در سال ۱۹۶۶، اخبار مربوط به یک رویداد و زمینلرزهای به نام انقلاب بزرگ فرهنگی پرولتری از چین منتشر شد.
فرارو: در سال ۱۹۶۶، اخبار مربوط به یک رویداد و زمینلرزهای به نام انقلاب بزرگ فرهنگی پرولتری از چین منتشر شد. اطلاعات کمیاب بود، اما بسیاری از نویسندگان و فعالان در غرب که مخالف ایالات متحده و جنگ آن در ویتنام بودند، مجذوب مائوتسهتونگ شده بودند. ژانپلسارتر، نسخههایی از یک روزنامه ممنوعه مائوئیستی را در پاریس چاپ کرد و میشل فوکو از جمله کسانی بود که برای الهامگرفتن سیاسی به چین روی آورد. آنچه سارتر آن را «اشکال جدید مبارزه طبقاتی در دوره سرمایهداری سازمانیافته» خواند. سردبیران نشریه فرانسوی پرنفوذ «تل کِل» (Tel Quel)، برای ترجمه اشعار مائو، زبان چینی را آموختند. آیا واقعا چین مائوئیستی در دوران انقلاب فرهنگی، همان بهشتی بود که چپهای اروپایی و امریکایی تصور میکردند؟
در آگوست ۱۹۶۶ میلادی و سه ماه پس از آغاز رسمی انقلاب فرهنگی، «دشمنان طبقاتی» از دید مائو «اجنه گاو و ارواح مار» خوانده شدند و بهدست دختران نوجوان با کمربند و چوب خیزران کتک خوردند. بعد از مدت کوتاهی «گاردهای سرخ» که عنوانی شبهنظامی برای دانشآموزان دبیرستان و دانشجویان مدافع مائو بود، در سراسر چین ظاهر شدند و مردم را به جرائمی کاملا مضحک متهم میکردند و آنها را در برابر تماشاچیان پرهیاهو کتک میزدند.
پس از سال ۱۹۶۶، جنون مرگباری حاکم شد، اما نمادینترین تصاویر انقلاب فرهنگی، تصاویر جلسات مبارزاتی بود، از جمله: قربانیان سرافکندهای که کلاه بوقی برسر داشتند و تابلوی سنگینی بر گردنشان آویخته شده بود که اتهامات عجیبوغریبی علیه آنها را نشان میداد.
در فوریه ۱۹۷۰، پسری ۱۶ ساله به نام «ژانگ هونگبینگ» که در روستایی در استان آنهویی در شرق چین زندگی میکرد، مادرش را به یک افسر ارتش لو داد. او یادداشتی را زیر در دفتر افسر گذاشت و در آن یادداشت مادرش را متهم کرده بود که از انقلاب فرهنگی و مائوتسهتونگ، رهبر وقت چین و مبتکر آن کارزار انتقاد کرده است. آن مادر را در ملاءعام کتک زدند و درنهایت اعدام کردند.
پیشینه انقلاب فرهنگی چین و آغاز آن به ۱۶ مه سال ۱۹۶۶ میلادی بازمیگردد، زمانی که مائو، بخشنامهای مخفیانه را تصویب کرد و در آن به «نمایندگان بورژوازی» که «دزدانه وارد حزب کمونیست، دولت، ارتش و حوزههای مختلف فرهنگی شده بودند» اعلان جنگ کرد. بیش از یک سال بعد، مائو برای همسرش «جیانگ چینگ» نوشت: میخواهد «بینظمی بزرگ را زیر بهشت» ایجاد کند تا «نظم بزرگتری زیر بهشت» به وجود بیاید. بااینحال، در بازه زمانی ده ساله از مه ۱۹۶۶ تا زمان مرگ مائو در سپتامبر سال ۱۹۷۶ میلادی، تنها چیزی که به آن دست یافت، اولین هدفش یعنی «بینظمی بزرگ زیر بهشت» بود. انقلاب فرهنگی شامل سه سال خشونت اوباش و یک دهه وحشت بود. شاید هم بتوان گفت بیش از یک دهه طول کشید؛ زیرا در سال ۱۹۷۸ میلادی، دو سال پس از مرگ مائو نیز انقلاب فرهنگی در تریبونهای رسمی دولتی چین کارزاری بهصورتی «پیروزمندانه» توصیف میشد. دورهای که مملو از جهل و حماقت بود. دانشآموزی درمورد معلمش نوشته بود: «آنها او را با قمههایشان تا حد مرگ مجروح کردند» و افزوده بود: «بسیار رضایتبخش بود».
