✅ «مناجات نامه»
«خدایا تقدیر مرا خیر بنویس،
آنگونه که آنچه را تو دیر میخواهی من زود نخواهم،
و آنچه را تو زود میخواهی من دیر نخواهم!» ✓*
خدای من! مرا آنچنان در آغوش پر مهرت بفشار تا یقین کنم که هماره در مأمنت مأوا نمودهام،
سر رشته زندگیام را آنچنان در دستان مقتدر و خیراندیشت برگیر و به نیکیها رهنمونم باش که دلم آرام گیرد از حضور بیمانندت، ای عاقبت اندیشم...
بگذار گرمای دستانِ پر مهر و سایهٔ سنگین نگاه آرامشبخشِ بیمثالت را؛ تو ای خدای مهربانم، «بر دوشهای ناتوان دل خویش احساس» کنم و یقین بیابم که حتماً آنچه را تو ای معبود لایزال، در پس تلاش و کوشش بیدریغم بر من مقدّر داشتهای، از هر آنچه که خود دوست میپنداشتم؛ تو برای سعادت و شادکامیم، حتماً دوستتر میداشتهای که برخلاف نظر کوتهبین و سطحینگر من، مقدّر داشتهای...
خدای من! یاریم کن تا بیچون و چرا با طیب خاطر، راضی به رضایت بوده باشم، هر چند که با ذهن زمینی کوچکم، حکمت ژرف اقتدار افلاکیت را درک نتوانسته باشم کردن...
تو ای مونس بیقرینم! باز هم عاشقانه در گوشم نجوا کن معنای «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِی» را، تا از نفخهٔ کبریائی وجودت، روحِ سرگردان و حیرانم آرام و قرار گیرد،
بگذار تا وجود حقیرم غرق در دریای بیکران حکمتت گشته و سیراب از معنای ژرف کلامت گردد که:
«عَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَ عَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»
بگذار تا با یقین در آغوشت بیاسایم و آرام گیرم و مطمئن شوم که دوستم داری، تا دلگرم از حمایت و پشتوانهٔ تو، ای تنها پناه بیپناهان؛ پیامبرگونه در مقابل ناجوانمردان عالم، چون شیر ژیان نعرهٔ مستانه برآورم و با تکیه بر عظمت کبریائی بیمانندت، بساط خیمهشب بازیِ خداوندگاران پوشالیِ «زر و زور و تزویر» را در هم کوبیده، رسوایشان سازم،
و تو ای معبود من! دستم گیر و تنهایم مگذار،
بگذار با تو آرام گیرم و معنا یابم،
با تو زندگی کنم و در تو بمیرم و جاودان گردم...
و هرگز، هرگز ای مهربانم، لحظهای به خویشتن واگذارم ننما، تنهایم مگذار،
که تو خود میدانی:
«بیتو هیچم، بیتو پوچم، بیتو من تنهاترینم، با تو امّا چون شرابم، انگبینم»،
هم چنانم، هم چنینم،
آسمان یا در زمینم،
هم زمینم، هم زمانم،
با خدایم، چون خدایم،
من خدائی بینهایت،
بینهایت چون خدایم،
برترینم، برترینم،
نیستم من، نیستم من،
من خدایم، من خدایم،
کیستم من؟! کیستم من؟!
من همانم، من همینم،
برترینِ برترینم،
کمترینِ کمترینم،
لیک با خالق قرینم،
از همین سو بهترینم، برترینم،
من همانم، من همینم،
کمترینِ کمترینم،
کمترینم، برترینم،
برترینِ برترینم...
آری، آری من خدایم،
من خدا، افلاکی امّا،
اینک اینجا در زمینم،
کاهم اکنون در دل کُه،
قطرهای در موج دریا،
ذرّهای ناچیزم امّا،
قطرهای دریا شدهاستم،
روح و جان افلاکیم من،
چون شنی در بین صحرا،
آری اکنون در زمینم،
در زمینی سرد و بیجان،
بیقرین، بیهمنشینم،
چشم بر راه قرین و منتظر، کنجی حزینم،
چشم بر ره، گوش بر در، کو برآید، دلرباید،
ره گشاید، ره گشاید،
تا برآرم بار دیگر، بار دیگر،
از ملک پر، از ملک پر،
سوی معبودم گریزم،
من رضی عنه، او رضا هم، *
* «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»
من در او گم، او ز من هم،
اوست مأوا، اوج هستی، فخر انجم،
راضی از من، راضی از هم،
اوست اینک راضی از من، راضی از من،
پس برآ ای بانگ غیبی،
از دو عالم،
از خدایم، وز خدایم،
کلّ هستی، فخر انجم،
کن مخاطب روی ماهم،
روح پاکم، قلب چاکم،
گو به من هم:
«قُم فَاَنذِر»، «قُم فَاَنذِر»!
بنده من، بنده من!
این سرایت، آن سرایت،
خانهات این، باغت آنجا،
این ز مرکب، آن همایت
کن تو مأوا در دل ما
هم در اینجا، هم در آنجا
خوش بیاسا زین پس اینجا،
هم در آنجا، بنده من، بنده من!
من در او گم، من در او گم
اویم آنک، اویم اَکنُن
وه چه حالی، واه از این خُم
گم شدم من، من شدم گم،
واه از انجم، واه از این خُم
راضی از هم، راضی از خُم
وه ز انجم، واه از این خُم، واه از این خُم
وه چه عیشی، وه چه نوشی
واه از این می، واه از این خُم
نیستم من، نیستم من!
من کجایم؟ کیستم من؟
گم شدم من، من شدم گم...
ذرّه بودم قبل از اینها
اینک اما نیستم من
کیستم من؟ کیستم من؟
من کجایم؟ نیستم من؟
من در او گم، هیچم اکنُن، هیچم اکنُن
گم نه، پیدا، گم نه، پیدا
من شدم او، او ز من هم
من هم از او، او هم از من
راضی از هم، راضی از من
راضی است او، اینک از من
آری، آری، راضی از من، راضی از هم
من ز او هم، او هم از من
من شدم او، او ز من هم
او شدم من، او شدم من
من هم از او، او هم از من...
✓*این متن کوتاه موجب تلنگر و نگارش این دلنوشته گردید.
(نام محفوظ: م.ج-الف؛ هفدهم آذر ماه ۱۳۹۹)
👇
🆔 @Dr_Shariaaty
https://t.me/Dr_Shariaaty/940
پاسخ ها