داستان «ملت عشق»، پرفروشترین کتاب تاریخ کشور ترکیه به شمار میرود که بنا به ادعای نویسنده آن، «الیف شافاک»، نه تنها روایتگر تحول شخصیتهای داستان، بلکه نقطه اوج تحول خود او نیز بود.
پارس لاین برای افرادی هم که اندک آشنایی با ادبیات فارسی دارند، جلالالدین محمد بلخی معروف به مولانا یا مولوی و اشعار او، شناخته شده هستند. اما نام مولانا همیشه یادآور شخصیت اسرار آمیز دیگری است که زندگی این شاعر بزرگ را دگرگون کرده است و این فرد کسی جز «شمس تبریزی» نبود. در خصوص چگونگی آشنایی مولانا با شمس تبریزی در روایات آمده است که روزی شمس وارد مجلس مولانا میشود و در حالی که مولانا در کنارش چند کتاب وجود دارد، شمس از او میپرسد، اینها چیست؟ مولانا جواب میدهد، قیل و قال است، شمس میگوید و تو را با اینها چه کار است و کتابها را برداشته و به داخل حوضی که در آن نزدیکی قرار دارد، میاندازد.
مولانا با ناراحتی میگوید، ای درویش چه کار کردی؟ برخی از این کتابها از پدرم رسیده بوده و نسخه دیگری ندارد. شمس تبریزی در این حالت دست به آب برده و کتابها را یک یک از آب بیرون میکشد بدون اینکه آثاری از آب در کتابها مانده باشد و کتابها حتی ذرهای خیس شده باشند. مولانا با تعجب میپرسد، این چه سرّی است؟ شمس جواب میدهد، این ذوق و حال است که تو را از آن خبری نیست. از این ساعت است که حال مولانا تغییر یافته و به شوریدگی روی مینهد و درس و بحث را کنار گذاشته و شبانهروز در رکاب شمس تبریزی به خدمت میایستد و تولدی دوباره مییابد.
هرچند مولوی در طول زندگی شصت و هشت ساله خود با بزرگانی همچون محقق ترمذی، شیخ عطار، کمالالدین عدیم و محیالدین عربی حشر و نشرهایی داشته و از هر کدام توشهای براندوخته، ولی هیچکدام از آنها مثل شمس تبریزی در زندگیاش تأثیرگذار نبوده تا جاییکه رابطهاش با او شاید از حد تعلیم و تعلم بسی بالاتر رفته و یک رابطه مرید و مراد گونه پیدا کرده است.
تاکنون روایت های بی شماری از ارتباط مولانا با شمس تبریزی به تصویر کشده شده است که برخی از آن ها گاه برداشتی آزاد از داستان شورانگیز همنشینی این دو شخصیت است. پس از گذشت قرن ها ارتباط شمس و مولانا هنوز هم دستمایه داستان ها و رمان های متعددی شده است که یکی از آخرین نمونه های مشهور آن رمان «ملت عشق» نوشته «الیف شافاک» است که حداقل در کشور ترکیه توانست عنوان پرفروش ترین کتاب تاریخ این کشور را به دست آورد و در بسیاری از کشورهای دیگر نیز رکوردهای فروش خیره کننده ای را به ثبت برساند.
ملت عشق نام رمانی است نوشته الیف شافاک (الیف شفق) که در سال ۲۰۱۰ / ١٣٨٩ به صورت همزمان به دو زبان انگلیسی و ترکی منتشر شد. این کتاب تاکنون بیش از ۵۰۰ بار (۵۵٠،٠٠٠ نسخه) در ترکیه تجدید چاپ شده و توانسته رکورد پرفروشترین کتاب تاریخ ترکیه را نیز به دست آورد. نام این کتاب در ترکی استانبولی Aşk یا همان «عشق» است و در انگلیسی The Forty Rules of Love نام دارد به معنای «چهل قاعدهی عشق» و اشاره به چهل قاعدهای است که در کتاب از زبان شمس تبریزی دربارهی عشق بیان میشوند. نام فارسی کتاب از بیتی از داستان «موسی و شبان» در مثنوی معنوی گرفته شده که در آن «ملت» در معنای قدیمیاش یعنی «دین» یا «مذهب» به کار رفته است. این کتاب در سال ۱۳۸۹ توسط «ارسلان فصیحی» از ترکی به فارسی ترجمه شد و با تأخیری پنج ساله نهایتاً در سال ۱۳۹۴از وزارت ارشاد مجوز نشر گرفت.
