پایگاه خبری "پراجکت سیندیکیت" گزارش می دهد؛ حقیقتِ پساترامپ؛ دونالد ترامپ، بیش از یک دروغگویِ صِرف، خطرناک است زیرا وی چیزی را فهمیده بود که برای آمریکا و منافع ملی آن بسیار خطرناک بوده و هست. او عملا برای اقدامات و رویه های خود، منطقی را ارائه می کرد که عده بسیاری به اشتباه آن را علمی می پنداشتند با این حال، منطقِ مذکور، چیزی جز دور زدن علم و پیشبردِ منافعِ خاص و ویژه را دنبال نمیکرد.
پارس لاین "یانیس واروفاکیس" وزیر اسبق اقتصاد یونان و استاد علم اقتصاد در "دانشگاه آتن"، در مقاله ای برای پایگاه خبری "پراجکت سیندیکیت"، از تاثیر منفیِ حضور ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا در قدرت، بر پدیده "حقیقت" و نمایش آن پرداخته و تاکید کرده که دولت جو بایدن نباید همان مسیرِ جعل حقیقت را در پیش گیرد که در دوره ترامپ به اوج خود رسید.
پارس لاین ، وی در این رابطه می نویسد:
«مخالفانِ دونالد ترامپ رئیس جمهور اسبق آمریکا وی را دروغگو میخوانند. با این حال، ترامپ به مراتب بدتر از یک دروغگویِ صِرف است. بسیاری از سیاستمداران اقدام به دروغگویی می کنند تا حقایقِ نه چندان مطلوب را از چشم افکارعمومی پنهان کنند. با این حال، ترامپ در دوره حضور خود در قدرت به عنوان رئیس جمهور آمریکا، جسارتی خاص را از خود نشان داد که در قالب آن وی حتی وقتی بدترین کارها را هم می کرد، به طور واضح و عیان به آن ها اعتراف میکرد (نظیر اینکه وی صراحتا پیش از انتخابات 2020 آمریکا گفت که بودجه سرویس خدماتی پستی آمریکا را بسیار کم کرده تا در فرآیند رای دهی مردم آمریکا به دموکرات ها ایجاد اختلال کند) و در این زمینه، هیچگونه احساسِ شرمی هم نداشت.
دانشمندان و محققان، دلایل کافی و مناسبی جهت جشن گرفتن برای خروج ترامپ از قدرت دارند. به عنوان مثال، بسیاری از دانشمندان حوزه مقابله با ویروس کرونا، اکنون اطمینان خاطر دارند که می توانند به دور از اقدامات متوهمانه و انتقام جویانه ترامپ و تیم وی، از حقیقت شیوع ویروس کرونا در کشورشان سخن بگویند و از کسی هم هراس نداشته باشند. با این حال، برای درکِ این مساله که آیا در دوره ریاست جمهوری جو بایدن، بار دیگر حقیقت و بیان آن، احیا خواهد شد یا خیر، ابتدا باید این مساله که چگونه جوامعمان حقیقت را شناسایی کرده و می فهمند را به یاد آوریم و مورد بررسی قرار دهیم.
لیبرال ها علاقه زیادی دارند تا در موارد اینچنینی، از "قیاسِ بازار" استفاده کنند. در این چهارچوب، دیدگاه ها، در بازارِ بزرگِ اعتقادات و عقایدِ گوناگون قرار دارند. جایی که یک فرآیندِ غیرمتمرکز که مشتمل بر مصرف کنندگان و تولیدکنندگانِ دیدگاه ها و اخبار است، آن ها(دیدگاه های مختلف) را مورد ارزیابی قرار می دهد. در این منظومه، دیدگاههای درست از دیدگاه های غلط، پیشی می گیرند.
متاسفانه، خودِ بازار ایده ها و عقاید، یک "دروغِ بزرگ" است. باید توجه داشت که مفید بودن و درستیِ افکار و ایده ها، در سطح فردی قابل قضاوت نیستند. بسیاری از حقایق علمی نظیرِ "قانون جاذبه نسبی انیشتین" و یا بسیاری از قوانین علمی دیگر، بر اساس تجربیات فردی و دیدگاه های شخصی، قابلِ رد و یا تایید نیستند. درست به همین دلیل است که اغلبِ ما مردم، برای آزمایش این تئوری ها، به نهادهای ذاتا غیردموکراتیک که عمدتا دولتی هستند اعتماد می کنیم.
