ناگهان درخت کاری از صفی یزدانیان؛ فیلم ناگهان درخت؛ نقد و بررسی و هرآنچه باید درباره آن بدانید؛ «ناگهان درخت» داستان زندگی مردی میانسال به نام فرهاد است که پیمان معادی نقش آن را بازی میکند؛ قصه فیلم از زبان خود او و در قالب اعتراف در پیش یک روانشناس بیان میشود.
ناگهان درخت
کارگردان: صفی یزدانیان، تهیه کننده: پیمان معادی
بازیگران: پیمان معادی، مهناز افشار، مهراب قاسم خانی، شقایق دهقان، سیامک صفری، زهره عباسی، پانتهآ پناهیها و لیلی فرهادپور
نقد فیلم ناگهان درخت توسط فراستی
دانلود
هنر چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند
صوفیا نصراللهی
فیلم ناگهان درخت ساخته صفی یزدانیان کاملا در امتداد فیلم اولش «در دنیای تو ساعت چند است؟» قرار میگیرد. فیلمهایی برآمده از یک سلیقه کاملا شخصی که البته قواعد زیباییشناسی را خوب بلد است. «ناگهان درخت» احتمالا شخصیترین فیلم جشنواره امسال خواهد بود. فیلمی که فیلمسازش نه به سوژههای روز میپردازد، نه از معضلات اجتماعی میگوید، نه اشارات سیاسی روز دارد و نه حتی درامش مربوط به طبقه متوسط و قصههای آشنای آدمهای آشناست. صفی یزدانیان از جهان شخصی خودش و برای جهان شخصی خودش فیلم میسازد.
پیمان معادی و مهناز افشار در فیلم ناگهان درخت
مخاطبان فیلم «ناگهان درخت» یا در جهان شخصی صفی یزدانیان شریک هستند یا این جهان را دوست ندارند و به نسبت اینکه در کدام یک از این دو دسته قرار میگیرند میتوانند فیلم را دوست داشته باشند یا نه. من آنقدر به جهان ذهنی کارگردان نزدیک هستم که هر دو فیلمش میتوانند فیلمهای شخصی خود من باشند و به همین دلیل کدهای زیباییشناسانه فیلم برایم آشنا و دوستداشتنی هستند.
فیلم اینبار هم روایتگر یک رابطه عاشقانه است اما عاشقانهای که میان مادر و پسر شکل میگیرد. باز هم صفی یزدانیان بهترین گروه بازیگران ممکن را برای روایت قصه شخصیاش انتخاب کرده. ترکیب پیمان معادی با زهره عباسی و سکانسهای دو نفرهشان آنقدر احساس برانگیز و درجه یک است که دل مخاطب را میبرد. بخشی از دلربایی سکانسها به کاریزمای بازیگرانی برمیگردد که یزدانیان انتخاب کرده و یادآور علی مصفا و زری خوشکام فیلم قبلی است. زهره عباسی را تا امروز نمیشناختم و از آن کشفهای صفی یزدانیان است. مهناز افشار نقشاش به نسبت دو نفر دیگر فرعیتر است و طبعا شخصیتاش در حاشیه قرار میگیرد اما به اندازه و درست بازی میکند. هماهنگ با کاراکترهای اصلی.
فیلمهای یزدانیان مصداق کتاب آلن دوباتن هستند: هنر چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند. «ناگهان درخت» (که همینجا بگویم به نظرم نقطه ضعفش اسم فیلم است و کاش اسم بهتری داشت) محل تلقی سینما و نقاشی و موسیقی و ادبیات است. سینمایی که در حقیقت از همه هنرهای دیگر الهام گرفته. همچنان قابهایی که صفی یزدانیان به کمک همایون پایور، مدیر فیلمبرداریاش میبندد به شدت یادآور نقاشیهای امپرسیونیستی هستند. درگیر نور و ثبت لحظه. این ثبت لحظه که در معنای فیلم هم وجود دارد به شدت یادآور ادبیات فرانسه است. ضد درام بودناش یادآور پاتریک مودیانو، توصیفهایش شبیه پروست و لحن راوی و شوخطبعی پنهانش رومن گاری را تداعی میکند.
