرش افکار، کاهش خواب، اعتماد به نفس کاذب و افکار بزرگ منشانه نشان دهند. در مقابل کسانی که خلق بسیار پایینی دارند، ممکن است نشانههای کاهش انرژی و علاقه، احساس گناه، اختلال در تمرکز، بی اشتهایی، افکار مرگ و خودکشی را نشان دهند. بنابراین سطح بهینه ای از خلق مد نظر است(ایروانی،۲۰۰۴).
امید میتواند به طور مستقیم بر عملکردهای جاری فرد اثر گذاشته و او را دچار تحول رفتاری نماید. اگر امید یک سازه ی روان شناختی باشد، خلق مثبت میتواند باعث افزایش آن شود. با توجه به این مطلب، شناخت عوامل تأثیر گذار بر سازهی امید، میتواند در هدایت رفتارها، آموزش صحیح و اثرگذار برای تمامی نهادهای مرتبط با دانشجویان، آموزش و پرورش و آموزش عالی، مؤثر باشد. لذا پژوهش حاضر به دنبال پاسخگویی به این پرسش است که، چگونه میتوان از طریق القای خلق مثبت امید را افزایش داد؟
امید: از نظر اسنایدر، امید فرایندی است که طی آن، فرد هدف های خود را تعیین می کند، راه کار هایی برای رسیدن به آن ها می سازد و انگیزۀ لازم را برای اجرای این راه کار ها ایجاد و در طول مسیر حفظ می کند( اسنایدر، ۱۹۹۴).
القای خلق: روشی که در آن با فعالیتی خاص و یا ایجاد موقعیتی ویژه موجب تغییر در خلق می گردند که این تغییر خلق با روش های گوناگونی از قبیل روش ولتن، هیپنوتیزم، آرامش دهی، داروهای روان گردان، تصاویر ویژه، موسیقی و.... صورت می گیرد(دیویدسون[۳۶]،۲۰۰۳).
امید: از نظر عملیاتی میزان نمرهای که دانشجویان در مقیاس سنجش امید اسنایدر دریافت میکنند.
القای خلق: به منظور القای خلق مثبت از دو روش تصویر سازی ذهنی مثبت و خواندن جملات مثبت در طول شش جلسه آموزشی برای هر روش استفاده شده است.
متخصصین بالینی در سال های اخیر به جای مطالعه ضعفهای بشر، به نیروهای روان شناختی که رشد و افزایش سلامت روان را در پی دارند، تاکید دارند. شاخه جدید علم روان شناسی، تحت عنوان روان شناسی مثبت، درصدد بررسی ظرفیتها و قدرتهای روان شناختی، به جای آسیب شناسی روانی میباشد. اعتقاد اساسی روان شناسی مثبت این است که ویژگیهای مثبت قابل اندازه گیری میتوانند به عنوان سپری افراد را در برابر حوادث نامطلوب محافظت نمایند(مستن وکاوس وورث، ۱۹۹۸؛ راتر، ۱۹۹۹). یکی از مسائلی که در تأمین بهداشت روانی فرد مؤثر است، امیدواری است. امید میتواند به هنگام گرفتاری به فرد کمک کند، همان گونه که فعالیت و پیروزی افراد در موقعیتهای دشوار و ظاهراً غیر ممکن، موجب تقویت روحیه آنان میشود.
احساسات ظرف چند دقیقه نمایان شده و سپس کاهش می یابند؛ اما خلق که وضعیت عاطفی پایداری است، برای ساعتها و یا حتی روزها، باقی می ماند. محققان دانشگاه میشیگان اظهار میدارند که خلق منفی به طور متوسط از هر ۱۰ روز، سه روز به سراغ ما میآیند. تقریبا ۲ درصد مردم هر روز شاد هستند در صورتی که حدود ۵ درصد افراد، از هر پنج روز، چهار روز خلق منفی را تجربه می کنند.. پژوهشگران، متوجه شدهاند که مردم در کشورهای گوناگون، شیوه های متفاوتی را برای تغییر خلقشان به کار میبرند: گوشدادن به موسیقی، صحبت با یک دوست، پیادهروی، تلاش برای رفع مشکل، خوردن، عبادت، نماز و خرید. تفاوتهای جنسیتی در مدیریت حالات درونی وجود دارند(لانگ، بردلی و کاتبرت،،۲۰۰۵). مردان بهطور معمول برای تغییر حالات خلقی خود از سیگار استفاده میکنند. زنان بیشتر به صحبت با افردی که بتوانند به آنها کمک کنند میپردازنند یا به فکر میافتند که چرا این حس بد را دارند. یادگیری روشهای موثر تنظیم خلق و خو میتواند به مردان و زنان کمک کند تا خود را از ورطه ناامیدی بیرون بکشند(همان منبع). هیجانات که محصول حوادث خوشایند و ناخوشایند زندگی روزمره ی ما و پدیدههایی دفاعی هستند، پس از گذشت زمان به صورت خلق های مثبت و منفی ماندگار، خود را نشان می دهند. بر اساس پیشبینی محققان بینالمللی در سال ۲۰۲۰ میلادی، اختلال افسردگی جزء شایعترین اختلالات می باشد، به همین جهت اغلب کشورهای توسعهیافته، برنامههای سرورآفرین و نشاطزایی را در تمامی رفتارهای خانوادگی، شغلی و اجتماعی جوامع خود گنجاندهاند و تلاشی روزافزون جهت کاهش تنش و آرامش اجتماعی دارند. امید آنکه که کشور ما نیز، از این قافله حرکت علمی، در راستای گسترش سلامت اجتماعی، غافل نماند.
در علم روان شناسی سالیان سال، دیدگاههای سنتی ، روانکاوی، رفتار گرایی و ... غالب بوده است و تقریباً روان شناسان بر آسیب شناسی رفتار، عملکرد و درمان متمرکز بوده اند، شکل گیری انجمنهای روان شناسی و روانپزشکی و تألیف کتبی چون مجموعه نشانگان بالینی اختلالات روانی و نیز توسعه بیمارستان های روانی گواهی آشکار بر این مدعاست. در قرن بیستم میلادی محقق و روان شناس آمریکایی، مارتین سلیگمن[۴۱] ناخرسندی خود را از این تئوری های غالب ابراز کرد.
