برخی لحظات هیچ وقت از یادمان نمیرود. مخصوصا اگر آن لحظات را کاراکترهایی خلق کرده باشند که هنوز هم در برخی از ارجاعتمان به سراغ آنها میرویم.
برترینها: برخی لحظات هیچ وقت از یادمان نمیرود. مخصوصا اگر آن لحظات را کاراکترهایی خلق کرده باشند که هنوز هم در برخی از ارجاعتمان به سراغ آنها میرویم. مخصوصا آنهایی که تماشای کمدی را برایمان تبدیل به یک سبک زندگی کردند و هر شب برای دقایقی چند در کنار خانواده به اندازه سالها خندیدیم.
خب همین خاطرات شیرین است که گاهی با یادآوریشان برای چند لحظه از شر تلخی روزگار عبور میکنیم. حالا در توئیتر برخی کاربران به سراغ این خاطرات و انصافا بهترینهایشان رفتند. همانها که شاید صورتها را از خنده، سرخ کردند و لبخند را در یک لحظه به روی لب یک ایران نشاندند.
این موج تحت عنوان «نقطه اوج سریالهای طنز ایرانی» درست شده و به سراغ آن آثار ناب تلویزیون رفته. مثل ساختمان پزشکان، بزنگاه، شمعدونی، متهم گریخت، قهوه تلخ و ... که بعد از گذشت سالیان همواره مخاطب را پای تلویزیون مینشانند. در ادامه برخی از طلاییترین لحظات تلویزیون را از نگاه کاربران مررو میکنیم. با ما همراه باشید.
آپاچی: نقطه اوج طنز سریالهای ایرانی اونجا بود که رضا عطاران تو بزنگاه داشت با بچهها تو کوچه فوتبال بازی میکرد و پنالتیش گل نشد. برگشت گفت: امروز رو دور بدشانسیام، بابام که مرد، اینم از پنالتی.
تفلون: اوجش اونجا بود که تریاکش رو گم کرده بود، گربه رو گرفت تو دستاش چند بار سوال کرد تو خوردیش؟ (مثل بازجویی) اخرشم گفت کاریت ندارم اگه خوردیش فقط بگو تا برات چایی نبات بیارم :)
رجیستا: نقطهی اوج طنز سریالهای صداوسیما برمیگرده به قسمت تولد نازنین توی ساختمان پزشکان. اونجا که همه براش کتاب خاطرات یک روانی رو خریدن به جز خانوم شیرزاد. اون نقدی بر کتاب خاطرات یک روانی رو خریده بود:))))
مینروا: ولی من فکر میکردم نقطهی اوجِ سریالهای طنزِ ایرانی موقعی بود که فهمیدیم شریفی قوزمیته!
شاوان: نقطه اوج فقط شکست خوردن لشگر برره از دشمن فرضی.
رودی: نقطه اوج سریالهای ایرانی اونجا بود که حسن معجونی توی شمعدونی وقتی خواهرش ازش خواست هوشنگ رو ببخشه، جمله نلسون ماندلا رو این جور گفت: "نه میبخشیم، نه فراموش میکنیم". خواهرش گفت: "اون گفته میبخشیم ولی فراموش نمیکنیم." جواب داد: "به هر حال ما باید تا جایی که در توانمون هست مثل این بزرگمرد باشیم."
مورتی: تو سریال قهوه تلخ زن بابا اِتی اومد به جواد عزتی گفت بچم افتاد، برگشت گفت: افتاد که افتاد، دولا میشدی برش میداشتی.
امین: نقطه اوج سریال ایرانی اونجا بود که تو دزد و پلیس فهمیدیم بهنام تشکر پلیسه.
عرفان: یه دیالوگ داره سیروس گرجستانی با احمد پورمخبر که میگن: هاشم ننهات رو با خودت نبر. بذار چراغهای این خونه روشن باشه.
مریم: یه تیکه از بزنگاه، لولایی تو اتاق آواز غمگین میخونه. یهو ۶ و ۸ میشه، بانمکترین سکانس سریالهای تلوزیونه به نظرم.
مد من: ولی من فکر میکنم نقطه اوج ساختمان پزشکان اینجا بود.
البته که پس از مرور این خاطرات میخواهیم نکتهای را یادآور شویم. روی صحبتمان نیز با مسئولین است. این که اگر به سلیقه مردم بها دهند هنوز هم میتوان تلویزیون را دوست داشت و برای فرزندان امروز خاطره ساخت. از شما کاربران نیز میخواهیم اگر لحظهای این چنین را به یاد دارید برایمان در قسمت نظرات بنویسید.
پاسخ ها