توضیح اینکه چرا «ناگهان درخت» فیلم خوبی است به اندازه بقیه فیلمها سرراست نیست. میشود به موسیقی درخشان کریستف رضاعی اشاره کرد. به بازیهای خیلی خوب بازیگران. به فیلمبرداری همایون پایور اما گرمای فیلم از جهان شخصی فیلمساز میآید. بهترین دریچه برای نگاه به این فیلم را از کتاب «هنر چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند» آلن دوباتن ترجمه گلی امامی میبینم. جایی از کتاب آلن دوباتن از این میگوید که چگونه مدیوم هنری به درک ما از خودمان کمک میکند: «ما افکار مبهم و عواطف عجیب مغشوشی داریم که برای هیچکدام تعریف مشخصی نمیتوانیم بدهیم…سپس گاهی به اثر هنری برمیخوریم که با حس ناشناختهای درون ما قفل میشود، حسی که خودمان هم دقیقا نمیشناسیماش. الکساندر پوپ عملکرد اساسی شعر را چنین توجیه میکند: افکاری را ناکامل تجربه میکنیم ولی بیان روشنی به آنها میدهیم. چیزی که اغلب اندیشیده بودیم ولی هرگز درست بیان نکردهایم.»
«ناگهان درخت» شبیه شعری است که در ستایش مادر، شهر، زادگاه و عشق سروده شده است. این فیلم اثر هنری است که فضاهای روانی و اخلاقی خاصی را طلب میکند. از این منظر میتوانید فیلم را دوست داشته باشید یا از آن خوشتان نیاید اما نمیتوانید تمام ذوق و سلیقهای را که در ساختن آن به کار برده شده نادیده بگیرید.
جای دیگری از کتاب آلن دوباتن نوشته شده: «عاشق و هنرمند هر دو در مقابل یک معضل انسانی قرار دارند: گرایش فراگیر عادی و یکنواخت شدن…یکی از خیرهکنندهترین مشخصات برخی شاهکارهای هنری در این است که قادرند هیجان ما را نسبت به چیزهایی که عادی شدهاند، برانگیزانند.» تاکید روی دستهای مادر و آن سکانس قاچ کردن بهها، جوری که انگار عطرش از این سوی پرده به مشام تماشاگر میرسد مصداق همین جمله است. صفی یزدانیان همه چیزهایی را که برایمان عادی شده به شیوهای شاعرانه با تاکید روی زیباییهای عواطف و جغرافیا به تصویر میکشد و احساسات ما را برانگیخته میکند.
مثل فیلم قبلی یکی از چیزهایی که شگفتزدهام کرد درهمتنیدگی موسیقی با متن بود. روند فیلم برایم مثل موسیقی دوستداشتنی کریستف رضاعی با نوای ملایم پیانو شروع شد و به آن ترکیب ارکسترال سکانس کنار دریا رسید و تمام شد.
«ناگهان درخت» یک چیز مخصوص به خودش دارد که به قول دیالوگ فیلم اگر این را نداشت فراموش میشد و در هیچ داستانی راه پیدا نمیکرد.
منبع: دیجیمگ
فتح باب
علی فرهمند
بحر: «تفاوتی است میان شنیدن من و تو، تو بستن در و من فتح باب میشنوم»: تمام حرفهای من در این دو خط پیداست؛ تفاوتی ملموس - میان آنچه که خالی است از هر آنچه «هنر» و آن هنر که ندارد میانهای با ما؛ تفاوتی که نشان از حواس ما دارد - و این نوشته که راهی به سینما دارد....
مجتث: «تو بستن در و من، فتح باب میشنوم». این را شاعری گفت که گاه «تِقِّ دَرْ» را شاعرانه میپنداشت و گاه صدای پای شرشر آب را آلودگی صوتی تلقی میکرد؛ شاعری که به صرف شاعرانگی سوژه، پدیدهها را «شعر» نمیپنداشت و از این بیتِ «صائب» - که میتوان برداشتهای بسیار داشت و کاشتهای بسیار برداشت- تفاوت میان «چه» و «چگونهگفتن» آشکار میشود؛ تفاوت میان «فرم» و آنچه سوژه است و از دل این بیت، معیوبیت اثر سینمایی پیشروی نیز روشن خواهد شد و شاید تلنگری شود به گوش آنان که «ناگهان درخت» را «شاعرانه»، «عاشقانه» و حتی «متفاوت» ارزیابی کردهاند.