وی اذعان کرد که بشر کلکسیونی از درد، رنج ، غصه و بیماریهای گوناگون نیست، بلکه دیدگاههای خوشبینانه تری برای تبیین رفتار آدمی میتوان یافت. این آغاز حرکتی به سوی روان شناسی مثبت بود. سلیگمن وسیزن میهالی(۲۰۰۰) بر این باورند که هدف روان شناسی مثبت، حرکت از دیدگاه تکراری آسیب شناسی غالب، به سمت تمرکز بر شیوههای ایجاد توانمندیهای مثبت و صفاتی است که افراد، سازمانها و جوامع را قادر به شکوفایی و موفقیت میسازد.
موضوعات روان شناسی مثبت شامل سلامت[۴۵]، لذت[۴۶]، شادی، امید و ...است و در سطح فردی شامل ویژگیهای شخصی مثبت، ظرفیت عاشق شدن و دوست داشتن، شجاعت، شهامت، مهارتهای بین فردی[۴۷]، توانمندیهای زیبایی شناسی[۴۸]، بخشش[۴۹]، گذشت، نوع دوستی [۵۰]و خردمندی[۵۱] است و در نهایت در سطح گروهی شامل مسئولیت پذیری[۵۲]، شهروند خوب بودن، تحمل[۵۳]، وجدان کاری [۵۴]و ... میباشد(گیلهام و سلیگمن، ۱۹۹۹، به نقل از سلیگمن و سیزن میهالی، ۲۰۰۰).
مبحث امید در حوزۀ روان شناسی، سال ها مورد بی توجهی قرار گرفته بود. با اینکه ایده ی امید ازآغاز آفرینش آدمی وجود داشته است، بررسی علمی آن پیشینه ای چندان طولانی ندارد. در سال های ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰، امید به شکل رسمی و با رو یکردی علمی بررسی شد و برخی افراد مانند فرانک و سمینتون[۵۵] به این نتیجه رسیدند چنانچه افکار و هیجان های منفی، موجت تضعیف سلامت روان شوند، می توان از فرایند های مثبتی مانند امید به عنوان متغیری برای افزایش سلامت روان انسان ها استفاده کرد. در این دوره، روان شناسی سلامت هم رشد خود را آغاز کرد و کم کم روح زمان نسبت به امید و سازه های مشابه آن آماده شد؛ بسیاری از محققان در رشته های مختلف از پرستاری گرفته تا روان شناسی و... نظریه هایی دربارۀ امید عرضه کردند. از آنجا که این افراد از پژوهش های یکدیگر آگاه نبودند، دیدگاه یا نظریه ای منسجم وجود نداشت تا درباره ی آن تحقیقی صورت گیرد. اسنایدر از جمله کسانی بود که به درخواست منینگر[۵۶]، امید را به شکل علمی بررسی کرد تا اینکه در سال ۱۹۹۰ میلادی، نظریه خود را با عنوان نظریه امید مطرح کرد. پس از آن، این سازه مورد توجه محققان و متخصصان قرار گرفت(اسنایدر،۲۰۰۰ ). اسنایدر ۲۳ عنوان کتاب در حوزه روان شناسی مثبت تألیف کرده است که از میان آن ها، شش کتاب به موضوع نظریۀ امید اختصاص یافته است.
امید نیروی قابل توجهی است که، بررسی نظری و کاربردی آن در جهت بهبود عملکرد به خصوص برای محیطهای آشفته امروزی مورد نیاز است(سلیگمن ،کاسلو، آلوی، پیترسون،تنن باوم و آبرامسون[۵۷]، ۱۹۸۴).
برای امید تعاریف متعددی ارئه شده است. نیرویی لازم برای زندگی ای پویا(نووتنی،۱۹۸۹)؛ اهمیت حمایت شدن از سوی دیگران(بلند و دارلینگتون، ۲۰۰۲)؛ برقراری ارتباط نزدیک با ارزش های شخصی و اهداف(هاملستین و روث،۲۰۰۲)؛ توان دنبال کردن کارهای روزانه(چرانک، استانگلینی و اسلاد،۲۰۰۸) و امید را اساس پشتکار افراد دانسته اند(اسنایدر، لاپوینته، کراسون و ایرلی،۱۹۹۸). فرانک(۱۹۶۸-۱۹۷۵) امید را بهعنوان یک فرایند مشترک در رویکرد درمانی مفهومسازی کرد(لاینلی و ژوزف،۲۰۰۴). بروینکس و ماله (۲۰۰۵)، پایرو (۱۹۹۴) و ارنست بلاچ (۱۹۸۶) نشان دادند که در واقع اکثر مردم امید را بهعنوان یک هیجان توصیف میکنند(بهاری، ۱۳۹۰). اوی ریل، کاتلینو چاون(۲۰۰۴) این مفهوم را حالت شناختی تعریف کرده و بیان میکنند وقتی اهداف دارای ویژگیهای دستیافتنی، تحت کنترل، مهم، جامعهپذیر و اخلاقی باشند، امید شکل میگیرد(به نقل از اسنایدر، شان و لوپز،۲۰۰۷).
زیر بنای فکری نظریه امید، به آثار ارائه شده از سوی کاتلین و چان(۱۹۹۰) و استوتلند(۱۹۶۹) بر می گردد که در آن، امید به عنوان انتظار فرد برای موفقیت در دستیابی به هدف، تعریف شده است. این انتظار، خود دارای دو بُعد گذرگاه و عامل است؛ یعنی عامل + گذرگاه = امید(اسنایدر،۲۰۰۰).
