در میانه تصفیه استادان و دانشجویان که به انقلاب فرهنگی دوم مشهور شده، سوال بسیاری از ناظران این است که استقلال دانشگاهها؛ به ویژه دانشگاه تهران به عنوان «دانشگاه مادر» در دوران پهلوی چگونه بوده است. رویداد۲۴ در سلسله گزارشهایی که درباره دانشگاه منتشر کرده، با تاکید بر نقش ویژه و جریانساز دکتر علیاکبر سیاسی، وضعیت استقلال دانشگاه در دوران پهلوی را بررسی کرده است.
رویداد ۲۴: «آزادی فرهنگ در صورتی در جامعه تحقق مییابد و مصداق پیدا میکند که هیچ گونه ملاحظات سیاسی و مذهبی و مسلکی و هیچ عامل دیگر نتواند مانع رعایت شعائر و سنن ملی باشد یا سد راه مطالعه و تحقیق واقع شود یا مطالعه و تحقیق را از طریق معقول و معمول علمی منحرف سازد و نیز نتواند از عرضه داشتن حقایق و بیان آنها جلوگیری کند.» دکتر علی اکبر سیاسی
پس از شهریور سال ۱۳۲۰ فضای سیاسی در ایران تغییر عمدهای کرد و در فضای کشور آزادیهای سیاسی گسترش یافت. حزب توده در سال ۱۳۲۰ تاسیس شد و دو سال بعد سازمان جوانان حزب توده بهوجود آمد که عمده فعالیتهایش در دانشگاهها بود. در همان سال «حزب ایران» توسط مهدی بازرگان و «حزب عدالت» توسط علی دشتی تاسیس شدند. دو سال بعد از آن نیز احزابی مانند «نهضت خداپرستان سوسیالیست» و «حزب اراده ملی» تاسیس شدند. این احزاب نیز هرکدام فعالیتهای جداگانهای در دانشگاه داشتند.
برای مثال اندیشههای مارکسیستی در این سالها گسترش چشمگیری در دانشگاه داشت و احزاب مذهبی در سال ۱۳۲۰ انجمنهای اسلامی ایجاد کردند و با تشکیل حلقههای مطالعاتی، سخنرانی و مراسم مذهبی به مقابله با گسترش کمونیسم در فضای دانشگاه پرداختند.
همچنین پس از شهریور ۱۳۲۰ اتحادیههای مختلف دانشجویی شروع به فعالیت کردند و فعالیتهای صنفی در دانشگاه آغاز شد. این اتحادیهها در تاریخ ششم بهمن ماه سال ۱۳۲۴ نخستین اعتصاب دانشجویی در تاریخ ایران را به راه انداختند که اعتصابی موفقیتآمیز بود و دولت را مجبور به پذیرش خواستههای دانشجویان کرد. در کنار این امور باید به انتشار و پخش وسیع نشریات و کتب احزاب سیاسی مختلف در فضای دانشگاه نیز توجه کرد. این حد از آزادی و استقلال دانشگاه، که در هیچ دورهای از تاریخ نظیر ندارد، مرهون تلاشهای دکتر علیاکبر سیاسی بود.
علیاکبر سیاسی از نسل نخست فارغالتحصیلان ایرانی در فرانسه بود که در دانشگاه سوربن روانشناسی خوانده و پایاننامهاش که در زمینه ارتباطات اروپا و ایران بود برنده جایزه آکادمی فرانسه شده بود. همانطور که در مطلب دیگری نوشتیم، از میان نسل اول ایرانیان، فارغالتحصیل در دانشگاههای اروپا، آنها که در فرانسه درس خوانده بودند، در زمینه تحول آموزش عالی فعالیت کردند و گروهی که در آلمان تحصیل کرده بودند اغلب گرایشهای چپ پیدا داشتند و در جهت مدرنیسم فرهنگی گام برداشتند. علیاکبر سیاسی از گروه نخست بود که دو کار برجسته در کارنامه سیاسی خود داشت: ایجاد آموزش و پرورش رایگان و مستقل کردن دانشگاه از ایدئولوژی و دولت.
او یک سال پس از بازگشت به ایران کلوپ ایران جوان را تاسیس کرد که محفلی فرهنگی و غیردولتی از نخبگان کشور بود و همه آنها حول موضوع تحول آموزش و پرورش در ایران فعالیت میکردند. این گروه نخستین منشور دانشگاه تهران را نوشتند.