در جهان فعلی، دانشگاه ها و مراکز و مجامع علمی به عنوان مهمترین محل هایی که باید مسائل اشتباه و غلط را شناسایی کرده و مانع از اثرگذاری آن ها بر زندگی بشر شوند، مورد شناسایی قرار گرفته اند. بر خلافِ آنچه در قیاسِ بازار عنوان شد، این مراکز، عملا از یک ساختارِ سلسله مراتبی و تخصصی برخوردار هستند که خود می توانند به مثابه چهارچوبی برای جعل و تحریف گزاره ها در آیند.
در این چهارچوب، هر دانشمند و محققی انگیزه دارد تا تئوری و دیدگاه خاص خود را در مقابل بررسی های دانشگاهی و علمی، مقاوم و سربلند نشان دهد. با این حال، حداقل در علوم طبیعی، پروتکل های دقیق، ایجاد اطمینان می کنند که تئوری هایی که از نظر تجربی اثبات نشده اند، در پرتو شواهد و مدارک، می توانند مطرح شوند. در این راستا، روند علمیِ غیرشخصی، عملا اجداد ما را از جهل نجات داد و این مساله در کنارِ روند رو به رشدِ "کالایی شدن"، موجبِ ایجادِ مادرِ تمام نظام هایِ از بالا به پایین(نظام های دستوری و سلسه مراتبی)، یعنی "فئودالیسم"، در تاریخ بشریت شد.
ترامپ را بایستی خطرناک تر از یک دروغگویِ صِرف دانست زیرا وی فرهنگی را ایجاد کرد که در چهارچوب آن افراد، سواستفاده را به وضوح و با یک توجیهِ مثلا علمی، انجام می دهند. او عملا برای اقدامات و رویه های خود، منطقی را ارائه می کرد که عده بسیاری به اشتباه آن را علمی می پنداشتند با این حال، منطق مذکور چیزی جز دور زدن علم و پیشبردِ منافعِ خاص و ویژه را دنبال نمیکرد. ترامپ در مورد هر مساله ای با نهایتِ اطمینان خاطر سخن می گفت و به گونه ای حرف می زد که انگار هر سخنِ وی، از عقبه قوی و محکم علمی برخوردار است. این در حالی است که اساسا یکچنین چیزی کوچکترین نزدیکی هم به واقعیت نداشت.
در این راستا کافی است به سه ستونِ اصلی هر تئوری توطئه ای توجه کنید. یک تئوری توطئه، این توهم را در میان حامیانش ایجاد می کند که آن ها از نظر علم و دانش، در مقایسه با هر گروه دیگری، از برتری برخوردار هستند. یک تئوری توطئه این قدرت و امکان را به حامیان خود می دهد تا دیگران را به داشتن انگیزه های خاص، جهت تبلیغ مسائل خاص متهم کند. و در نهایت باید گفت، یک تئوری توطئه حامیانش را پیروانِ یک حقیقت بزرگ ترسیم می کند که دشمنان آن سعی دارند به هر شیوه ممکنی، جلوی درخشش آن حقیقت را بگیرند.
در این میان نباید فراموش کنیم که این ها همان مبادی و بنیادهایی هستند که از "انقلاب علمی" حمایت کردند. آنچه علم را از بقیه چیزها جدا می کند، فرآیندِ "جعل حقیقت" است. نظریه پردازان توطئه از شواهدِ تجربی هراسی ندارند زیرا آن ها قادرند آن را توضیح دهند و یا حتی آن را در نظریه خود بگنجانند. در جبهه مقابل، شواهدِ تجربی به علم کمک میکنند تا مسائل غلط و نادرست را رد کند. این مساله مخصوصا با توجه به این حقیقت درست است که اساسا طبیعت، نسبت به دیدگاه ها و نظریه های ما بی تفاوت است. به عنوان مثال، آب و هوا فارغ از پیش بینی های هواشناسان، کار خود را انجام می دهد و اگر پیش بینی هواشناسان در مورد آب و هوا اشتباه است، این آن ها هستند که باید مدلِ کاری خود و نظریاتشان را تغییر دهند.