کتاب ملت عشق، روایتی است موازی از دو دوره زمانی گذشته (دوران زندگی مولانا در سال های 639 تا 645 هجری قمری) و حال ( سال های 2008 و 2009 میلادی). فضای داستان نیز در دو محیط متفاوت شرق (قونیه در کشور ترکیه) و غرب ( شهر بستون آمریکا) در جریان است. در این کتاب تضادهای ظاهری این دو روایت در یک زمینه ای عاشقانه به هم پیوند می یابند و فضایی یکسان و یکنواخت را تداعی می کند. این رمان به نوعی بازگویی رابطه میان شمس و مولانا در قالب داستانی امروزی و از زبان یک زن آمریکایی است که به همه روزمرگیها و همسر و کار پشت پا میزند و عازم سفر ترکیه میشود.
روایت اول کتاب درباره زنی 40 ساله به نام «اللا روبینشتاین» است که در بوستونِ آمریکا زندگی میکند. اللا یک همسر و مادر است که همه زندگی خود را صرف خانواده و رابطه زناشویی کرده است و به همین دلیل است که رفتارهای سرد همسر و زندگی بدون عشق را پذیرفته است.
«سنگی را اگر به رودخانهای بیندازی، چندان تاثیری ندارد. سطح آب اندکی میشکافد و کمی موج بر میدارد. صدای نامحسوس «تاپ» میآید، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم میشود. همین و بس. اما اگر همان سنگ را به برکهای بیندازی، تاثیرش بسیار ماندگارتر و عمیقتر است. همان سنگ، همان سنگ کوچک، آبهای راکد را به تلاطم در میآورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقهای پدیدار میشود؛ حلقه جوانه میدهد، جوانه شکوفه میدهد، باز میشود و باز میشود، لایه به لایه. سنگی کوچک در چشم به هم زدنی چهها که نمیکند. در تمام سطح آب پخش میشود و در لحظهای میبینی که همه جا را فرا گرفته. دایرهها دایرهها را میزایند تا زمانی که آخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود».
این روایت آغازین کتاب از زندگی اللا است که به «برکه ای راکد» تشبیه شده است اما کار جدیدش زندگی او را متحول می کند. اللا ویراستار رمانی می شود که «ملت عشق» نام دارد و درباره مولانا و شمس تبریزی است. رمانی درباره عشق که گمشده زندگی اللا بود، عشقی شرقی که شاید تفاوت دو دنیای شرق و غرب باشد. داستان دوم هم در واقع همین روایت عاشقانه از رابطه میان مولانا و شمس تبریزی است که در چهار بخش خاک، آب، باد و آتش به تصویر کشیده شده است. اللا به عنوان ویراستار مسئول ویرایش این رمان میشود و از خلال خواندن این کتاب با زندگی شمس و مولانا و چهل قاعدهی عشق از دیدگاه و زبان شمس تبریزی آشنا میشود.
در مرکز داستان اللا در حال خواندن روایتی است که در همه جای آن عارفی شوریده دل و سرگردان در حال به چالش کشیدن تعصبات اجتماعی و مذهبی متعارف زمانه است. این عارف در جستجوی یک همراه معنوی است تا یک دانش آموز و هدف او نیز تبدیل این همراه به «صدای عشق» است. مولانا یک دانش آموز مایل است، اما خانواده و جامعه وی عمیقاً از شمس به خاطر به چالش کشیدن قواعد معمول ناراحت هستند. مولانا فردی محترم و مشهور در اجتماع خود است اما شمس باید او را فراتر از آسایش های زندگی و فراتر از احترام های دنیوی، بالا برد.
اللا نیز همانند مولانا که شیفته شمس شده، تحت تأثیر نویسنده رمان ملت عشق (عزیز) قرار می گیرد. در واقع، هم مولانا و هم اللا به واسطه روابط خود با شمس و عزیز، مجبورند از امنیت و رفاه ظاهری زندگی خود، بخاطر عدم وجود اطمینان، نشاط و عشق رها شوند. نه شمس و نه عزیز نمی توانند چیزی مثل یک وعده خوشبختی ماندگار ارائه دهند. آنچه آن ها می توانند ارائه دهند، طعم اتحاد عرفانی و عشق الهی است. هماهنگی عمیقی که وقتی «خود» کاذب را فرو می ریزد، باعث ظهور «خود واقعی» می شود.