علیاکبر سیاسی هشت سال پس از تاسیس دانشگاه تهران نیز لایحه «آموزش و پرورش اجباری و مجانی» در مجلس به تصویب رساند که بر اساس آن دولت موظف شد ظرف ده سال، آموزش دبستان را در سراسر کشور همگانی و اجباری و مجانی کند. او علاوه بر تصویب قانون مذکور، پیشنویس لایحه تربیت معلم را تهیه کرد و نخستین کتابهای فارسی زبان در زمینه علم روانشاسی را نوشت.
فعالیتهای علیاکبر سیاسی در دوران رضاشاه چشمگیر بود، ولی اوج دستاوردهایش به دوران پس از برکناری رضاشاه مربوط میشود. دکتر سیاسی پس از سقوط رضاشاه در ۱۳۲۱ به عنوان وزیر فرهنگ کابینه قوامالسلطنه به مجلس شورای ملی معرفی شد. همچنین ریاست دانشگاه تهران به وی محول شد. تا آن زمان دانشگاه تهران زیر نظر وزارت فرهنگ اداره میشد و مانند یکی از ادارههای این وزارت بود.
ریاست دانشگاه نیز با وزیر فرهنگ بود و در کل عزل و نصب دانشگاهیان با دستور دولت صورت میگرفت اما دکتر سیاسی به محض رسیدن به مقام وزارت طرح استقلال دانشگاه را مطرح کرد تا دانشگاه عملا خودگردان باشد و همچنین پیشنهاد داد رئیس دانشگاه از سوی شورای برگزیده دانشکدهها انتخاب شود. تلاش دکتر سیاسی در مستقل کردن دانشگاه از وزارت فرهنگ و نهایتا در پانزدهم بهمن ۱۳۲۱ به بار نشست و استقلال دانشگاه در مراسمی با حضور محمدرضا شاه اعلام شد.
دکتر سیاسی بهواسطه اقدامات و مواضع پیشروی خود محبوبیتی گسترده در میان دانشجویان و استادان دانشگاه داشت و همین امر باعث شد دانشگاهیان پس از مستقل شدن دانشگاه از وزارت فرهنگ خود دکتر سیاسی را برای ریاست دانشگاه تهران انتخاب کنند.
دکتر سیاسی از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۳۳ و به مدت ۱۳ سال رئیس دانشگاه تهران بود و بنابر نوشته مقصود فراستخواه اغلب پژوهشگران تاریخ آموزش در ایران دوران تصدی علیاکبر سیاسی بر دانشگاه تهران را از درخشانترین دورههای مدیریتی ایران میدانند.
تا پیش از سالهای تصدی دکتر سیاسی، برنامهریزی دروس دانشگاهی متمرکز و در اختیار دولت بود و گزینش استادان دانشگاه نیز توسط دولت صورت میگرفت. «آموزش در فضای حکومتسالار و دستگاه متمرکز و عمودی، به گونهای تبلیغ و اجرا و هدایت میشد که وفاداری ایدئولوژیک به سیاست حاکم و راس هرم قدرت را القا کند و این به آزادی علمی، استقلال آکادمیک و آزادی صنفی و مدنی دانشگاه، که در واقع اتحادیهای میان دانشجو و استاد است، لطمه میزد.» دکتر سیاسی با مستقل کردن دانشگاه از این لطمات جلوگیری کرد.
دیدگاههای دکتر سیاسی درباره دانشگاه بدیع و سنتشکن بودند. وی در نوشتههای خود مدام تاکید میکرد که «دانشگاه محل تحقیق و آزادی فکر است و نباید هیچگونه فکری را، چه سیاسی و چه مذهبی به دانشگاهیان تحمیل کرد.»
