پوپک و مهران به امید داشتن روزهای خوب با هم ازدواج کردند ولی حالا کارشان به دادگاه خانواده کشیده است
اعتمادآنلاین: پوپک و مهران به امید داشتن روزهای خوب با هم ازدواج کردند ولی حالا کارشان به دادگاه خانواده کشیده است. آنها یک فرزند دارند اما به خاطر فرزندشان هم نتوانستند زندگی مشترک را ادامه دهند.
پوپک درباره زندگی مشترک با همسرش و علت اختلافاتش توضیح میدهد.
هفت سال.
از اول دچار درگیری و دعوا بودیم ولی ادامه میدادیم، فکر میکردیم درست میشود.
شوهرم شکاک است. من را اذیت میکند. مرتب باید به سوالاتش جواب بدهم و این موضوع اذیتم میکند. مثلاً مدام میپرسد با کی تلفنی حرف زدی، کجا رفتی چرا با فلانی حرف میزنی و...
کابینتساز است.
ما مشکل مالی نداریم. من توقع زیادی هم از شوهرم ندارم. همین که زندگی آرامی داشته باشم برایم کافی است اما او من را کلافه میکند. یکدفعه وسط روز به خانه میآید که ببیند من کجا هستم یا چه کسی در خانه است. تلفنم را چک میکند و مرتب به پدر و مادرم زنگ میزند و گلایه میکند.
بارها قسم خوردم. پیش دکتر رفتم. شکایت کردم. موضوع را به پدر و مادرش گفتم و هر کاری که فکرش را بکنید کردم اما شدنی نیست. دیگر نمیتوانم تحمل کنم.
از اول شکاک بود اما از وقتی فهمید قبل از او پسرداییام خواستگار من بوده، وضعیت بدتر شد. او حتی ارتباط من با فامیل را قطع کرده است. اگر ببیند من به خانواده داییام نزدیک شدم زندگیام را سیاه میکند.
از دو سال پیش میدانستم دیگر این زندگی دوام ندارد. دوست نداشتم با او زندگی کنم. دو سال پیش به محل کار پسرداییام که آدم بسیار محترمی است رفته بود و او را کتک زده بود، آن هم بدون هیچ دلیلی! من از آن به بعد تصمیم گرفتم دیگر به این وضعیت ادامه ندهم و از شوهرم جدا شوم اما جسارت این کار را نداشتم.
بله. ما هم مشاورهای که دادگاه گفته رفتهایم و هم مشاوره جداگانه، هر دو میگویند عدم سازگاری دارید.
میتواند تا هفت سالگی با من باشد. میخواهم به خانه پدرم بروم و آنجا زندگی کنم. بعد از هفت سالگی دوباره دادگاه درباره او تصمیم میگیرد.
پاسخ ها