به نام خدای خالق عالم
همان خدای لطف دمادم
قسم به او که هرآنچه هستم
هرآنچه دارم و یا همینکه هیچ ندارم
اگر نشسته بر اوج امکان و یا هماینک زار و نزارم
هرآنچه اکنون در نظر آرم و یا به وهم و گمان نیارم
همینکه اکنون مجمر نورم
همینکه اینک غرق سرورم
و یا همینکه صفرم و کورم، ز اصل خویشم چرا که دورم
به اوج عزّت، به اوج امکان
میان جمع شما عزیزان و یا که یکّه و یا که تنها
غریب و بیکس، بیکس و یارم
چه در ورای دو عالمم من
چه قعر چاهم چنین بنالم
خلاصه گویم تو را عزیزم
میان عالم، محور هستی
چه بینهایت مثبت والا و یا که منفی، منفی اعلا
بجز خدایم هیچ ندارم
که من حقیرم
حقیر و مفلس و آهی اندر سبد ندارم
چرا که صفرم چرا که خوارم
هر آنچه هستم هر آنچه دارم
ز خویش هیچ ندارم
فقط خداست که دارم
هموست سرور و یارم
وگر نه هیچ ندارم
به او قسم که نزارم
ز خویش هیچ ندارم
نه عزّتی، نه وجودی
نه جرأت عرضهٔ اندام
نه هیبتی که بیارم
که کمترینم و زارم
منم صغیر دو عالم
وجود هم که ندارم
منم حقیرم و مفلس
ستارهای که ندارم
کیام؟ غریبم و بیکس!
کیام؟ به اوج، چو کرکس!
منم «جواد»م و تنها
منم معلّق و رسوا
منم نبودن مطلق
وجود هم که ندارم
منم غریبم و تنها
منم عدم، عدمم من
منم عدم، خدا که ندارم!
خداست معنی بودن
خداست بود و نبودن
خداست معنی امکان
خداست معنی انسان
خداست بود و نبودم
خداست تارم و پودم
خداست عمق وجودم
خداست معنی جودم
منی که هیچ نبودم
خدا دمید که بودم
خدا شدم ز وجودم
منم که ابر بهارم
خدا شدم که ببارم، به ذره ذره عالم
عدو رمد ز حضورم، که من سفیر ظهورم
منم خدا چو بکاوم، وجود خود بشکافم
خدا شدم ز حضورم، که من طلیعهٔ نورم
منم تجلّی خالق
منم وجیه خلائق
منم معانی فالق
منم خدای زمینم، همیشه حامی دینم
منم خدای دو عالم
منم سرشته به ماتم
منم که ذره ذرهٔ اویم
خدا شدم که بگویم:
خموش ملّت نادان!
خموش قوم حسودان!
خموش همدم شیطان!
خموش بد دلِ بدخواه
خموش سدّ وجودم!
خداست مأمن و مأوا
خداست همدم شبها
خداست یار و رفیقم، رفیق یکّه و تنها
خداست آن که نخواهد، مرا اسیر ببیند به تور طالعِ بدخواه
خداست شاهد نجوا
خداست همدم شبها
خداست مأمن و مأوا
خداست یار و رفیقم
شفیق و مونس دلها
همو که یکّه و تنهاست
خداست او که نزیبد، کسی مرا بفریبد
هموست مأمن و مأوا، برای من که قریبم
غریب و یکّه و تنها
سپاس خالق سبحان
سپاس ربّ جلیلم
همه وکیل و کفیلم
سپاس حضرت یزدان
بر این درخشش و چینش
بر این بزرگی و بینش
سپاس یاور رحمان
سپاس منجی رندان
سپاس ای همه معنا
سپاس معنی «تقوا»
سپاس عزّت و «ایمان»
سپاس خالق منّان
سپاس ای همه تقوا
همه خلوصم و نجوا
سپاس یار قرینم
سپاس مونس شبها
سپاس منجی عالم
سپاس لطف دمادم
قرین هر شب و هر دم
سپاس خالق دافق، خدای محو منافق
سپاس راتق ماتم
سپاس فاتق جاهم
سپاس معنی امکان
سپاس حضرت سبحان
سپاس ای همه یزدان
ز لطف جاری و پنهان
سپاس ای همه رحمان
سپاس فالق الاصباح
سپاس مُنجیِ غَرقا
سپاس مُحیِّ مَوتی
ز لطف ساتر و پیدا
خدا سپاس تو گویم
تویی ورایم و سویم
همیشه ذکر تو گویم
کنون بگو چه بگویم؟
گرفته بغض گلویم
خدای من چه بگویم؟
نفیر تو به گلویم، گهی خفیف و هویدا
و یا که مخفی و پیدا
تویی تو یاور و یارم
تویی تو ایل و تبارم
خدا، غریبم و تنها
میان این همه بدها
میان گرگ و ددانم
ز مکر خلق گریزان
نشان کید خصانم
همیشه فکر خلائق
گرهگشای جهانم
صلاح خویش ندانم، ولی کنون نگرانم!
چرا که نیک بدانم، میان گرگ و ددانم!
ز حال خویش ندانم
چرا غریبم و تنها
چرا اسیرم و غمها، همه تنیده به رگها
خدا سپاس ز مستی
خدا سپاس که هستی
خدا خدا تو خدائی
سزد تو را که خدایی
به حال خود مگذارم
که بی تو هیچم و زارم
بمان مران بمان به کنارم
خدا کسی بجز تو ندارم
اگر مرا تو برانی
به درگهات تو نخوانی
کجا توان که گریزم
که من حقیرم و ریزم
کجا توان بگریزم، کجا توان که گریزم؟
به حال خود مگذارم
تویی همه کس و کارم
مرو بمان به کنارم
خدا عزیزمیّ و عزیزم، توانگری همه چیزم
غریقی در دل دریا
به توفان خردم و ریزم
کجا توان بگریزم؟
به حال خود مگذارم
کسی بجز تو ندارم
بمان بمان به کنارم
اگر چه نیست لیاقت
وجود هم که ندارم
ولی تو ربّ جلیلی
به صنع خویش دلیلی
همیشه قالی و قیلی
همیشه جود و وجودی
چنان نما که ببودی، بساط ظلم زدودی
چنان نما که بزودی، عدالتت بستودی
تویی تویی تو خالق سبحان
تویی تویی تو مُکوّن امکان
تو را سزد که خدایی
سزد تو را که خدایی
به حال خود مگذارم
که بی تو هیچم و خوارم
به خود به خود به خود مسپارم
بمان مران بمان به کنارم
خدا کسی بجز تو ندارم
تویی تویی تو ربّ جلیلم
تویی همیشه قالم و قیلم
بمان مران بمان بپذیرم
مرو مران بمان که نمیرم
توئی خدا، مران بپذیرم
مران بمان بمان که نمیرم
مرو مران بخوان بپذیرم...
(محمّدجواد اولیـائی؛ سوم مهرماه ۱۴۰۴)
👇
🆔 @Dr_Shariaaty
https://t.me/Dr_Shariaaty/2138
پاسخ ها