همین دیدگاهها بود که سیاسی را در برابر شاه قرار داد. در دورانی که فعالیت گروههای مختلف در دانشگاه افزایش یافت، محمدرضاشاه پهلوی از دکتر سیاسی درخواست کرد که یک حزب تشکیل دهد و احزاب حامی شاه را در دانشگاه حمایت کند. پاسخ دکتر سیاسی در کتاب خاطراتش چنین آمده: «امر شاه مرا اندکی ناراحت کرد، ولی بیدرنگ گفتم: رئیس دانشگاه تاکنون از نظر سیاسی بیطرف بوده و با حفظ این بیطرفی توانسته این موسسه را از گرفتاریها و جدالهای سیاسی به دور نگه دارد، آیا صلاح نیست این بیطرفی همچنان ادامه پیدا کند؟» نهایتا شاه با درخواست دکتر سیاسی موافقت کرد، ولی این پایان تنشها نبود.
دفاع و ایستادگی سرسختانه سیاسی از استقلال دانشگاه مخالفت تعدادی از دولتمردان را برانگیخته بود. بر اساس گزارش سال ۱۳۲۷ نشریه یغما: «وقتی دکتر سیاسی در مجلس شورا از وجوب استقلال دانشگاه سخن میراند و بیان میکرد دانشگاه نه تنها لازم است از نفوذ اجباری دولتها و افراد برکنار ماند بلکه در امور مذهبی نیز خود محصلین باید اجتهاد داشته باشند؛ دو تن از وکلا سخت اعتراض و هیاهو کردند و جلسه برهم ریخت.»
در بهمن ماه سال ۱۳۲۷ نیز که در دانشگاه تهران به شاه تیراندازی شد، به دکتر سیاسی دستور داده شد استادان تودهای را از دانشگاه اخراج کند، ولی او در پاسخ به شاه اعلام کرد که قادر به انجام این کار نیست چرا که اولا این استادان مرام خود را تبلیغ نمیکنند و مشغول فعالیت علمی هستند و ثانیا هر تصمیمی مبنی بر اخراج دانشگاهیان باید بر اساس رای شورای دانشگاه باشد.
در ایام کودتای ۲۸ مرداد نیز نخست وزیر کودتا چندبار برای اخراج دانشجویان هوادار مصدق به دکتر سیاسی نامه نوشت، ولی موفق به مجاب کردن وی نشد. نهایتا نیروهای دولتی در جریان تظاهرات دانشجویان که در آذرماه سال ۱۳۳۲ و در اعتراض به سفر نیکسون به ایران انجام شده بود، بدون اطلاع دادن به دکتر سیاسی اقدام به اعزام نیروهای نظامی به دانشگاه کردند تا علاوه بر سرکوب اعتراضات فضایی از رعب و وحشت در فضای دانشگاه ایجاد کنند.
دکتر سیاسی پس از این ماجرا به برای اعتراض به ملاقات شاه رفت. خودش چنین مینویسد: «از شاه وقت خواستم و درنظر داشتم نسبت به عمل جنایتکارانه قوای انتظامی اعتراض کنم. شاه مجال نداد و به محض دیدن من دست پیش گرفت و گفت: «این چه دسته گلی است که همکاران دانشکده فنی شما به آب دادهاند، چند صد دانشجو را به جان سه چهار نظامی انداختهاند که این نتیجهی نامطلوب را به بار آورد؟» گفتم: «معلوم میشود جریان را آن طور که خواستهاند، ساخته و پرداخته به عرض رساندهاند.» شاه گفت: «به من دروغ نگفتهاند؛ عقل هم حکم میکند که جریان همین بوده است و الا چطور میشود تصور کرد که سرباز بیجهت به سوی دانشجو تیر خالی کند؟» گفتم: «جریان هر چه بوده است نتیجهاش این است که سه خانواده عزادار شدهاند و دانشگاهیان ناراحت و سوگوارند.» شاه گفت: «همین طور است؛ من هم متاسفم، ولی چه باید کرد؟» گفتم: «حداقل کاری که باید کرد یکی بازداشت آن نظامیان و بازپرسی از آنان است در حضور چند تن از دانشجویانی که در آن حادثه شاهد و ناظر بودهاند. دیگر این که مقرر فرمایید به وسایل ممکن از خانوادههایی که فرزندان خود را از دست دادهاند دلجویی به عمل آید.»
وقتی اندکی پس از واقعه ۱۶ آذر و با تصویب لایحه قرارداد کنسرسیوم دوازده نفر از استادان دانشگاه تهران به همراه عدهای دیگر از فعالان سیاسی ایران اعلامیهای را علیه این قرارداد امضا و منتشر کردند، شاه از دکتر سیاسی خواست که این استادان را از دانشگاه اخراج کند. سیاسی در برابر این درخواست نیز مقاومت کرد.