در طول راه، شمس چهل قاعده عشق، را هم موعظه و هم تجسم می کند. وی مرتباً از هنجارهای معمول اجتماعی و مذهبی زمانه خود سرپیچی می کند و خود را در معرض خطر قرار می دهد. در حالی که ننگ و غضب اخلاق گرایان متعصب او را احاطه کرده، به مولوی الهام می دهد تا شاعری باشد که یکی از پرشورترین و عمیق ترین صداهای حکمت و عشق در جهان باشد و چنین نیز می شود. به همین ترتیب عزیز و داستانش درباره شمس و مولانا نیز سبب می شود تا اللا از زندگی سرد خود رهایی یابد.
«الیف شافاک» در 25 اکتبر 1971 از والدینی ترک تبار، در شهر استراسبورگ فرانسه به دنیا آمد. به دنبال جدایی پدر و مادرش در دوران کودکی، او مجبور شد به همراه مادرش به ترکیه بازگردد و از همین زمان بود که زندگی در دو دنیای متفاوت را تجربه کرد. زندگی در کنار مادرش که زنی تحصیلکرده، مدرن و با تفکر غربی و مادربزرگش که زنی با تحصیلات کمتر، خرافاتی و اهل جادو بود. به عبارت دیگر الیف از همان کودکی زندگی با این تضادها را تجربه کرد.
او در هنگام تحصیل در دوره فوقلیسانس، اولین کتاب داستانش را در سال ۱۹۹۴ و در سال ۱۹۹۷ هم رمان دومش را منتشر کرد. پس از اتمام دوره دکترا به استانبول آمد و آینههای شهر را نوشت. شافاک در سالهای ۲۰۰۴–۲۰۰۳ با درجه استادیاری در دانشگاه میشیگان و بعد در بخش مطالعات خاور نزدیک دانشگاه آریزونا مشغول به کار شد و از ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ نیز ستوننویس روزنامه زمان بود. «شافاک» در سال ۱۹۹۸ با رمان «پنهان» برنده جایزه «رومی»، که به بهترین اثر ادبیات عرفانی ترکیه تعلق میگیرد، شد. او نشان شوالیه را که از مدالهای فرهنگی کشور فرانسه است دریافت کرده و بارها به فهرست نهایی و اولیه جوایز جهانی از جمله جایزه ادبیات داستانی زنان «اورنج» (بیلیز)، جایزه دستاوردهای زنان آسیایی، جایزه مهم «ایمپک دوبلین»، ادبیات داستانی مستقل بریتانیا، جایزه بینالمللی روزنامهنگاری و … راه پیدا کرده است.
شافاک همچنین فعال حقوق زنان و منتقد وضعیت سیاسی و اجتماعی ترکیه و خاورمیانه است و مطالب زیادی درباره بیگناهان، اقلیتها، آوارهها و تبعید مینویسد. او در جدیدترین صحبتهای خود گفته است: «تمامی نویسندگان باید علیه سرکوبهای ترکیه اعتراض کنند». او در سال ۲۰۰۶ بخاطر اشاره به نسلکشی ارمنیان در رمان دومش به نام «حرامزاده استانبول»The Bastard of Istanbul از سوی دادگاههای ترکیه به جرم اهانت به ترک بودن متهم شد. داستان این کتاب شافاک درباره رابطه خانوادهای ترک تبار با خانوادهای ارمنی-آمریکایی است.
وبسایت انتشارات پنگوئن که ناشر انگلیسی کتاب ملت عشق است، مصاحبه ای با الیف شافاک نویسنده کتاب انجام داده و سوالاتی را درباره دیدگاه های او در خصوص این داستان پرسیده است که در ادامه ملاحظه خواهید کرد؛
چه چیزی شما را وادار به نوشتن رمانی با محوریت رابطه مولانا و معلم محبوبش شمس تبریزی کرده است؟ آیا شعرهای مولوی همیشه برای شما مهم بوده است؟
نقطه شروع من، به همان سادگی که به نظر می رسد، مفهوم عشق بود. من می خواستم رمانی در مورد عشق بنویسم اما از یک زاویه معنوی. هنگامی که چنین آرزوی بکنید، مسیر شما را به سمت مولوی یعنی صدای عشق می برد. من همیشه از شعر و فلسفه او الهام گرفته ام. سخنان او در طول قرن ها و فرهنگ ها با ما صحبت می کند. هیچ وقت نمی توان خواندن مولانا را تمام کرد؛ این یک سفر بی پایان است.