مدارس و دانشگاهها برای ماهها یا سالها تعطیل شدند. وقتی مدرسه راهنمایی شماره ۲۳ پکن بازگشایی شد، الگویی برای اختصاصدادن ساعتهای زیاد به تفکر مائوتسه تونگ، انقلاب بزرگ فرهنگی پرولتری و درعینحال اختصاص زمان بسیار محدود به فراگیری ریاضیات و زبانهای خارجی بود. یورش طرفداران مائو در دوران انقلاب فرهنگی، صرفا علیه مدارس و دانشگاهها نبود، بلکه شامل ویرانی آثار باستانی نیز میشد.
گروههای گارد سرخ (باندهای جوانان مائوئیست)، معبد کنفوسیوس در شرق چین که زادگاهش بود را در سال ۱۹۶۶ میلادی تصرف کردند. آنها هزاران نسخه خطی، لوحهای سنگی باستانی و دیگر اقلامی را که «فئودالی» قلمداد میکردند، ویران کردند. گارد سرخ از میان ۶۸۴۳ مکان رسمی تاریخی و فرهنگی در پکن، ۴۹۲۲ مورد را تخریب کرد. نکته مهمتر این است که آن دوران، زمان بهقتلرساندن افراد بود. رهبران این باند در ووهان و مرکز چین، جایی که ۵۴ گروه رقیب گارد سرخ با یکدیگر مبارزه میکردند، به دانشآموزان مدارس راهنمایی ۵۰ یوان (تقریبا دستمزد یک ماه) برای کشتن کودکان در جناحهای رقیب پرداخت میکردند. کشتهشدگان، اعضای خانواده دهقانان ثروتمند و صاحبان خانه بودند.
در دوران انقلاب فرهنگی، سنتهای بوداییِ تبت از بین رفت و کارزاری برای تحقیر سالخوردگان و نابودیِ چهار «عامل کهنه»، یعنی «اندیشه کهنه، فرهنگ کهنه، آداب و رسوم کهنه، و عادتهای کهنه طبقات استثمارگر» راهاندازی شد. درواقع حمله مائوئیستها نهتنها به زندگی بلکه به ارزشها و هنجارهایی بود که مردم چین قرون متمادی براساس آن زندگی کرده بودند. بنابراین، پیوندهای خانوادگی، سنتهای فرهنگی و اصول کنفوسیوس، احترام به سالمندان و یادگیری، هدف خشم انقلابی مائو قرار گرفتند. بنابر تخمینهایی در انقلاب فرهنگی که یک دهه از سال ۱۹۶۶ تا زمان مرگ مائو در سال ۱۹۷۶ طول کشید، یک و نیم میلیون نفر به قتل رسیدند، سی و شش میلیون نفر آزار و اذیت شدند و درمجموع یکصد میلیون نفر آسیب دیدند. به فرمان مائو، مخاطبانش موظف بودند «هیولاها و اهریمنان را نابود کنند».
این درحالی است که پیش از آن میلیونها نفر در سالهای اولیه پس از پیروزی مائو در جنگ داخلی دهه ۱۹۴۰، در جریان پاکسازی «مالکان» و «ضدانقلابیون» جان باختند. دهها میلیون نفر در قحطی که مائو با «جهش بزرگ به جلو» خود در اواخر دهه ۱۹۵۰ ایجاد کرد، جانشان را از دست دادند. بااینوجود، هدف واقعی مائو از آغاز انقلاب فرهنگی نه برای هرجومرج و انارشی ناشی از آن، بلکه برای راحتشدن از شر رقبای واقعی و خیالیاش و پاکسازی حزب کمونیست چین از وجود افرادی بود که به درستی باورها و نظرات او تردید داشتند.