مثمن: پیش از آغاز، حرف درباره نامی است که حرف ندارد: عنوان فیلم. فکر میکنی معنایش چه خواهد بود و در انتها که دیگر نام فیلم را از یاد بردهای، آن تصادف، به مقصد ناگهانی درخت، عنوان اثر را بر تصویر مینشاند؛ نامی که نه با توسل به شعرها و شعارها و نه حتی دیالوگها که با تصاویر درک خواهد شد و نفسی راحت میکشی که بالاخره میتوان از عنوان فیلم دفاع کرد؛ اماای کاش نقد فقط حول نامها میگشت.
مخبون: «ناگهان درخت» فیلم بسیار شلوغی است و دوپاره، آزاردهنده و ضعیف. دوپارگیاش معلول فورانِ فراوانیِ ایدههای سازنده (نویسنده/کارگردان) است که در یک خط داستانیِ ساده و صریح، گنجانده شده و اثر را به پرتگاه زیادهگویی و حتی زائدگویی سوق داده.
داستان اصلی درباره فرهادِ عاشقپیشه (پیمان معادی) است که همراه مهتاب (مهناز افشار) -و در زمان جنگ- قصد فرار از مرزها را دارند که با دستگیری مرد، میان دو عاشق فاصله میافتد؛ اما در کمال حیرت، این داستان اصلی، مربوط به میانه اثر است و در آغاز گویا با قصهای دیگر سر و کار داریم! فیلم از کودکی مرد میآغازد: از رفتارها، دلبستگیها، ترسها و دغدغههای کودکانهاش و این روندِ «ژان پیر ژونه» وار، بیننده را به فضایی «بازیگوش» هدایت میکند و بیش از ۲۰ دقیقه وقت میتَلَفَد؛ اما از این حال و هوا نهتنها نتیجهای حاصل نمیشود، بلکه روایت بازیگوش، پس از بهتصویرکشیدن آن صحنههای اضافی (که بیش از «املی پولن» یادآور «یک نامزدی بسیار طولانی» است)، در محدوده پرخطر یک ملودرامِ باسمهای تغییر مسیر میدهد؛ به داستان اصلی (عشق فرهاد و مهتاب) -که به کل، لحن و فضای آن هیچ سنخیتی با جنس روایت و تصاویر صحنههای طولانیِ آغازین ندارد.
سؤال اینجاست که صحنههای کودکی «فرهاد» چه ارتباطی با داستان اصلی و اساسا چه ربطی به شخصیتپردازیِ نقشِ «فرهاد» در قصه اصلی دارد؟ انسجامِ ظاهری این صحنهها - ظاهرا- با چند صحنه حضور «فرهاد» در مطلب روانشناس -که گویی دارد زندگیاش را میتعریفد- صورت پذیرفته؛ اما این از زرنگیِ سازنده است که با چند صحنه بیدلیل، به اثر شلوغ و بیپایهاش سروشکل داده است. اصلا «فرهاد» را با روانشناس چه کار؟ مونولوگهایش که میگوید او یکپا روانشناس و جامعهشناس و شاعر و هنرمند و همهچیزتمام است!
