جواد خیابانی گزارشگر مشهور تلویزیون ایران که گفتوگویی مفصل با مارادونا در زمان سرمربیگری وی در الوصل امارات انجام داده، برای دیگو مقاله جالب و احساس برانگیزی نوشته است.
جواد خیابانی که گفتوگویی مفصل با مارادونا در زمان سرمربیگری او در الوصل امارات انجام داده، برای دیگو مقاله جالب و احساس برانگیزی نوشته که در ادامه می خوانید:
من به عشق چند نفر بود که به فوتبال علاقمند شدم. ناصر بود و همایون بود و یوهان بود و تو بودی و عشق بود و امید.
و چقدر راحت بود حفظ کردن اسم تو و آنها ... و اسم دیگو چقدر به تو می آمد و به راحتی همان اسمت با توپ رفیق بودی و از او جدا نمیشدی .اسمی که اسطوره من و ما اکثر دهه چهلیها بود.
اسمت شباهتی هم به یک نفر هم عصر خودت داشت. دختر بلوندی بود که در دوره تو خوانندگی میکرد و ما یواشکی تصاویرش را میخریدیم و لای کتاب های مدرسه میگذاشتیم و ناظم هنرستان پیدایشان میکرد و کتکمان میزد و عکسها را میبرد برای بچه های خودش. اما تو جذاب تر بودی برای ما که توپ پلاستیکی فوتبال را بیست ریال می خریدیم و کیهان ورزشی را با پنجاه ریال و در روزگاری که عکس سیاه و سفید مادونا پنجاه تومان بود نمیتوانستیم عکس تو را پیدا کنیم و فقط دلمان را به صفحات رنگی دنیای ورزش و کیهان ورزشی خوش میکردیم.
زندگی فقط با پاهای هنرمند دیگوی ما و مارادونا در بوینوس آیرس لذت داشت نه با فریبندگی های مادونای آنها در هالیوود و کالیفرنیا. زمین فوتبال محله خودمان در کرج هم فقط پر بود از قلوه سنگ هایی که مثل مین ضد تانک زیر زمین بود و با تیزی اش دست و پایمان را می برید. برای ما که نسل جنگ و توپ بودیم و فقط توپ پلاستیکی راه راهی داشتیم که نه به اینستاگرام وصل بود نه به توییتر همین هم عشقی کامل بود. پایبندمان هم فقط همان عشق دوران مدرسه و دانشگاه بود و کیک و نوشابهای که با مجید و شاهین و سیامک و نیما با لذت میخوردیم و هرگز نه بخاطر عبدالعلی چنگیز به کسی فحش میدادیم و نه بخاطر ناصر محمدخانی با کسی گلاویز میشدیم. عشقمان همین دیگو بود و گولیت و فان باستن و شاهرخ و حمید و سلطان و عقاب و اگر همان توپ پلاستیکی مان دوپوسته می شد ماندگارتر بود یه کاپ هم میذاشتیم و کتانی چینی را می بردیم و تعداد عشق هایمان هم بیشتر میشد در تاریخ.
بهت گفتم دیگو که من هیچوقت استعدادی در فوتبال نداشتم و همیشه در گل کوچک ها می باختم و بخاطر پای ناجورم در دروازه می ایستادم و نهایتا تبدیل به رقیب گویکوچوآی محلمان شدم تا با تیم بچه مهندس ها و پولدارها که مثل آرژانتین راه راه هم می پوشیدند مسابقه بدهم و دیگوی افسانه ای را به یاد بیاورم . حتی زمانی هم بخاطر گردن کلفتی به زور کاپیتان تیم محله مان شدم و همان زمان تو اسطوره ی من و ما بودی . تویی که معادلات دنیای فوتبال را بهم ریخته بودی.
عکس های تو را از دنیای ورزشی و کیهان ورزشی و یا ال گرافیکو می بریدم و دفتری را یواشکی درست کرده بودم که هنوز هم این آلبوم را دارم و در دوبی نشانت هم دادم و برایم امضا هم کردی که حتما یادت هست ... در زمانی که بچه ها عکس مادونا و مایکل جکسون را جمع می کردند تو برای من گواه این بودی که می شود سیکس پک نداشت و با شکم گنده فوتبال هم بازی کرد.می شود قناس بود ولی جذاب بود. می شود بدون اینکه قد گری لینه کر یا قدرت سرزنی فان باستن را داشته باشی کوتاه بود و هد هم زد و حتی با دست به مارگارت تاچر ثابت کرد که مالویناس مال ماس!
می شد فقیر بود و خوشحال بود.می شد بی نماز و روزه دست خدا بود.
بله میشد همه اینها بود.
در گفتگو با خودت هم گفتم که مهم نیست این همه از تو بد بگویند و با کوکایین و مافیا و فساد متهمت کنند .... تو خودت مخدر نسل ما بودی ... تو خودت مافیای ما بودی و ما تو را دوست داشتیم که حال هاوه لانژ و گروه فاسدش را گرفتی . تو تنها قهرمان ما بودی از همان کوچه های فقیر و خاکی شهر خودت تا زمین های سنگلاخی کرج و تهران و ایران . تو همان دیگویی بودی که وقتی موسیقی شاد در ورزشگاه پخش شد با ریتم همان موسیقی با توپ به هنری پرداختی که شبیه به معجزه بود . بله دیگو تو معجزه قرن ما بودی.
خداحافظ دست خدا
خداحافظ اسطوره ی من و ما.
پاسخ ها