مائو که با قحطی بزرگ پس از سیاستهای اشتباهش در دهه ۱۹۵۰ مواجه بود و میترسید اعضای حزب تلاش کنند او را بهحاشیه برانند، در راستای کنترل خود بر امور از دانشجویان و کارگران خواست «مقر» را بمباران کنند، بدانمعنا که به همه افراد صاحب قدرت به جز شخص خودش حمله کنند. تا سال ۱۹۶۸ میلادی تقریبا سه چهارم اعضای کمیته مرکزی «خائن» یا «ضدانقلاب» لقب گرفتند. مائو حتی به «لیو شائوچی»، سیاستمدار دست راست خود که زمانی او را بهعنوان جانشینش معرفی کرده بود، نیز رحم نکرد و او را خائن و ضدانقلاب نامید.
برای بسیاری از جوانان در آن زمان، انقلاب فرهنگی یک تجربه هیجانانگیز بود، دورهای که صاحبان قدرت تحقیر میشدند و دهقانان و کارگران تشویق میشدند، تا زمانی که از مائو حمایت میکردند، حرفشان را بزنند. آن دوره زمانی بود که دانشآموزان میتوانستند رایگان با قطار سفر کنند و با رفقای خود از سایر نقاط چین ملاقات نمایند.
انقلاب فرهنگی برای احیای مجدد روحیه انقلابی شکل گرفت. از روزهای اولیه جنبش کمونیستی چین، همواره تلاشی برای احیای سیاستهای مائوئیستی در حزب و آزمایش وفاداری کادرهای مرکزی آن وجود داشت، درنتیجه این خواسته انقلاب فرهنگی، کارزاری برای هدفقراردادن روشنفکران بود. حملات گستردهای از جانب گارد سرخ و گروههایی از جوانان متعصب که به وسیله مائو تحریک شده بودند، در تلاش برای جوانسازی روحیه انقلابی انجام شد. این کارزار به طوفانی تودهای تبدیل شد که جامعه را مختل کرد و در نهایت به برنامهای از ترور تبدیل شد. ترور علیه هر کسی که مشکوک به احساسات ضدمائو بود اجرایی شد و به مبارزات خشونتآمیز میان مائوئیستها و میانهروها تبدیل شده بود. درنهایت، حتی گارد سرخ هم به جناحهای رقیب تقسیم شد و بخش مهمی از قدرت خود را از دست داد که به ظهور شورشیان انقلابی انجامید. گروههایی از کارگران سعی داشتند قدرت را خارج از ساختار حزب بهدست آورند، حتی آنها نیز درون خود دچار تقسیمبندی شدند.
درواقع انقلاب فرهنگی، تلاش مائو برای کسب دوباره اقتداری بود که درنتیجه شکستهایش، بهویژه در کارزار «جهش بزرگ روبهجلو» و «بگذار صدگل بشکفد» از دست داد. انقلاب فرهنگی یک مبارزه ایدئولوژیک میان مائوئیستها و پراگماتیستها (عملگرایان) بود. خاستگاه انقلاب فرهنگی را میتوان در کارزار موسوم به جهش بزرگ روبهجلو یافت، زمانی که کشور در آشفتگی اقتصادی قرار گرفت و رهبران حزب مائو را مسئول آن شکست میدانستند. او مقدار قابلتوجهی از نفوذ سیاسی خود بر حزب کمونیست چین را از دست داده بود. رهبران عملگراتر مانند «لیو شائوچی»، معاون دبیرکل حزب و دنگشیائوپینگ، دبیرکل حزب، کنترل بیشتری بر حزب کمونیست به دست آورده بودند.
در آن دوره به نظر میرسید، اقتدار مائو بهحدی کاهش یافته بود که رهبران حزب عملاً دستورات مائو را نادیده گرفتند. کنترل حزب در عمل بهدست مدیران پراگماتیستی افتاده بود که مدعی ارادت به تفکر مائوئیستی بودند، درحالیکه اصول آن را نادیده میگرفتند. لیو نقش خود را در حزب، پدرانه قلمداد میکرد. به نظر او، تودهها به قضاوت دولت احترام میگذاشتند؛ زیرا متقاعد شده بودند دولت در راستای منافعشان و به نفع چین عمل میکند. توضیح عملگرایانه لیو از عملکرد حزب کمونیست چین با توجه به «خط تودهای» مدنظر مائو تضاد قابلتوجهی داشت که بهطورمستقیم به تودهها و احساس کرامت، قدرت و اهمیت آنها در ساختار حزب و فداکاری سرسختانهشان متوسل شد.