اسنایدر؛ امید را سازه ای شامل دو بعد دانسته است، یکی توانایی طراحی گذرگاه هایی به سوی هدف های مطلوب با وجود موانع، و دیگری توانایی ایجاد انگیزه برای شروع و تداوم حرکت در این گذرگاه ها(کار، ۱۳۸۵). همان طور که در این تعریف، مشخص است، نظریۀ امید اساس نظریه های شناختی است؛ به دیگر سخن، فرایندی شناختی است که تبعاتی هیجانی دارد(اسنایدر، ۲۰۰۲)؛ بنابراین، طبق این نظریه، امید یک هیجان انفعالی نیست که تنها در لحظه های تاریک زندگی پدیدار شود بلکه فرایندی شناختی است که افراد به وسیله ی آن به صورت فعال برای دست یابی به اهدافشان تلاش می کنند. از نظر اسنایدر، امید فرایندی است که طی آن، فرد هدف های خود را تعیین می کند، راه کار هایی برای رسیدن به آن ها می سازد و انگیزۀ لازم را برای اجرای این راه کار ها ایجاد و در طول مسیر حفظ می کند( اسنایدر، ۱۹۹۴).
نظریه ی امید بر مبنای ضرورت هدف ها بنا شده و هدف، یکی از ابعاد کلیدی این نظریه است. تقریبا تمام آنچه یک فرد انجام می دهد، به سمت دست یابی به هدفی است و شامل هر چیزی است که خود فرد مایل است به آن برسد و آن را انجام دهد، یا اینکه آن را تجربه یا ایجاد کند. هدف ها نیروی محرک هر رفتاری هستند و می توانند در دامنه ای گسترده، از حرکتی ساده برای بیدار شدن در هنگام شنیدن زنگ ساعت تا تعمیر بخشی از یک هواپیما و گاه به پیچیدگی کسب یک مدرک دانشگاهی قرار داشته باشند(ولز[۶۶]، ۲۰۰۵). از طرفی در نظریه امید، هدف ها منبع اصلی هیجان هستند. هیجان مثبت، ناشی از دست یابی به هدف یا تصور نزدیک شدن به آن است؛ در حالی که هیجان منفی، ناشی از شکست در دست یابی به هدف یا تصور دور شدن از آن است. با توجه به وجود این پیوند بین دست یابی به هدف و عاطفه ی مثبت، ممکن است به نظر برسد که بهترین راه کار، تعیین هدف های آسان و دست یافتنی است؛ اما افراد دارای امید بالا، معمولاً به دنبال هدف هایی هستند که میزانی از عدم قطعیت و یا سطح دشواری متوسط داشته باشند؛ یعنی اندکی دشوار تر از هدف های قبلی شان باشند(اسنایدر،۲۰۰۲). هدف ها باید دارای ارزش کافی باشند تا تفکر هشیار فرد را به خود مشغول کنند. هدف های امیدوارانه، دارای مقداری از عدم قطعیت هستند و هدف هایی که احتمال دست یابی به آن ها صد در صد باشد، نیازمند امید نیستند. از آن سوی، هدف هایی که احتمال دست یابی به آن ها صفر باشد نیز مستلزم امید نیستند(اسنایدر،۲۰۰۰). بنابراین، طبق این نظریه، بهترین هدف ها آن هایی هستند که انگیزۀ فرد را افزایش دهند و پایدار باشند؛ یعنی به صورت دقیق مشخص شوند، میزان دشواری متوسط داشته باشند و در آینده ای نزدیک، به وقوع بپیوندند(ولز، ۲۰۰۵؛ به نقل از علاءالدینی،۱۳۸۷).
این گونه تفکر، عبارت است از توانایی ادراک شده ی فرد برای شناسایی و ایجاد مسیرهایی به سمت هدف(اسنایدر، ۱۹۹۴). از آنجا که ممکن است برخی طر ح ها با شکست مواجه شوند، افراد دارای امید زیاد، برای مقابله با موانع احتمالی، چندین گذرگاه را در نظر می گیرند. شایان ذکر است که آثار سودمند امید، تنها ناشی از توانایی واقعی در ایجاد گذرگاه ها نیست؛ بلکه نتیجۀ این ادراک است که در صورت لزوم می توان چنین گذرگاه هایی را تولید کرد(اسنایدر،۱۹۹۴).
این گونه تفکر، بُعدی انگیزشی برای به حرکت در آوردنِ فرد در مسیرهای تعیین شده برای رسیدن به هدف است. اسنایدر وهمکاران(۱۹۹۱) تفکر عامل را نه تنها انرژی روانی متمرکز بر هدف، بلکه احساس مصمم بودن در دست یابی به هدف تعریف کرده اند. از نظر آن ها، این نوع انگیزه ی متمرکز بر هدف، در جمله هایی همچون "من می توانم این کار را انجام دهم"، "من به آن خواهم رسید" و... نمایان می شود. این مفهوم بسیار شبیه به انگیزه است؛ به اضافه ی باور به این مسئله که با تلاش و توانایی می توان به هدف رسید. همچنین طبق نظریۀ امید در روان شناسی، در طول درمان، تفکر عامل( انگیزه)، به دو شیوۀ متفاوت افزایش می یابد: یا به طور مستقیم هدف قرار می گیرد ویا به طور غیر مستقیم، با افزایش تفکر گذرگاه تقویت می شود(اسنایدر، ۲۰۰۰، به نقل از علاء الدینی،۱۳۸۷). از سویی دیگر، روا ن شناسان معتقدند آدمی بدان سبب به رفتاری اقدام می کند که انتظار دارد آن رفتار، به روی دادی مطلوب به نام هدف منجر شو(انگیزش مثبت) ویا از روی دادی نامطلوب جلوگیری کند؛ در نظریه امید، بیشتر بر انگیزش مثبت تأکید می شود و از انگیزش منفی سخنی گفته نمی شود(فلدمن[۶۷] و اسنایدر،۲۰۰۵).
برای داشتن تفکری امیدوارانه باید یاد بگیریم چطور با موانع روبرو شویم و بدین منظور باید گذرگاه هایی مختلف را در نظر بگیریم؛ به عبارت دیگر، تفکر امیدوارانه با غلبه بر موانع ایجاد می شود؛ پس موانع، لزوماً از زندگی حذف نمی شوند و حتی می توانند باعث ارزشمند تر شدن هدف شوند(اسنایدر،۲۰۰۰).