شخصیت «فرهاد» نیازی به روانشناس ندارد و این نیاز باید در روند شخصیتپردازیاش شکل بگیرد نه به خواست سازنده. به بیان کلی، صحنههای مطب روانشناس و گفتگوها بهعلاوه تصاویر کودکیِ «فرهاد»، به ما تحمیل شده است که با یک دو- دوتا چهارتا میتوان به این نتیجه رسید که یکسومِ نخستین، اضافی است و بانو «صفییاری» باید در اتاق مونتاژ کارش را میساخته - البته این بذل و بخششهای منتقدانه تنها ابتدای فیلم را شامل نمیشود و برای کسب علتهای تبدیلشدن اثر به یک فیلم کوتاه - یا حتی به یک «نام» - کمی باید صبر داشت؛ اما سؤال دیگری مطرح است: چرا فیلمساز میخواسته این صحنهها به مخاطب تحمیل شود؟
به نظر میرسد ما بیش از آنکه باید با عاشقانهای تحت عنوان «ناگهان درخت» روبهرو باشیم، با ایدههای پراکنده و گاه شخصیِ «صفی یزدانیان» طرف هستیم. ایدههایی که نه دارای انسجامِ درونمتنی بوده و نه اساسا در کنار یکدیگر، یک کُلِ واحد میسازند و از دل این پراکندگیها و پرگوییها - با عرض معذرت- یک «آمارکورد» ِایرانی بیرون نخواهد آمد. بیننده در آغاز -گویا- شاهد خاطراتِ کارگردان است؛ اما وقتی داستان آغاز میشود، خاطرات مانند تصاویری -که بیهیچ تردیدی باید به جوی آبشان سپرد- اضافی مینمایند؛ اما ظاهرا این مسئله به چشم دوستان منقد من نیامده که احتمالا به دیدارِ «فیلمِ صفی» رفتهاند؛ اما من قصد دیدار «ناگهان درخت» را داشتم و جز یک ۳۰ دقیقه نسبتا منسجم و گاه آرامبخش و گاه آزاردهنده چیز دیگری نیافتم. ضمن اینکه در طول همان ۳۰ دقیقه نیز باز ارجاع داده میشد به کودکی! بدون توجه به این نکته که این اضافات، هیچ کمکی به افزونی بار عاشقانه فیلم نخواهد کرد. اثر با اغماض، ۳۰ دقیقه قابل دیدن و با سختگیریِ تمام، یک نام الصاق شده به یک صحنه تصادف است.
محذوف: فیلم عاشقانه و شاعرانه و هرآنچه در باب فاعل، «آنه» میپروراند، قواعد خاص خود را دارد - و این نوشته دنبال آن نیست که شاعرانه عاشقانه چیست (؟) که سازندگان برای درک و دریافت آن (به قول معروف) «ر. ک» به کتب سینمایی و فیلمهای ساختهشده در این بحر و باب؛ اما قطعا این نقد، دنبال مواردی است که شاعرانه/ عاشقانه نیست و پارامترهایی که اثر را از مسیر اصلی خود دور کرده است.
نخستین مؤلفه، داستان است که گفته شد؛ داستان ندارد. بعد حس و حال و لحن و فضاست که اساسا دوپاره است و مغشوش و صحنهها به صرف موسیقیِ «کریستف رضاعی»، دور هم جمع شده و در واقع یک دورهمیِ غیرسینمایی تشکیل دادهاند - البته قرار بوده گفتار متن هم در این ظاهرسازیِ انسجام، نقش قابل توجهی داشته باشد؛ اما صدای «پیمان معادی» ابدا صدایی نیست که به بار عاطفی اثر بیفزاید و یک پله بالاتر: باور کنید «پیمان معادی» -فعلا- قابلیت نقشآفرینی در اثری اینچنین را ندارد و بیشتر مخاطب را پس میزند. در این حد بد بازی میکند که پس از پایان میگویی «معادی و رمانتیک»؟ در همان «نادر» مانده و «فرهاد» شدن نمیداند. حالا این را اضافه کنید به بازیِ غیرجذاب «مهناز افشار» و زوجی که با دیدنشان - در یک موقعیت نسبتا خطیر- میخندیم: «دهقان و قاسمخانی»؛ و افسری که «سیامک صفری» است! این کارها چیست؟ میدانم در سینمای ایران چیزی به نام «کَسْتینگ» وجود ندارد؛ امّا این میزان بیحواسی -که اثر را در لحظاتی کمدی جلوه میدهد- واقعا از سازنده فیلم متوسط «در دنیای تو ساعت چند است؟» بعید بود و بعیدتر آنکه در پایان، دستها و جیغها میخوانی و در مطبوعات، برچسبها میبینی که گویی اغلب فیلمِ دیگری دیدهاند؛ و تنها به یک چیز میفکری؛ یک بیت از صائب: «تفاوتی است میان شنیدن من و تو، تو بستن در و من فتح باب میشنوم».
منبع: شرق
پاسخ ها