مائو مدعی شد، رهبری آن زمان حزب، دیدگاههای او را برای چین نادیده میگرفت و بهزعم او ایدههای «سرمایهداری فاسد غربی» را وارد حزب میکردند. این مشاجره ایدئولوژیک، او را وادار به اقدام کرد. او تصمیم گرفت تا کارزاری را برای آزمایش فداکاری اعضای حزب به «انقلاب مستمر» و با هدف پاکسازی «نفوذیهای» درون حزب آغاز کند. در آن زمان، شایعات درباره نارسایی در سلامت مائو در سراسر چین پخش شد و مائو برای مقابله با آن شایعات به مطبوعات اعلام کرد، قصد دارد در رودخانه یانگتسه در ووهان شنا کند. یانگتسه برای چینیها بهعنوان تله مرگ برای کسانی که در آن شنا میکردند، شناخته شده بود. مائو با شنا در یانگتسه این واقعیت را به اطلاع عموم رساند که او هنوز یک رهبر پر جنبوجوش بود که از نظر بدنی، آمادگی تحمل فشار و استرس ناشی از ریاست حزب کمونیست چین را داشت. شنا نمادی از آمادگی مائو برای بازگشت به خط مقدم سیاست بود. مائو که نمیتوانست به افراد زیادی اعتماد کند، با کمک همسر و «لین بیائو» دوست دیرینهاش، کارزار پاکسازی جامعه را طراحی و اجرا کرد. همسر مائو درون کمیته مرکزی حزب کمونیست چین، در تابستان ۱۹۶۶ میلادی، مسئول سازماندهی فرهنگی تازه بود.
بیائو نیز به قلعوقمع در عرصه موسیقی چینی، اپرا و هنر با آوردن دستاندرکاران هنر در راستای تفکر مائوئیستی پرداخت. او در رادیو پکن صحبت کرد موسیقی راک، جاز، امپرسیونیسم و هنر انتزاعی را بهعنوان ضدانقلاب و فریبهای غربی «با هدف مسمومکردن و فلجکردن ذهن مردم معرفی کرد». مائو قصد داشت چینیها به فرهنگ خود افتخار کنند و برتری آن را به اندیشههای غربی کشف نمایند. او استدلال میکرد مردم با فرهنگ چینی میتوانند مسیر واقعی انقلاب مستمر را بیابند، درنهایت هدف اساسی مائو از راهاندازی انقلاب فرهنگی، جستجو و نابودی مخالفانی درون حزب و دولت بود که به عقیده او به ایدههای فاسد غربی آلوده بودند که شامل مالکیت محصولات ساخت غرب میشد. مائو قصد داشت آنها را با حامیان وفادار و فداکار خود جایگزین کند. او در بخشنامهای به کمیته مرکزی حزب کمونیست چین در ۱۶ مه ۱۹۶۶ میلادی گفته بود: «هیچ ساختنی بدون تخریب وجود ندارد». مائو انتظار داشت انقلاب فرهنگی موجب شناسایی دشمنانش و حذف آنها از حزب شود تا حامیان واقعی انقلاب جایگزینشان شوند.
او به پایگاه قدرت تازهای نیاز داشت. مائو تاکید کرد، جوانان چین هرگز سختیهای زندگی تحت امپریالیسم را نشناختند، در جنگ شرکت نکردند و هیچگاه هیجان فداکاری برای انقلاب را تجربه نکردند. صرف خواندن تاریخ یا شنیدن آن از والدین، جایگزین ضعیفی برای جایگزین حقیقی از دید مائو محسوب میشد. از دید او، جوانان چینی بدون وجود راهنمایی بهراحتی در «مسیری ضدانقلابی» فاسد میشدند، بنابراین برای حفظ تعهد جوانان به انقلاب مستمر مائو، صدها هزار دانشآموز را به کمونهای روستایی فرستاد تا با دهقانان کار کنند و به آنها تجربه دستاولی از معنای تعهد به انقلاب ارائه شود. در بهار ۱۹۶۷ میلادی، هرکس کوچکترین تعامل و یا حتی تمایلی به اتحاد جماهیر شوروی یا غرب داشت، ضدانقلابی و خائن لقب گرفت.