چرا با استفاده از راویان متعدد و مختلف، تصمیم گرفتید چهل قانون عشق را در چنین رمان چند لایه ای، روایت کنید؟
حقیقت داستان یک چیز ثابت نیست. وقتی داستان سیال باشد، به شیوه روانتری می تواند روایت کند. بسته به هر شخص، ویژگی ها تغییر می کند. ادبیات برخلاف سیاست روزمره، اهمیت ابهام، تعدد و انعطاف پذیری را تشخیص می دهد. جالب اینجاست که این رویکرد هنری نیز با فلسفه صوفیان نیز هماهنگ است. صوفیان، مانند هنرمندان، در دنیای همیشه روان و متغییر زندگی می کنند. آن ها معتقدند كه هیچگاه نباید نسبت به خود مطمئن باشند و به تنوع شگفت انگیز در جهان احترام می گذارد. بنابراین برای من خیلی مهم بود که این ویژگی را هنگام نوشتن داستان خود منعکس کنم.
برای این رمان چه نوع تحقیقاتی انجام داده اید؟ با حقایق تاریخی چگونه برخورد کرده اید؟
وقتی در مورد چهره های تاریخی می نویسید، در ابتدای کار تا حدودی احساس وحشت می کنید. این کار همچون نوشتن در مورد شخصیت های خیالی نیست. بنابراین برای به دست آوردن حقایق، تحقیقات زیادی انجام دادم. البته این موضوع جدیدی برای من نیست. من در دهه سوم زندگی خود پایان نامه دانشگاهی با چنین موضوع مشابهی را نوشته ام، بنابراین پیشینه ای وجود داشت. با این حال، پس از یک دوره خواندن و تحقیق فشرده، من از این کار دست کشیدم و فقط بر داستانم متمرکز شدم. من به شخصیت ها اجازه دادم که مرا راهنمایی کنند. در تجربه من هرچه بیشتر ما به عنوان نویسنده سعی کنیم شخصیت های خود را کنترل کنیم، بی جان تر می شوند. با همین تعبیر، هرچه در روند نوشتن، نفس نویسنده کمتر باشد، شخصیت های داستانی زنده تر و داستان خلاق تر می شوند.
چالش های نوشتن در مورد چنین چهره ای مشهور مانند مولوی چیست؟ آیا احساس می کنید موفق شده اید در حالی که او را به طور کامل در قلمرو تخیلی رمان خود قرار داده اید، به روایت های تاریخی نیز پایبند باشید؟
باید بگویم این یک چالش بزرگ بود. از یک طرف برای مولانا و شمس تبریزی احترام زیادی قائلم، بنابراین برای من مهم بود که صدای آن ها را بشنوم، میراث آن ها را به بهترین شکل ممکن درک کنم. از طرف دیگر، من یک نویسنده هستم و به قهرمانان اعتقادی ندارم. در ادبیات، هیچ قهرمان کاملی وجود ندارد و هر شخصی جنبه های مختلف و متناقضی دارد. بنابراین برای من ضروری بود که بدون اینکه آن ها را بزرگ کنم، در ابتدا به عنوان انسان ببینم.
آیا درک شما از مولوی و شمس در جریان نگارش درباره آنها تغییر کرده است؟
نوشتن این رمان شاید به طرقی بیشتر از آنچه می توانم درک کنم یا توضیح دهم، مرا تغییر داد. هر کتابی ما را تا حدی تغییر می دهد و بعضی از کتاب ها بیشتر از سایرین. آن ها خوانندگان خود را دگرگون می کنند و نویسندگان خود را نیز متحول می کنند. این یکی از آن کتاب هایی بود که با من چنین کرد، وقتی آن را به پایان رساندم دیگر همان انسان قبلی نبودم.
بخش عمده ای از این رمان مربوط به موقعیت زنان چه در جهان قرون وسطایی شرق و چه در جامعه معاصر غربی است. احساس شما از چگونگی موقعیت زنان در خاورمیانه در مقایسه با زنان در فرهنگ های غربی چیست؟
ما تمایل داریم تصور کنیم که ما به عنوان یک انسان طی قرن ها پیشرفت شگفت انگیزی داشته ایم. و ما دوست داریم فکر کنیم که زنان در غرب آزاد شده اند، در حالی که زنان در شرق همیشه تحت ستم هستند. من می خواهم این کلیشه ها و تعمیم های عمیق تعبیه شده را زیر سؤال ببرم. درست است که ما پیشرفت کرده ایم اما از جهات دیگر ما با مردم گذشته تفاوت چندانی نداریم. همچنین بسیاری از موارد مشترک بین زنان در شرق و زنان در غرب وجود دارد. مردسالاری جهانی است. این تنها مشکل برخی از زنان در برخی از نقاط جهان نیست. اصولاً، هنگام نوشتن این رمان می خواستم مردم، مکان ها، داستان ها را به هم وصل کنم تا پیوستگی ها را نشان دهم.
