«مذهب» و «عرفان» از اینجا راهشان با «هنر» جدا میشود که آن دو انسان را از غربت به وطن رهنمون میشوند، از «واقعیت» بازش میدارند تا به «حقیقت» نزدیکش سازند.
مذهب و عرفان هر دو، بیقراری در اینجایند و فلسفهٔ گریز؛ آن به جائی و این به «هر جا که اینجا نیست»!
امّا هنر فلسفۀ ماندن است، وانگهی، چون میداند که اینجا جای ماندن نیست، میکوشد تا با «تصوری» و به قولی، با «خاطرهای» که از آن خانه و وطن خویش و زندگی در آن دارد، همینجا را بر گونهٔ آن بیاراید؛
[...] «صنعت» نیز، چون هنر، تجلّی غریزهٔ آفریدگاری انسان است امّا، برخلاف هنر، از حساس غربت و اضطراب و ناخشنودی از «آنچه هست» سرچشمه نمیگیرد؛ برعکس، برای نزدیکتر شدن و خو کردن بیشتر به آن است؛ مقصودش رهائی نیست، اسارت بیشتر است.
«هنر» میخواهد انسان را از آنچه طبیعت ندارد برخوردار سازد و «صنعت» میکوشد تا او را از آنچه طبیعت دارد برخوردار تر کند.
(دکتر علی شریعتی- مجموعه آثار ۱۳- هبوط در کویر- گزیدهٔ صفحات ۶۰۴ تا ۶۰۶)
👇
🆔 @Dr_Shariaaty
پاسخ ها