باور مائو این بود که اگر افکار غربی و یا شوروی از طرف «مقامهای آلوده» اشاعه پیدا کند، تمامیت انقلاب مستمر در معرض خطر قرار خواهد گرفت، بنابراین مائو با استناد به دکترین خود درمورد خط تودهای، واکنش نشان داد و تحت حمایت آن، شهروندان عادی چینی را برای گرفتن قدرت از پایین ترغیب کرد. او مجوز ایجاد یک «کمیته انقلابی» جدید را صادر کرد که الهام گرفته از کمون پاریس بود. این کمیته انقلابی، متشکل از یک اتحاد سهجانبه از نمایندگان تودههای انقلابی، نمایندگان ارتش آزادیبخش خلق چین و کادرهای حزب انقلابی بود. مائو توانست با توسل به تودهها بهعنوان نگهبان خود مزیت سیاسی به دست آورد. او با استفاده از خط تودهای توانست مخالفان را پاکسازی کند و با برچسبزنی به اعضای منتقد درون حزب، به حیات حرفهای سیاسی آنها پایان داد.
مؤسسه دیگری که مائو معتقد بود پر از خائن است، آکادمی علوم چین بود. مائو همواره نسبت به روشنفکران بهویژه تحصیلکردگان رشتههای فلسفه و علوم اجتماعی بدگمان بود. انقلاب فرهنگی فرصتی عالی به او داد تا وفاداری بسیاری از دشمنان دیرینه خود را زیرسوال ببرد. تقریباً تمام کارکنان دانشگاهی و بسیاری از مدیران آکادمی علوم، به درجات مختلفی مورد انتقاد قرار گرفتند. کسانی که مرتکب شدیدترین «جرایم» از دید مائو بودند، در محوطهها یا مزارع خاصی قرار میگرفتند و مجبور میشدند پستترین کار را انجام بدهند. آنها همچنین در معرض تمسخر و تحقیر دائمی قرار میگرفتند. گویی از دید مائو، این کار جنگی صلیبی برای دستیابی به جاودانگی انقلابی بود.
مائو میخواست از تودهها بهعنوان یک پایگاه قدرت خارج از حزب کمونیست چین استفاده کند. هنگامی که اعتماد و حمایت آنها را بهدستآورد، میتوانست آن افراد را در حزب الحاق کند، درنتیجه اقتدار سیاسی خود را دوباره احیا نماید. مائو برای رسیدن به هدف خود، یعنی جلب حمایت مردمی به جوانان روی آورد: به گارد سرخ. مداخله این تعداد جوان بیتجربه برای چین ویرانگر بود. هدف گارد سرخ، حمله به روشهای قدیمی و پاکسازی حزب از هرگونه نفوذ غیرچینی بود. متون سازمانی آنها شامل چنین جملاتی بود: «باید هستی خلق را از نو بسازیم»، «باید تعداد انگشتشماری از صاحبان قدرت در حزب را که راه سرمایهداری درپیش میگیرند، شکست بدهیم» و «باید خط ارتجاعی آنها را نقدوبدنام کنیم».
آن کارزار درنهایت بیش از ۲ میلیون جوان را جذب کرد. وضعیت آنها چنان بود که امتحانات را بهتعویق انداختند تا شور انقلابیشان خفه نشود. گروهی که بیشتر در معرض حملات گارد سرخ قرار داشتند، روشنفکران بودند. از آنجا که بسیاری از اساتید دانشگاه در جریان تحقیقات خود خارج از چین رفته بودند، بهراحتی از طرف گارد سرخ به فاسدشدن با دیدگاههای غربی و بورژوایی متهم شدند. چند تن از روشنفکران به دلیل تحقیرشدن توسط گارد سرخ، در ملاءعام خودکشی کردند.
در دوران انقلاب فرهنگی به دلیل حذف مدیران ماهر برای اداره صنایع یا بوروکراتها برای اجرای سیاستها یا روشنفکرانی که از دولت انتقاد کنند تا نقاط ضعف اصلاح شوند، سیستم کارآمدی خود را از دست داد. مائو باور داشت تکنوکراتها (فنسالاران) و روشنفکران فاسد هستند و برای براندازی نظام سیاسی نقشه میکشند. با بستهشدن دبیرستانها و دانشگاهها در پاییز ۱۹۶۶ تا تابستان ۱۹۶۸، سازمانهای گارد سرخ به شکلی قارچگونه رشد کردند و میلیونها جوان را به خیابانها آوردند تا حمایت خود را از رئیس مائو نشان بدهند و به ایجاد وحشت در جامعه بپردازند.