آیا تاکنون از خود پرسیده اید که چگونه دو برنده جایزه نوبل اقتصاد که شاید حتی در مواردی این جایزه را در یک سال و به طور مشترک برده اند، یکدیگر را در یک مساله خاص، "شارلاتان" خطاب می کنند؟ این در حالی است که یکچنین اتفاقی در میان فیزیکدانان و یا زیست شناسانِ برنده جایزه نوبل اتفاق نمی افتد. دلیل اصلی که این مساله را در میان اقتصاددان ها شاهدیم این است که بازارها و جوامعِ مختلف، هیچ شباهتی به آب و هوا و یا پدیده های مشابه با آن ندارند. برخلاف علم هواشناسی، اگر یک تحلیلگر برجسته مالی پیش بینی افت شدید بورس اوراق بهادار را انجام دهد، این اتفاق حتی اگر تحلیلگرِ مذکور در حین انجام پیش بینی خود، مست بوده باشد هم، محقق خواهد شد.
درست به همین دلیل است که نه موفقیت و نه شکست تجربی، هرگز باعث نمی شوند که یک نظریه اقتصادی به طور کامل کنار گذاشته شود. دقیقا شبیه نظریه پردازان تئوری های توطئه، اقتصاددان ها از مکاتب مختلف فکری نظیر "کینزیها" و "مارکسیست ها"، می توانند هر پدیده ای را دقیقا بر پایه بنیادهای تئوری و گفتمان خود توضیح دهند و ادعای داشتنِ دانش حقیقی را در رابطه با آن پدیده داشته باشند. در این رابطه، ایده غالب نیز از دلِ نزاع های پنهان میان دیدگاه ها و مکاتب مختلف و قدرتِ برتر آن(ایده غالب)، نمایانگر می شود.
درست در همین نقطه است که باید به ترامپ اشاره کنیم. دهه ها قبل از انتخاب او، شمار زیادی از مردم بیچاره به سخنان دانشمندان و کارشناسان اقتصادی گوش داده اند که تاکید داشتند که سیاست های زیان بار دولت هایی که در راس قدرت بوده اند و زندگی آن را نابود کرده اند، توانسته اند از دل آزمون های علمی سربلند بیرون آیند و نمایش دهنده حقیقت باشند. ترامپ از همین حربه یِ ویران کننده استفاده کرده و عملا دانش و علم را در خدمت اهداف و منافع خود، و به مثابه سلاحی علیه مخالفانش تبدیل کرده است.
خوشبختانه ترامپ از قدرت کنار رفته است. با این حال، شیوه غلط ترامپ در وارونه جلوه دادن حقایق همچنان پابرجاست و حتی می تواند در دوره بایدن، حاملِ خطرات زیادی برای آمریکا و جهان باشد. دولت بایدن نیز در شرایط کنونی در حال استفاده و به کارگیریِ همان متخصصانی است که اطلاعات غلط و نادرست را ترویج می کنند و عملا این دولت هم به نوعی در راهِ ترامپیسم قرار دارد.
کافی است که به کارنامه بدِ دموکرات ها در بحث بحران اقتصادی جهان در سال 2008 توجه کنید(آن زمان، بایدن معاون رئیس جمهوریِ وقت آمریکا، باراک اوباما بود). استدلال های تیم اقتصادی بایدن مبنی بر اینکه دستمزد پایین باعث افزایش اشتغال می شود هم ماهیتی غلط دارند. بایدن ادعا دارد که با حضورش در کاخ سفید می خواهد با مردم آمریکا و جهان روراست باشد. با این حال، بعید است وی واقعیت های تلخ را بازگو کند. همان واقعیت هایی که ترامپ به وضوح آن ها را به زبان می آورد. از این منظر، "حقیقت" هم در دولت ترامپ و هم در دولت بایدن، در محاصره تکنوکرات های حاکم در دولت آمریکا خواهد بود و در واقع، آن ها به آن شکل خواهند داد. مشکل اصلی اینجاست که حقایق جعلی، از سوی دولتهای آمریکا پشتیبانی می شوند و آثار و تبعات زیانبار خود را متوجه مردم آمریکا می کنند».
پاسخ ها