... امّا خودم به چشم خودم دیدم و بعضی از دوستانم که اینجا تشریف دارند نیز دیدهاند که بازار بردهفروشی در آفریقا و در جنوب فلانجا نیست، بلکه بازار بردهفروشی در کمبریج است، در دانشگاه هاروارد است و در دانشگاه سوربن است؛ آن هم نه عمله و نه کنیز، بلکه بزرگترین نبوغهای بشری!
سرمایهدارها میآیند جلو کلاس، شاگرد اوّلها، شاگرد دوّمها و شاگرد سوّمها را میگیرند و حراج میکنند. این میگوید «من ده هزار تومان می دهم»؛ آن میگوید «ما ۱۵ هزار تومان میدهیم، یک اتومبیل هم میدهیم»؛ یکی دیگر میگوید «راننده هم میدهیم»؛ یکی دیگر میگوید « سکرتر هم میدهیم».
و بالاخره آن کسی که پول بیشتری میدهد به مزایده، این آقای نابغه را بر میدارد و به کارخانهاش میبرد و میگوید «همین جا بایست و هر چه به تو گفتم بساز». او نیز میگوید «چشم»!
پس فرق بردهٔ جدید با بردهٔ قدیم این است که بردهٔ قدیم اربابش را انتخاب نمیکرد، ولی بردهٔ جدید خودش اربابش را انتخاب میکند!
[...] حقیقت این است که این قرن، قرن ازدواج «علم» و «پول» است. این دو که همیشه در تاریخ ضدّ هم بودند، حالا با هم ازدواج کردهاند و فرزند نامشروع آنها «ماشین» است.
و مسلّماً وقتی علم با پول ازدواج کرد، معلوم میشود که کدام آقا است، کدام عیال! عیال با آن تصوّر عینی که ما از آن داریم.
(دکتر علی شریعتی- مجموعه آثار ۲۵- انسان بیخود- صفحه ۳۰۹)
👇
🆔 @Dr_Shariaaty
https://t.me/Dr_Shariaaty/1212
پاسخ ها