در سال ۱۹۸۱ میلادی، حزب کمونیست چین، انقلاب فرهنگی را اشتباه خواند. این حزب با دقت نقش مائو را نادیده گرفت، درعوض زیادهرویها را به گردن همسرش جیانگچینگ و سه مائوئیست افراطیِ دیگر انداخت که به «باند چهارنفره» شهرت یافتند و همه از آنها میترسیدند. همسر مائو به حبس ابد محکوم شد و در زندان به ساخت عروسکهای صادراتی پرداخت، اما پس از مدتی مسئولان دریافتند او اسم خودش را روی همه عروسکها سوزندوزی کرده بود. او در سال ۱۹۹۱ میلادی خودکشی کرد.
«دنگ شیائوپینگ» که پس از مرگ مائو کشور را در مسیر گشایش چین به روی بازارهای جهانی قرار داد، در سال ۱۹۸۱ گفت: «بیاعتبارکردن رفیق «مائو تسهتونگ» به معنای بدنامکردن حزب و دولت ما خواهد بود». برای رهبران چین، همواره یک باور وجود داشته است: انقلاب فرهنگی نوعی «دموکراسی بزرگ» (به قول مائو) بود که در آن به مردم عادی قدرت داده شد تا مقامهایی را که از آنها متنفر بودند، سرنگون کنند.
بااینوجود، واقعیت این است که افراطگرایی و از کنترل خارجشدن اقدامات دانشجویان انقلابی، به مائو اجازه داد انقلاب فرهنگی را رها کند و بهدنبال آشتی در سیاست خارجی برآید، وضعیتی که دستدادن و دیدار او با نیکسون، رئیسجمهور وقت امریکا در سال ۱۹۷۲ میلادی را میسر ساخت، دیداری که تا چند سال پیش از آن غیرقابلتصور به نظر میرسید. علاوهبر تاثیر انقلاب فرهنگی و هرجومرج ایجادشده در پی آن، برنامه قبلی مائو، یعنی جهش بزرگ روبه جلو نیز از اقتدار و محبوبیتش کاسته بود.
درنتیجه او با دو هدف مسیر واردشدن از در آشتی با امریکا را در پی گرفت: نخست امیدواری برای بهدستآوردن ابزار جدید برای پیشبرد تحول چین مطابق با آرمانهای خود تا نظم اجتماعی جدیدی را در قلب و ذهن مردم چین القا کند و دوم احیا و بهبود شهرت خود. علیرغم گشایش در حوزه سیاست خارجی، میراث مائو بهطورخاص، انقلاب فرهنگی، مرگ هزاران نفر، افول اقتصادی، اختلال در نظام آموزشی و بیاعتمادی همیشگی به نهادهای سیاسی است که در حافظه تاریخ به یاد خواهد ماند.
موافقان انقلاب فرهنگی چین مشکل را نه در هدف پروژه سوسیالیستی، یعنی ازبینبردن روابط اجتماعی سنتی که در بازتولید آن روابط میدانند. آنها اشاره میکنند، روابط بوروکراتیک سنتی یعنی روابط سلطه، تبعیت و تقسیمبندی قدیمی در حوزههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ریشهدار، در گذشته به شکلی بیپایان بازتولید میشد. برای مثال «شینگ لی»، محقق در زمینه مطالعات توسعه و روابط بینالملل در دانشگاه آلبورگ دانمارک، در مقالهای در سال ۲۰۰۱ میلادی، ضمن دفاع از انقلاب فرهنگی چین نوشته بود: «پس از تکمیل تحول سوسیالیستی در چین دهه ۱۹۵۰ و در طول آن، تعدادی از علائم اجتماعی آشنا در روستاها و هم در شهرها ظاهر شد: تمایل مالکان سابق و دهقانان ثروتمند به ازسرگیری رویههای سرمایهداری که در جامعه قدیمی ریشه داشت. شاید این منطق و منطق پشت نظریه انقلاب مستمر مائو، در حوزههای فرهنگی و سیاسی بود. مائو به حذف استثمار و نابرابری مبتنیبر مالکیت، تاکید بر بسیج سیاسی، مبارزه طبقاتی و دگرگونی سیاسی و ایدئولوژیک و رابطه آنها با توسعه اقتصادی متعهد بود. رویکرد مائو، تمایل به جایگزینی بازار با اقتصاد خانوار توسط نهادهای بزرگ تعاونی، جمعی و دولتی و تاکید بر خوداتکایی و بدگمانی نسبت به روشنفکران و کارکنان بود.