محبوبیت خارق العاده مولانا را در غرب چگونه توضیح می دهید؟ چه چیزی در شعر او و معنویت او وجود دارد که خوانندگان آن را جذاب می دانند؟
فکر نمی کنم اتفاقی باشد که صدای مولوی امروز بیشتر و بیشتر در میان مردم سراسر جهان شنونده پیدا می کند. او نوعی معنویت است که هیچ کس را از نظر کلاس، پوست، مذهب و غیره مستثنی نمی کند. این یک صدای بسیار فراگیر است که عشق را در مرکز خود قرار می دهد. از نظر مولوی همه ما با هم ارتباط داریم و هیچ کس از این دایره عشق مستثنی نیست. صدای مولوی در عصری مملو از تعصبات فرهنگی و نزاع، صدایی متفاوت به گوش ما می رساند، چیزی بسیار اساسی تر و آرام تر.
کدام جنبه های تصوف را جذاب ترین و مرتبط با زندگی معاصر می دانید؟ آیا این احساس را دارید که دیدگاه های عرفانی که توسط شمس تبریز در رمان نمایان شده است، می تواند دیدگاه های بنیادگرایانه در جهان امروز را متعادل کند؟
عرفان و شعر همیشه عناصر مهمی در فرهنگ های اسلامی بوده است. این قضیه در طول قرن ها اتفاق افتاده است. تصوف یک میراث باستانی و گذشته است و قابل استفاده در روزگار مدرن است. این میراث به ما می آموزد که به درون خود نگاه کنیم و خود را متحول کنیم.
آیا می توانید در مورد تمرین معنوی خود و ارتباط آن با کار خلاقانه خود صحبت کنید؟
علاقه من به معنویت از زمانی که دانشجوی دانشگاه بودم، شروع شد. در آن زمان برای من کمی عجیب بود که چنین جذابیتی را احساس کنم. من در یک محیط معنوی رشد نکردم. تربیت من درست برعکس بود و در محیطی کاملاً سکولار بودم. من چپ گرا، آنارو-پاسیفیست، کمی نیهیلیست و فمینیستی بودم و به همین ترتیب بیشتر دوستانم نیز اینگونه بودند و هیچ دلیل آشکاری برای من وجود نداشت که علاقه مند به تصوف یا هر چیز دیگری از این دست باشم. اما من شروع به خواندن در مورد آن کردم. نه تنها عرفان اسلامی بلکه انواع و اقسام عرفان، زیرا همه آن ها بازتاب همان تلاش جهانی برای معنا و عشق هستند. این نوع تفکر درون نگرانه، برای من سالم تر از انتقاد سایر افراد است.
چگونه کتاب چهل قانون عشق (ملت عشق) در ترکیه و سراسر خاورمیانه پذیرفته شد؟ آیا این پذیرش با نحوه واکنش خوانندگان آمریکایی به کتاب تفاوت قابل توجهی دارد؟
بسیار شگفت انگیز بود، در ترکیه این رمان پرفروش ترین کتاب تاریخ شد. چنین بازخوردهای مثبت و گرمی از سوی خوانندگان به ویژه زنان در همه سنین، بسیار جالب توجه بود. کتاب مخاطبان مختلفی پیدا کرد. وقتی این رمان در بلغارستان، فرانسه، آمریکا و ایتالیا به نمایش درآمد، من واکنش های مثبت مشابه ای دریافت کردم و هنوز هم نامه های الکترونیکی زیادی از خوانندگان سراسر جهان دریافت می کنم. وقتی خوانندگان برای من نامه می نویسند، فقط رمان را تجزیه و تحلیل نمی کنند، بلکه نظر خود را نیز به من می گویند. به عبارت دیگر آنها داستانهای شخصی خود را با من در میان می گذارند. و من آن را بسیار فروتنانه و بسیار الهام بخش می دانم.
پاسخ ها