واپسین مقاومت دکتر سیاسی در برابر اخراج استادان مخالف حکومت نهایتا باعث برکناری وی شد. مجلس شورای ملی قانونی را تصویب کرد که طبق آن شورای دانشگاه باید به جای انتخاب رئیس دانشگاه سه کاندیدا به وزارت فرهنگ معرفی کند و وزارت فرهنگ از میان آنها یکی را انتخاب کند. دولت زاهدی با این شیوه موفق شد دکتر سیاسی را کنار بزند و به این ترتیب دوران ۱۳ ساله ریاست وی بر دانشگاه به اتمام رسید. اما دانشگاه به حدی از استقلال رسیده بود که دیگر نتوان آزادی اش را تماما از بین برد. به همین دلیل در تمام دوران حکومت محمدرضاشاه پهلوی دانشگاه حدی از استقلال و آزادی را حفظ کرد. این امر را میتوان با اشاره به فقط یکی از مصادیق تاریخی مستدل کرد.
دکتر غلامحسین صدیقی از ۱۶ مرداد ماه سال ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نخست وزیر کشور بود و همواره از یاران نزدیک و وفادار دکتر مصدق به حساب میآمد. صدیقی در دوران نخست وزیری رفراندومی برای انحلال مجلس برگزار کرد و پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر و زندانی شد.
دکتر صدیقی به جرم براندازی نظام سلطنت، توهین به شاه، جاسوسی برای دولتهای بیگانه و برگزاری میتینگ سیاسی در روز ۲۵ مرداد محاکمه و زندانی شد. صدیقی از سالهای نخست دهه سی استاد دانشگاه تهران بود و در واقع میتوان او را پدر علم جامعهشناسی در ایران نامید.
او پس از خروج از زندان و با وجود اینکه تا پایان عمر به دکتر مصدق وفادار بود، همچنان در دانشگاه تهران تدریس میکرد و نهادهای امنیتی به دلیل استقلال دانشگاه قادر به اخراج او از دانشگاه نبودند. حتی تاسیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به صدیقی که یک مخالف سیاسی سابقه دار بود سپرده شد. نمونههای فراوانی از این قبیل افراد میتوان دید. در عصر پهلوی دوم، با تلاش امثال دکتر سیاسی، دانشگاه تا حد زیادی استقلال یافته بود. این امر از طرفی آزادی از قید و بندهای ایدئولوژیک را برای دانشگاه میسر ساخت و از طرفی دیگر استقلال نسبی نظام آموزش عالی از دخالتهای دولت و نهادهای امنیتی را محقق کرده بود.
آنچه پس از انقلاب رخ داد، هر دو این دستاوردها را از بین برد. دولت انقلابی که در پی ساخت «انسانی تراز نوین» بود به صورت کامل دانشگاه را در دست گرفت و آن را عملا به یکی از نهادهای تبلیغاتی حکومت بدل ساخت. تسخیر ایدئولوژیک دانشگاه بهواسطه ساز و کارهایی چون تصفیه استادان و دانشجویانی که به اصطلاح «افکار مادی و انحرافی» داشتند یا «از ایادی استکبار و غربزده» بودند و همچنین تغییر متون درسی و روند اسلامی سازی علوم صورت گرفت.
تمام این تحولات را میتوان ایدئولوژیک کردن دانشگاه نامید. اما روند دیگری که علیه آرمانهای مشروطه و دستاوردهای پیشین به کار بسته شد «تجاریسازی» و «کالایی کردن» آموزش بود که پرداختن به آن مجالی دیگر میطلبد.
امروزه این دو روند، یعنی کالایی کردن آموزش و ایدئولوژیک کردن دانش، به اندازهای گسترش یافته و فربه شدهاند که به سختی میتوان امیدی به آینده دانشگاه در ایران داشت. امروزه «ایده دانشگاه» و «نهاد مدرن آموزش» که توسط اصلاحگرانی چون عیسی صدیق و علیاکبر سیاسی بنیانگذاری شد، امروزه زیر بار سنگین ایدئولوژی و سرمایهسالاری در حال نابود شدن است.
پاسخ ها