مائو دائم درمورد این پرسشها فکر میکرد: آیا هدف انقلاب صرفاً ایجاد «ثروت و قدرت» چین بود یا خلق یک انسان سوسیالیست جدید را نیز در پی داشت؟ رویکرد مائو برای دستیابی به رفاه مشترک و حل مشکلات بر نقش ایدئولوژی و سازمان بهعنوان جایگزینی برای کمبود تاکید داشت. ایدئولوژی بهعنوان نیروی محرک، سازمان بهعنوان ابزار برای بسیج حس فداکاری و روحیه برای ایجاد تغییر در میان تودهها. مائو متقاعد شده بود انسانها میتوانند از نظر فداکاری، ایثار و سختکوشی برای آرمان سوسیالیسم چین قدرت فوقالعادهای را آزاد کنند. وقتی به افراد آموزش ایدئولوژیک و انضباط سازمانی مناسب داده میشد، بهمرور زمان با این ارزشها و ویژگیهای جدید درهم میآمیختند. هدف این بود که در جامعه دیدگاهی جمعگرایانه در مقابل دیدگاه فردگرایانه و «خودخواهانه» شکل بگیرد.
مائو قاطعانه معتقد بود، تنها سوسیالیسم جمعی میتواند چین را نجات بدهد و یک ملت قوی بسازد و برای اتخاذ چنین جهانبینیای به یک انقلاب اخلاقی نیاز است. از دید او، توسعه اقتصادی سوسیالیستی، فرآیندی مبتنیبر تلاش جمعی است، نه براساس انگیزه خودمحوری فردگرایانه. او میدانست تا زمانی که انسانها به افراد ضد بورژوازی خودخواه و مهاجم تبدیل نشوند، امکان احیای سرمایهداری وجود دارد و امکان ساختن اقتصادی سویالیستی وجود نخواهد داشت. کافی است انسان برایناساس تغییر کند و نظم اخلاقی اجتماعی و آگاهی سیاسی جدیدی نیز ایجاد شود. از دید مائو، دهقانان ثروتمند، سرمایهداران و پیشینه طبقاتی روشنفکران چین میتوانست مانع قابلتوجهی برای تعهد آنها به آرمان ساخت جامعه سوسیالیستی باشد».
آنگونه که دیده میشود، طرفداران انقلاب فرهنگی علاوهبر شعارزدگی و ایدئولوژیگرایی که پیامدهای خود را در عمل نشان داد، با افتخار از لزوم حذف فردیت در کنار مالکیت خصوصی سخن گفتند و از تودهگرایی، جمعگرایی و حلشدن فرد در جمع حمایت میکنند. شینگلی با تحریف تاریخ درباره کارزار «بگذار صد گل بشکفد» که در اصل به کارزاری هماهنگ با فرمان مائو اشاره داشت که برای قلعوقمع مخالفان و شناسایی آنها از راه تشویق مخالفان و متتقدان به بیان آزادانه انتقاداتشان پرداخت و درنهایت به زندانیشدن آنها انجامید.
او مینویسد: «مائو همچنین نگران ناپدیدشدن تدریجی روحیه عمومی از خودگذشتگی، تمایل کادرهای کمونیست برای پایبندی به آرمان انقلابی و حفظ ارتباط نزدیک با تودهها بود». با پیروزی انقلاب و انتقال جمعیت از مناطق روستایی به شهرها، بسیاری از مقامها همانطور که مائو مشاهده کرد، در سبک کار خود از بوروکراسی پیروی کردند و نگران آسایش و امتیازات خود بودند. برای مقابله با این مشکل، او فرض کرد کارزار «بگذار صد گل بشکفد» به ایجاد فضای بازتری کمک میکند که در آن میتوان از انواع افکار، ایدهها، بهویژه نظرات انتقادی برای تاثیرگذاری بر حزب کمونیست چین از بیرون استفاده کرد. این کارزار برای واردکردن روشنفکران به این فضا بود و بهاینترتیب آنها را به شکلی محکم پشت خط سوسیالیستی قرار داد». درواقع هدف آن کارزار شناسایی و سرکوب روشنفکران و منتقدان بود. مائو خود در اینباره گفته بود: «مارها را به خروج از غارهایشان اغوا کرد». طرفداران مائو گفتند او تقصیر همه چیز را به گردن تجدیدنظرطلبان (رویزیونیست) درون حزب میاندازند.
