چه دعائی کنمت بهتر از این، فرزندم
که همیشه، همهجا
دست حق همره و یارت باشد
یاد او مایهٔ آرامش تو
لطف او آتیهسازت باشد
در دلت مهر وطن
فکر و ذهنت همه خدمت کردن
روح و ذهنت در اوج
همه در صدر هنر
همه در صدر ادب
خودت امّا شب و روز
در همین سطح زمین
گستری بال و پرت، زیر پای مردم
بدرخشی از فخر
فخر خدمت به بشر
فخری از علم و هنر
فخری از روی صداقت، از شوق
شوق خدمت به وطن
شوق خدمت به بشر
به همه همنوعان
هر کجای دنیا، زیر این چرخ فلک
خوش بخندی شب و روز در کنار یاران، همهٔ اهل هنر
تو بخندی و بخندانی خلق، خلقِ مشتاق هنر
و همه مخلوقات، شوق دیدار تو در دل داشته
تو به ایشان مشتاق
آری ای فرزندم دوستت دارم و بالم به تو گل
گلِ "ايمان" و توکّل به خدا در پس سعی و تلاش
گلِ اخلاص و تواضع، بمب خندیدن محض
گلِ با هم بودن
گلِ شادی و سرور
گلِ "ايمان" و نماز
همه شب سر به سجود
همهجا سر به رکوع
شکر ایزد همهجا
همهجا شکر خدا
همه جا در همه حال
شکر یزدان پسرم که تو را دارم من
به خودم میبالم،
ز وجودت پسرم
هم بر آن ایمانت، هم به آن علم و ادب
هم بر آن فکرت و عقل، هم به این دینداری
چه بگویم پسرم، لایق این همه حُسن
درخور این همه لطف
لطفی از جنس خدا، لطفی از نوع بشر
شکر یزدان گویم که تو را داد به من
که تو را داد به ما
و چه بتوان گفتن، لایق این همه لطف؟!
و چه بتوان که سزد، چه سزد خالق را
بجز از سجدهٔ شکر که تو را داد به من
که تو را داد به ما
شکر گویم شب و روز
خالق سبحان را
بحر این فرزندان، بحر مادر، پدرم، بحر این همسر ناب
بحر الطاف مدام
بحر با هم بودن
بحر اخلاص و ادب
بحر این فرزندان
بحر این فرزندان
و خودت نیک بدان، آنچه نتوان گفتن،
آنچه نتوانم گفت
آنچه ناید در وهم
آنچه ناید به ورق
آنچه ناید به قلم
پسرم نیک بدان، با تو ام با تو پسر!
قیمت خود مشکن!
قدر خود را بشناس!
قدر این گوهر ناب!
ای تو دُردانهٔ ناب!
قیمت خود مشکن!
قدر خود را بشناس!
و در آخر کنم از صدق دعایت پسرم
که خودت میدانی
که خودت میخوانی
که دعای همه عمرم بوده
همهٔ روز و شبم
که خودت میدانی
که خودت میخوانی
آرزو میکنمت فرزندم،
که دهد خالق پاک
از سر لطف خودش
"کُفو" تو یک همسر
همسری شایسته، درخور شأن تو گل
و سپس فرزندان، دسته گل همچو پدر
همه از جنس خودت،
همه از جنس تو گل، ناب و عزیز
همه همچون خود تو با تقوا
همه اهل دانش، همه مشتاق هنر
همگی همچو پدر
دسته گل، ناب و گهر
که بدانی که چه لذت دارد، اینچنین فرزندان
اینچنین دُرّ و گهر
اینچنین اختر ناب
تا بدانی که نداری چاره، در قبال یزدان، در پس این همه لطف
چارهای از سر شوق
چارهای از سر عجز
بجز از سجده نمودن به خدا
در پس این همه لطف
در پس این الطاف
اینچنین از سر شوق
اینچنین از سر عجز
از سر شکر و خضوع
شکرِ یزدان پسرم
پسرم شکر خدا
بحر این لطف مدام
بحر الطاف مدام
اینچنین از سر شوق
اینچنین از سر عجز
که تو را داد به من
که تو را داد به ما
در فراسوی خیال
فوق هر وهم و گمان
شکرِ یزدان پسرم
پسرم شکر خدا...
(محمّدجواد اولیائی ۱۴۰۲/۶/۲۸)
پاسخ ها