به طور کلی، وجود موانع در راه رسیدن به هدف، ممکن است برخی واکنش های هیجانی منفی را ایجاد کند؛ اما این واکنش ها در همۀ افراد، یکسان نیست و افراد دارای امید زیاد، به دلیل ایجاد راه های جایگزین برای رسیدن به هدف، پاسخ های هیجانی سازگار تری می دهند؛ حتی زمانی که دست یابی به هدف اصلی امکان پذیر نمی باشد، از هدف های جایگزین استفاده می کنند(اسنایدر، ۱۹۹۴). آن ها در هریک از حیطه های زندگی خود، چندین هدف را مشخص می کنند و به این ترتیب، هنگام رویارویی با موانع می توانند انعطاف پذیر باشند، به دنبال هدفی دیگر بروند یا بر دیگر حیطه های زندگی خود تأکید کنند. افراد دارای امید کم، به روشنی نمی دانند چطور باید به هدف های خود برسند و هنگام رویارویی با موانع چگونه عمل کنند. در واقع، افراد امیدوار در نتیجۀ تجربه کردن سختی ها، به این باور رسیده اند که می توانند خود را با مشکلات و کاستی های بالقوه وفق دهند(اسنایدر، ۲۰۰۰). هنگام رویارویی با موانع، افراد از مرحله های روان شناختی خاصی می گذرند که در همۀ انسا نها، طبق الگویی خاص ایجاد نمی شوند؛ اما به طور کلی، فرد از امید به سمت خشم، از خشم به سمت ناامیدی و از ناامیدی به سمت بی احساسی پیش می رود(اسنایدر،۱۹۹۴). خشم، ابتدایی ترین واکنش در رویارویی با مانع است. در این مرحله، هنوز انرژی برای پی گیری هدف ها وجود دارد؛ گر چه لزوماً مؤثر نیست. در مرحله ی ناامیدی، فرد هنوز بر هدف های خود متمرکز است؛ اما برای غلبه بر موانع، احساس ناتوانی می کند. افراد از جهت تجربه ی احساس ناامیدی، با یکدیگر متفاوت اند، برخی به آسانی دچار این حالت می شوند؛ مثلاً هنگام وقوع روی داد های ظاهراً بی ضرر، مانند گم کردن دسته کلید یا مشاجره ای هر چند کوتاه با همسر خود ناامید می شوند. آن ها مسائل را به گونه ای ادراک می کنند که باعث ایجاد احساس بی کفایتی در آن ها می شود و منابع روان شناختی، آن ها را تحت تأثیر قرار می دهد؛ علاوه بر این، چنین افرادی ممکن است به دلیل نداشتن مهارت یا دانش لازم برای چگونگی حل مسئله، دچار ناامیدی نیز شوند(اسنایدر، ۲۰۰۰). این گونه افراد وقتی به خود می آیند که همۀ کوشش هایشان برای رسیدن به هدف، با شکست مواجه شده است؛ بدین سبب، دچار بی احساسی می شوند و از پیگیری همه هدف هایشان باز می مانند(اسنایدر، ۱۹۹۴).
بی احساسی، یعنی نداشتن علاقه، توجه، احساس و هیجان، یک حالت منفعل نباتی است. از نظر اسنایدر، بی احساسی، فاجعه ای مصیبت بار است که در آن فرد احساس لذت خود و به صورت کلی تر، هر گونه احتمال مشترک بالقوه با دیگران را از دست می دهد(اسنایدر،۲۰۰۰). حرکت در مسیر امید تا بی احساسی، به میزان امید فرد و اهمیت هدف بستگی دارد(اسنایدر، ۱۹۹۴).
در این نظریه فرض بر این است که شکست های پی در پی، در راه رسیدن به هدف ها، تفکر عامل و گذرگاه و در نتیجه، امید را کاهش می دهد و این اولین مرحله ی ایجاد افسردگی است. در افراد افسرده هم فرایند های شناختی(تفکر هدف و تفکر گذرگاه) وهم انگیزش( تفکر عامل) کاهش می یابد. این افراد کمتر مسائل خود را به طور مؤثر حل می کنند. تلاش برای درمان افسردگی با تمرکز بر تفکر امیدوارانه احتمالاً باعث بهبود ظرفیت حل مسئله و نشانه های عاطفی می شود(اسنایدر،۱۹۹۴).
روند شکل گیری امید در نوزادی آغاز می شود. نوزاد در ماههای اول زندگی با توجه به محرکهای حسی، ورودی ها را دریافت و آنها را رمز گذاری معنایی میکند؛ مثلاً مادر را از دیگران تشخیص میدهد؛ این تشخیص با بهره گرفتن از حواس مختلف شنیداری، بویایی و راه های حسی- بصری برای نوزاد حاصل میشود.
از طرفی نوزاد توانایی سریعی در کشف ارتباط زمانی وقایع دارد، چرا که بقای آنها به توصیف وقایعی همچون "این در نتیجه آن است" بستگی دارد. پس از تولد، نوزاد چنین تواناییهایی را در ضمن پیش بینی و برنامه ریزی وقایع پرورش میدهد. ادراک مذکور و یادگیری ارتباطها منجر به «اشاره کردن به اشیاء موردنظر» در نوزاد میگردد (از ۳ تا ۱۲ ماهگی). اشاره کردن بیانگر توانایی نوزاد برای متمایز کردن یک هدف و نیز استفاده از بزرگسالان برای دستیابی به آن است (اسنایدر، ۱۹۹۴).
این دو مورد یعنی ادراک «آنجا چه خبر است» و «این در نتیجه آن است» مجموعاً گذرگاهها را در هنگام تمرکز کودک بر هدفی خاص تشکیل میدهند (همان منبع).
با این حال؛ هرچه کودک تاکنون کسب کرده است نشانگر گذرگاه هاست و هنوز اثری از کارگزار دیده نمیشود، یعنی عامل تحریکی برای گرایش به سمت هدف مطلوب را تجربه نکرده است. بنابراین روند بعدی که کودک باید بیاموزد همان تفکر کارگزار یا عامل است. احتمالاً شرط ضروری برای رسیدن به تفکر کارگزار شناسایی خود میباشد. یک توانایی روان شناختی که در طول چند ماه اول زندگی افزایش مییابد و تا ۱۲ الی ۱۸ ماهگی محقق میگردد. نشانههای کسب این توانایی شامل تشخیص تصویر نوزاد در آینه توسط خود نوزاد، استفاده از ضمیر شخصی من و جملات کودک نوپا در مورد احساسات درونی و افکارش میباشد (اسنایدر،چیونز و سیمپتون،۱۹۹۷).