شینگلی با چنین رویکردی مینویسد: «میتوان استدلال کرد که سوسیالیسم چینی به دلیل ضعفهایش از هم نپاشید، بلکه عمدا به دست اعضای نخبگانش ازبین رفت که بهطور فزایندهای طرفدار سرمایهداری شده بودند. روند جاری بازاریسازی، نتیجه یک انقلاب از پایین نبود؛ زیرا اکثریت چینیها علیرغم محدودیتها و نقصهای فراوان سوسیالیسم، آشکارا قصد نابودی کامل سوسیالیسم را نداشتند، بلکه با انقلابی از بالا و به رهبری ائتلاف نخبهگرا اجرا شد که از آن حمایت میکرد و سود میبرد. این اثبات میکند عقیده مائو درست بود، وقتی اشاره کرد نیروهای ضدسوسیالیستی «جاده صافکنهای سرمایهداری» درست درون کمیته مرکزی حزب کمونیست چین حضور داشتند. مائو هرگز نمیتوانست تصور کند کل آرمان انقلابیاش تا چه اندازه زیرورو میشود.» نکته جالبتوجه این است که پژوهشگر مذکور، تحقیر «دشمنان طبقاتی» در خیابانها توسط مائوئیستها در دوره انقلاب فرهنگی را نوعی «احساس رهایی» تودهها میداند و مینویسد: «این مصداق آزادانهصحبتکردن بود. قابلدرک است افرادی که مجبور بودند با انتقاد عمومی و چالشهای مستقیم تودهها روبهرو شوند، بهطور طبیعی احساس افسردگی میکردند. درمقابل، اکثریت دهقانان، کارگران و دانشجویان که فعالانه در جنبش شرکت داشتند، کاملا احساس رهایی میکردند. این هم به موضوع روابط طبقاتی مربوط میشود».
انقلاب فرهنگی یک پیروزی سیاسی کوتاهمدت برای مائو محسوب میشد، اما شکستی بلندمدت برای چین ویرانگر بود. وسواس مائو برای تثبیت جایگاه خود در تاریخ، او را به ازبینبردن هرگونه تهدید احتمالی برای قدرت خود و تحمیل بهای سنگینی برای چین سوق داد. تکیه مائو به گروهی از دانشآموزان دبیرستانی و دانشجویان دانشگاهی برای اجرای انقلاب فرهنگی، یکی از فاجعهبارترین اشتباهات او بود. جوانانی که سرمست از قدرت بودند، از کارزار انقلاب فرهنگی برای کسب اطمینان برای دستیابی به جاهطلبیهای خودخواهانهشان استفاده کردند. آزار و اذیتهای صورتگرفته از طرف آنها موجب ایجاد خلاء در بوروکراسی کشور و توقف کار بسیاری از بخشهای دولت شده بود. مائو که تودهگرا بود، احساس میکرد تودهها میتوانند هر مشکلی چه اقتصادی، چه سیاسی و چه اجتماعی را صرفا با دردستداشتن قدرت حل کنند.
این باور اما صرفا به هرجومرج، ویرانی، آشفتگی و پاکسازی سرمایهداران و مدیران صنعتی انجامید. وقتی این گروهها حذف شدند، مائوئیستها برای اداره نظام سیاسی باقی ماندند، اما دهقانان و دانشجویان و دانشآموزان توانایی اداره کشور را نداشتند. بسیاری از مردم چین فقط برای انجام یک کار مانند کشاورزی یا کار در کارخانهها آموزش دیده بودند. آنها هیچ مهارت مدیریتی یا فنی برای حفظ تولید نداشتند و کارخانهها بدون مدیران آموزشدیده مناسب، قادر به فعالیت نبودند. مائو باور داشت تکنوکراتها (فنسالاران) و روشنفکران فاسد هستند و برای براندازی نظام سیاسی نقشه میکشند. این ذهنیت موجب شد او درصدد جایگزین آنها با افرادی وفادار برآید.
پاسخ ها