به چه امیدی بگویمت که بمان؟!
که پاداشِ رنجهایِ بسیارِ یک اندیشمند، تنها و تنها فهمیدنهای پاک و راستین است.
[...] روحهای صبور و پر عزمی همچون پیامبرانِ بزرگ، به نوازش و امید محتاج بودند و آنگاه که سختی و شکست، قلبشان را به درد میآورده است؛ سلامی چو بوی خوش آشنائی از سوی خداوندشان میرسیده و جانِ رنجور و افسردهشان را به گرمی و روشنائی مینواخته است.
فهمیدن و فهمیدهشدن، تنها نیازِ دلهائی است که سرمایهشان تنها سخن است.
و چه بگویم ای برادر که چنین امیدی هم به تو نتوانم داد، که در این ماندن و در اینجا ماندن، از نیازِ خدائیِ فهمیدهشدن نیز باید بینیاز بود؛ که در این زمانه که مائیم، باید همچون کلمهای که معنایش بر مردم زمان پوشیده است، در انبوهِ کلماتِ مستعمل و مکررِ گفت و شنودها ماند، و همچون بیگانهای در بُحبوحهٔ مردمِ بازار، غریب ماند و همچون رازی در ابتذالِ رایجِ این غوغایِ وقاحتهای بیعفت و برملا شده مجهول ماند، و امّا «ماند»!
و به چهات سوگند دهم بمان؟!
[...] به خدا سوگندت دهم؟ خدا به قلم سوگند میخورد و من آنچه که از تو میخواهم بماند، قلم است.
[...] و من برادر داغدیدهٔ تو، نه امید دارم که تو را به آن بخوانم و نه شفیعی که پیشت به شفاعت آرم و نه سوگندی که نزدت یاد کنم.
و مپرس به چه؟، مپرس چگونه؟ و مپرس برای چه؟!
امّـا بمـان، که در آنجا که برای انسـان ماندن، هر روز جهادی باید، ماندن خود جهادی است، و چه بسیار از ما که در این جهاد برفتند!
(دکتر علی شریعتی- مجموعه آثار ۳۴- نامهها- گزیدهٔ صفحات ۵۱ تا ۵٣)
👇
🆔 @Dr_Shariaaty
https://t.me/Dr_Shariaaty/316
پاسخ ها