در کنار این خودآگاهی، در حدود ۲۱ ماهگی کودک در مییابد که میتواند عامل رخ دادن وقایع باشد(من میتوانم عامل تغییر باشم). نتیجه چنین تحوّلاتی شکل گیری تفکر کارگزار است.
گرچه تعاریف امید و خوش بینی، همپوشی بسیاری دارند اما این دو سازه از جهت چگونگی عملکرد انتظارات متفاوتند. شیر و کارور(۱۹۹۲) خوش بینی را به صورت انتظار تعمیم یافتهای تعریف کردند که فرد، نتایج خوب را در زندگی تجربه میکند و اینکه خوش بینی منجر به پشتکار میگردد. در حالیکه بخش کارگزار امید (اسنایدر، ۱۹۹۳) به این تعریف شبیه است.
بخش گذرگاه به طور آشکاری در نظریه خوش بینی مورد بررسی قرار نمیگیرد. حتی اگر فردی خوش بین باشد ممکن است توانایی ایجاد راههای جدید، یعنی تفکر گذرگاه را که برای غلبه بر موانع و دستیابی به نتیجه مطلوب لازم است، نداشته باشد.
تفاوت دیگر امید و خوش بینی(اسنایدر، ۲۰۰۰) در این است که خوش بینی شامل انتظاراتی در مورد نتایج حاصله از طریق دیگران و نیروهای خارج از خود فرد است در حالیکه امید حاصل کارگزار درون فرد است.
بر طبق نظریه سلیگمن، سبک اسنادی[۷۴] یک فرد خوش بین، بیرونی، ناپایدار و قابل کنترل[۷۵] است، در صورتی که فرد بدبین دلایل شکست خود را به اسنادهای درونی، پایدار و غیرقابل کنترل[۷۷] نسبت میدهد. اسنایدر (۲۰۰۰) نشان داد که امید از این سبک اسنادی خوش بینی مستقل است، زیرا امید به صورت فرآیندی ادراک میشود که شامل این مسئله است که افراد چگونه خود را به اهداف مثبت پیوند میدهند، در حالی که خوش بینی زمانی است که مردم لزوماً خود را از نتایج منفی دور میسازند.
معلوم شده است که بین خوش بینی و امید همبستگی معناداری وجود دارد(پیترسن و سلیگمن، ۲۰۰۰). خوش بینی و امید با شاخصهای آسیب شناسی روانی و با افسردگی همبستگی منفی دارد و پیش بینی کننده ی شاخصهایی از جمله سلامت خود گزارشی، سلامت روان، خلق مثبت، توانایی شناختی و کنارآمدن مؤثر با مسائل(ارزیابی مجدد، حل مسأله، اجتناب از رویدادهای فشارزای زندگی، جستجوی حمایت اجتماعی) می باشند(پیترسون و سلیگمن، ۲۰۰۰؛ اسنایدر، ۲۰۰۰؛ شییر و کارور و بیرجز[۸۰]، ۲۰۰۰؛ تیلر و کمنی[۸۱]، ۲۰۰۰).
افراد خوش بین سالم تر و شادترند، دستگاههای ایمنی آن ها بهتر کار میکنند. آنها با بهره گیری از راهبردهای کنار آمدن مؤثرتر مانند ارزیابی مجدد و مسأله گشایی، با فشارهای روانی بهتر کنار میآیند. همچنین به نحو فعال از رویدادهای فشارزای زندگی پرهیز میکنند و اگر هم بیمار شوند به توصیههای پزشکی بهتر عمل میکنند و آنها را با الگوهای رفتاری دنبال میکنند که بهبودی را سرعت میبخشند(کار، ۱۳۸۵).
آثار سودمند سازهای مثبت مثل خوش بینی و امید بر سلامت جسمانی و روانی در تحقیقات مختلف تأیید شده است(شییر و کارور، ۱۹۹۲). در این میان سازه امید توجه فزاینده به خود اختصاص داده است(اسنایدر، ۲۰۰۰).
افکار انسان نقش به سزایی در زندگی او خواهد داشت. قدرت تفکر، انسان را از سایر موجودات متمایز میسازد و تاثیرات عمیقی بر زندگی او خواهد داشت. بر این اساس کیفیت افکار انسان و چگونگی سازماندهی آن مورد توجه روانشناسان است(گرشاسبی، ۱۳۹۰).
افکار انسان در دو مقوله مثبت و منفی دسته بندی میشود که مورد توجه روانشناسان مشاوره و به ویژه مشاورانی است که دیدگاه شناختی دارند و اعتقاد بر این است که غلبه هر یک از آنها بر ذهن فرد، شیوه زندگی او را تحت تأثیر قرار می دهد. به طوری که این افکار به راحتی ممکن است موجب تفاوت سبک زندگی فرد با سایرین یا با خود او در مراحل مختلف شود(گرشاسبی، ۱۳۹۰).
افکار مثبت آن دسته از افکاری را شامل میشود که تاثیرات مفیدی بر ذهن و رفتار فرد دارند، هدایت کننده هستند و اغلب موجبات زندگی بهتری را فراهم میسازند. افرادی که دارای چنین افکاری هستند کمتر دچار استرس و فشار روانی میشوند، اعتماد به نفس بالاتری دارند، خوش بین تر و واقع بین تر هستند(کار، ۱۳۸۵).
افکار منفی عامل هیجانات منفی در انسان هستند. این افکار چسبندگی فوقالعادهای در ذهن انسان دارند و درگیری و مشغله شدیدی برای صاحب خود ایجاد میکنند. افتادن در چرخه این افکار و عدم تلاش برای خارج شدن از آن اغلب مشکلات جدی روانی را به بار می آورد. روانشناسان شناختی معتقدند اغلب اضطراب ها و افسردگی ها، اختلالات ارتباطی [۸۲]، مشکلات زناشویی [۸۳]و انواع مسائل دیگر از زندگی فرد ناشی از غلبه افکار منفی بر ذهن فرد است(گرشاسبی، ۱۳۹۰).
اهمیت مطالعه عواطف مثبت از سال ۱۹۷۳ با ورود واژه خوشحالی در ادبیات پژوهشی روان شناسی شروع شد و در اوایل قرن ۲۱ با جنبش روان شناسی مثبت نگر به اوج خود رسید(سلیگمن و سیزن میهالی،۲۰۰۰). این حرکت به شروع پژوهش در حوزه عواطف مثبت و اثرات آن بر کارکردهای مختلف منجر گردید(آرگیل،۲۰۰۱).
به طور کلی آدمی همواره چیزی را احساس میکنند، آنچه را که معمولا احساس میکنند، خلق است، یعنی نوعی احساس که اغلب به صورت اثر بعدی رویداد هیجانی که قبلا تجربه شده، وجود دارد. خلق مثبت نشان می دهد که یک شخص تا چه میزان به زندگی شور و شوق دارد، احساس فاعل بودن و هشیاری می کند. همچنین به انرژی زیاد و تمرکز کامل اشاره دارد(دوستکام، پور حیدری، حیدری و شهیدی،۱۳۸۹). خلق مثبت باعت می شود که افراد به دیگران کمک کنند، بیشتر ریسک کنند، در مورد خودشان و دیگران بخشندهتر باشند، در امور تشریک مساعی داشته باشند، کمتر پرخاشگرانه رفتار کنند، مسایل را به صورت خلاقانه حل کنند، در صورت دریافت بازخورد منفی استقامت کنند، به صورت کارآمدتری تصمیم گیری کنند و در فعالیتهای جالب، انگیزش درونی بیشتری نشان دهند(آیزن[۸۵]، ۱۹۹۹).
خلق به صورت عاطفه مثبت یا عاطفه منفی وجود دارد یعنی خلق خوب و خلق بد و به حالت کلی احساس رومزه اشاره دارد. واتسون و تلگن[۸۶](۱۹۸۵) عواطف را به دو بعد تقسیم بندی می کنند، یکی عاطفه مثبت، که حالتی از انرژی فعال، تمرکز زیاد و اشتغال به کار لذت بخش می باشد و در برگیرنده طیف گسترده ای از عواطف از جمله شادی، احساس توانمندی، شور و شوق، تمایل، علاقه و اعتماد به نفس است. بعد دوم، عاطفه منفی است بدین معنی که شخص تا چه میزان احساس ناخرسندی و ناخوشایندی می کند. عاطفه مثبت و عاطفه منفی حالتهای متضاد احساس کردن نیستند، بلکه حالتهای مستقل احساس هستند به طوری که افراد ممکن است هر دو خلق را به طور همزمان تجربه کنند. عاطفه مثبت به طور منظم طبق چرخه خواب- بیداری نوسان میکند. بر اساس پژوهش واتسون و کلارک[۸۷] در سال ۱۹۹۷ سطح عاطفه مثبت هنگام بیدار شدن کاملا پایین است، در طول صبح به سرعت بالا میرود و تا بعد از ظهر به تدریج همچنان بالا میرود تا اینکه بین ۶ تا ۹ بعد از ظهر به اوج خود میرسد و از آن پس به سرعت در اواخر شب پایین میآید و به سطح پایین اوایل صبح باز میگردد. عاطفه مثبت مبنای عصبی دارد و انتقال دهنده عصبی آن دوپامین است. وقتی عاطفه مثبت افراد بالا است و رویدادهای خوشایند را تجربه می کنند مسیر انتقال دهنده دوپامین فعال شده و افراد احساس میکنند علاقهمند، پرانرژی، هشیار و خوشبین هستند، در حالی که وقتی عاطفه مثبت افراد پایین است، معمولا احساس خمودگی، بیتفاوتی و خستگی می کنند(آشبی[۸۸]، آیزن و تارکن[۸۹]،۱۹۹۹).
عاطفه مثبت از طریق تقویت سیستم ایمنی، در بهبود سلامت جسمانی نقش دارد. در زمینه بهداشت روانی مطالعات نشان داده اند که عاطفه مثبت می تواند ابطال کننده عواطف منفی و خنثی کننده اثرات مخرب آن ها باشد(فدریکسون، ۱۹۹۸ ؛ آیزن،۱۹۹۳،۱۹۹۹؛ بارتولیک، باسو، شفت، گلاسر و تیتانیک – شفت،۱۹۹۹؛ مارتین،۲۰۰۳ ).
عاطفه منفی بیانگر مشغولیت ناخوشایند و احساس تحریکپذیری در برابر آرمیدگی است. عاطفه منفی بالا به صورت احساس ناخوشنودی، تحریکپذیری و عصبانیت وجود دارد. عاطفه منفی نیز مبنای عصبی دارد و انتقال دهنده عصبی آن سروتونین و آدرنالین است. رویدادهای ناخوشایند این مسیرها را فعال میکند. عاطفه منفی بر طبق چرخه خواب و بیداری، نوسان و تغییر قابل توجهی ندارد. تحقیقات نشان دادهاند که بزرگسالانی که از سطوح بالای امید برخوردارند، در زندگی خود به اندازه سایرین شکستهایی را تجربه کرده اند، اما این باور را پرورش دادهاند که میتوانند با چالشها سازش کنند و با ناملایمات کنار بیایند. آنان وقتی در رسیدن به هدفهای ارزش مند با موانعی روبرو میشوند، هیجانهای منفی و با شدت کم را تجربه میکنند، این امر ممکن است به این خاطر باشد که وقتی با موانع روبه رو میشوند برای دستیابی به هدفهای خود مسیرهای جایگزین ایجاد میکنند، یا با انعطاف هدفهای قابل دسترس تر را برمی گزینند(واتسون، کلارک و تلگن، ۱۹۸۸).
به نظر میرسد در اغلب مردم این احساس وجود دارد که عاطفه میتواند بر فرایند تصمیم گیری و تفکّر در شرایط و رویدادهای معین اثر بگذارد. وقتی عاطفه در فرایندهای تصمیم گیری وارد میشود، تأثیراتی مُخرّب بر جای میگذارد و تصمیمها را غیر عقلانی میسازد(کارور،۲۰۰۱)؛ عاطفه مثبت بر فرآیندهای شناختی مانند حافظه، قضاوت و راهبردهای حل مساله تاثیر می گذارد که این خود باعث شکل گیری خاطرات و انتظاراتی در ذهن فرد می شوند که بر محتوای حافظه فعال اثرگذار است(باور،۱۹۸۱،۱۹۹۱؛ راستینگ،۱۹۹۹؛ فورگاس،۱۹۹۸).
وقتی افراد احساس خوبی دارند عاطفه مثبت، نقش بارزی در بازیابی و یادآوری خاطرات اندوختهشده در حافظه ایفا می کند. در نتیجه افرادی که احساس خوبی دارند در مقابسه با افرادی که احساس خنثی دارند، به افکار شاد و خاطرات مثبت راحتتر دسترسی دارند(کرینگ، دیویسون، نیل و جانسون،۲۰۰۷). این امر بیانگر این حقیقت است که اطلاعات در ذهن سازمان دهی شده و بر حسب ویژگی عاطفی مثبت شان قابل دسترسیاند و مردم به طور خودکار، از عاطفه مثبت به عنوان شیوهای برای سامان دهی تفکراتشان استفاده میکنند(آیزن، ۱۹۸۷).
یکی از فرضیه های اصلی بر گرفته شده از این پژوهش ها، فرضیه هم گرایی با خلق است(باور،۱۹۹۱،۱۹۸۱). طبق این فرضیه، حالت های خلقی مثبت بیشتر گرایش به قضاوت های مثبت و بازیابی خاطرات مثبت و حالت های خلقی منفی بیشتر گرایش به قضاوت های منفی و بازیابی خاطرات منفی را افزایش می دهند. برخی شواهد برای بازیابی خاطرات همگرا با خلق( فورگاس،۱۹۹۰)، یادآوری همگرا با خلق(آیزن ،شالکر ،کلارک و کارپ ،۱۹۷۸) وجود دارد.
خلق و هیجان به چند دلیل با یکدیگر تفاوت دارند. اولا هیجان از موقعیتهای مهم زندگی و از ارزیابیهای اهمیت آنها برای سلامتی ما به وجود میآید، مانند هیجان غم و اندوه که از مواجهه با یک موقعیت فقدان و جدایی یا سوگ در شرایط زندگی حاصل میشود. اما خلق از فرایندهایی به وجود میآید که مبهم و اغلب ناشناخته هستند، مانند خلق افسرده که لزوما دلیل خاصی را برای آن نمیتوان بیان کرد.
ثانیا هیجان در نتیجه رویدادهای کم دوام چند ثانیهای یا شاید چند دقیقهای ناشی میشود، در صورتی که خلق از رویدادهای ذهنی چند ساعته یا شاید چند روزه ناشی میشود. بنابراین، خلق بادوامتر از هیجان است.
ثالثا هیجان بر رفتار اثر میگذارد و اعمال خاصی را هدایت میکند، حال آنکه خلق بر شناخت تاثیر گذاشته و آنچه را که فرد دربارهاش فکر میکند هدایت میکند(فریدجا،۱۹۹۳).
در خصوص تأثیر خلق بر شناخت، بک[۹۹](۱۹۸۸) این فرضیه را ارائه می دهد که طرحواره های شناختی زمینه هایی را برای افسرده سازی افکار، خاطرات، امیدها و ارزیابی ها فراهم می کند. او اظهار می دارد که حضور دایم افکار ناخوشایند، باعث حفظ و باقی ماندن خلق افسرده می شود و دسترسی به افکار منفی سرعت بیشتری به خود می گیرد. تیزدل، تیلر و فورگاتی[۱۰۰](۱۹۸۰)، روش ولتن(۱۹۶۸) را بکار بردند، روش القای خلق مثبت یا منفی در افراد، که از آنان خواسته شد یک خاطره خوشایند و ناخوشایند را به یاد آورند. در افراد با خلق منفی مدت زمان بازیابی خاطرات خوشایند نسبت به افراد با خلق مثبت طولانی تر بود بر همین مبنا آنان به این نتیجه رسیدند که قابلیت دسترسی به شناخت های مثبت در بیماران افسرده نیز کاهش می یابد. بدنبال این مطالعه، آنان دریافتند القای خلق مثبت باعث افزایش احتمال یادآوری خاطرات خوشایند و کاهش احتمال یادآوری خاطرات نا خوشایند می گردد. به همین ترتیب القای خلق منفی نتایج عکس را به همراه دارد(تیزدل، تیلر و فوگارتی،۱۹۸۰).
مشابه همین یافته ها را باور(۱۹۸۱) نیز گزارش کرد، وی از طریق هیپنوتیزم به آزمودنی ها حالت شادکامی یا غمگینی را القا کرده بود. در حالت هیپنوتیزم، از آزمودنی ها خواسته شد یکی از وقایع دفتر خاطرات خود را که قبل از واقعه القای خلق امروز نوشته اند را بیاد آورند. در ابتدا احتمال یادآوری وقایع ناخوشایند بواسطه خلق افسرده افزایش یافته بود در صورتی که وقایع خوشایند در مدت خلق شاد بیشتر به خاطر می آمدند.
در پژوهش های روان شناختی، روش های گوناگونی به منظور القای خلق استفاده می شود. ثایر (۱۹۸۹) روش های دستکاری و القای خلق را به ۴ طبقه اصلی تقسیم نمود:
روشهای مزبور، شیوههای ساده و نیز دارای پشوانه پژوهشی محکم بوده و در موقعیتهای آموزشی و آزمایشگاهی به کار برده شدهاند. مبانی تئوریک روشهای القای خُلق بر این مفروضه استوار است که فکر، احساس و رفتار مرتبط با یکدیگر میباشند. فینگن و سلمگین(۲۰۰۲) و وسرمن(۱۹۹۶) از جمله مطالعاتی است که در این راستا صورت پذیرفته است.
یکی از معروف ترین تکنیک ها، کار با کف دست است. این تکنیک شامل قراردادن کف دست ها روی دو چشم و تجسم رنگی می شود که با اضطراب یا استرس تداعی می شود (مثلاً قرمز) و بعد آن رنگی که با آرمیدگی و آرامش تداعی می شود (مانند آبی). تجسم یک رنگ آرامش بخش باعث احساس آرمیدگی می شود، سلامتی و احساس بهبودی را تقویت می کند.
در دیگر تکنیک ها از تصویر استفاده می شود مانند تجسم یک خاطره خوشایند که در گذشته اتفاق افتاده است و مرور آن خاطره و یا تصویرسازی یک منظره آرامش بخش به انتخاب شخص است. جایی مانند ساحل یا چمنزار، با همه مناظر، صداها، بوها و دیگر حس ها تا تصویری کامل تجربه شود.
تکنیک رایج دیگر تصویرسازی هدایت شده نام دارد که شامل تجسم یک تصویر یا هدف مطلوب خاص می شود و سپس تجسم تصویر از خود در حالی که به این هدف دست می یابید. ورزشکاران از این تکنیک ها برای پیشرفت ورزشی استفاده می کنند
در این روش فرض بر این است که خلق و حافظه با هم در ارتباطند. بدین صورت که انسان در حالت خلق افسرده، بیشتر خاطرات منفی و در حالت خلق شاد، بیشتر خاطرات خوشایند را به خاطر میآورد(باور، ۱۹۸۱).
جلسات | محتوا | روش |
۱ |
· آشنایی · تشریح اهداف |
ابتدا هدف از حضور در این کلاس برای آزمودنیها شرح داده شد، اهداف اصلی از هر جلسه به آنها بیان شد و تعریف جامعی از تصویرسازی ذهنی مثبت ارائه گردید. |
۲ و ۳ | · تمرین به یاد آوردن و توصیف خاطرات مثبت | از آزمودنیها خواسته شد در طول جلسه خاطرات مثبت خود را به همراه برداشتهایی مثبتی که از خود دارند و اینکه چقدر خود را عامل آن اتفاق خوب میدانند به خاطر آورند و آنها را در حداقل ۲ صفحه و حداکثر ۴ صفحه ثبت نمایند. |
۴ و ۵ | · تمرین به یادآوردن و توصیف خاطرات مثبت | از آزمودنیها خواسته شد که خاطرات مثبت خود را به یاد آورند، آنها را یادداشت کرده و به توصیف آنها بپردازند. در توصیف خاطرات بیشترین تأکید بر برداشتهای شخصی از خود، احساس خودارزشمندی و توانایی های آزمودنی بود. |
۶ |
· جمعبندی جلسات گذشته · نتیجه گیری از بحثهای جلسات گذشته · اجرای پس آزمون |
با ارائه یک جمع بندی از مباحث ارائه شده در جلسات گذشته و یک نتیجه گیری کلی ارائه شده از آزمودنیها خواسته شد در صورت داشتن سوالی در رابطه با جلسات گذشته آن را مطرح کرده و به صورت مشارکتی با سایر آزمودنیها به سوالات پاسخ دهند. در پایان آزمون امید اسنایدر جهت پسآزمون از آنها گرفته شد. |
این روش که اولین بار توسط ولتن(۱۹۶۰) به کار رفته است، یک سری جملات تلقینی به آزمودنی داده میشود و از آنها خواسته میشود آن جملات را چندین بار تکرار کنند، و حالت مستتر در آن جمله را در خود به وجود آورند. در این روش جملات برای آزمودنیها خوانده میشود و از آنها میخواهند آنها را به همراه خود داشته باشند و در جاهای مختلف مانند دانشگاه، خانه و اتوبوس و... تکرار نمایند (آرگایل، ۲۰۰۱).
جلسات | محتوا | روش |
۱ |
· آشنایی تشریح اهداف |
ابتدا هدف از حضور در این کلاس برای آزمودنیها شرح داده شد، اهداف اصلی از هر جلسه به آنها بیان شد و تعریف جامعی از القای خلق مثبت ارائه گردید. |
۲، ۳، ۴ و ۵ | · تمرین تکرار جملات مثبت | ۱۰ تصویر به مدت ۳ دقیقه به آزمودنیها نشان داده شد که روی هر تصویر جمله مثبتی نوشته شده بود که از آزمودنیها خواسته شد تا جملات مثبت را یادداشت کرده و در طول ۳ دقیقه به معنای آن جملات مثبت فکر کنند و ترجیحأ آنها را به همراه داشته و با خود تکرار نمایند و تا آغاز جلسه بعد جملات مثبت ارائه شده را حفظ نمایند و در زمان یاس و ناامیدی آنها را با خود زمزمه نمایند. |
۶ |
· جمع بندی جلسات گذشته · نتیجه گیری از بحثهای جلسات گذشته · اجرای پس آزمون |
با ارائه یک جمع بندی از مباحث ارائه شده در جلسات گذشته و یک نتیجه گیری کلی ارائه شده از آزمودنیها خواسته شد در صورت داشتن سوالی در رابطه با جلسات گذشته آن را مطرح کرده و به صورت مشارکتی با سایر آزمودنیها به سوالات پاسخ دهند. در پایان آزمون امید اسنایدر جهت پسآزمون از آنها گرفته شد. |
در بررسي فرضيه اول که القاي خلق مثبت باعث افزايش اميد در دانشجويان ميشود؛ نتايج اين تحقيق حاكي از آن است که اثر القاي خلق مثبت به شيوه خواندن جملات مثبت و تصوير سازي ذهني مثبت منجر به افزايش ميزان اميد به آينده در دانشجويان شده است. كه اين يافته ها، بسيار نويدبخش بوده و نشان دهنده ارزش بالقوه برنامه هاي آموزشي مبتني بر روان شناسي مثبت بطور عام و افزايش اميد به طور ويژه است.
منابع کامل در سایت سبز فایل
پاسخ ها