Mohammad javad oliaei

Mohammad javad oliaei

توسط ۳ نفر دنبال می شود
 ۳ نفر را دنبال می کند

در آغاز هیچ نبود کلمه بود

و «در آغاز هیچ نبود؛ کلمه بود؛ و آن کلمه خدا بود».

 

«عظمت» همواره در جستجوی چشمی است که او را ببیند،

 

و «خوبی» همواره در انتظار خردی است که او را بشناسد،

 

و «زیبائی» همواره تشنهٔ دلی که به او عشق ورزد،

 

و «جبروت» نیازمند اراده‌ای که در برابرش به دلخواه، رام گردد،

 

و «غرور» در آرزوی عصیانِ مغروری که بشکندش و سیرابش کند 

 

و خدا «عظیم» بود و «خوب» و «زیبا» و «پر جبروت» و «مغرور»؛ امّا کسی نداشت!

 

خدا آفریدگار بود،

چگونه می‌توانست نیافریند؟

و خدا مهربان بود،

چگونه می‌توانست مهر نورزد؟

 

«بودن»، «می‌خواهد»!

و از عدم نمی‌توان خواست.

و حیات «انتظار می‌کشد»،

و از عدم کسی نمی‌رسد.

و «داشتن» نیازمند «طلب» است، 

و پنهانی بی‌تابِ «کشف»،

و تنهائی بی‌قرارِ «انس».

 

و خدا از «بـودن» بیشتر «بـود»،

و از حیـات زنـده‌تر،

و از غیـب پنهـان‌تر،

و از تنهـائی تنهـاتر،

و برای «طلب»، بسیـار «داشت»،

و عدم نیازمند نیست،

نه نیازمند خدا، نه نیازمند مهر،

نه می‌شناسد، نه می‌خواهد و نه درد می‌کشد و نه انس می‌بندد و نه هیچگاه بی‌تاب می‌شود،

که عدم «نبودن» مطلق است،

امّا خدا «بودن» مطلق بود.

 

و عدم فقر مطلق بود و هیچ نمی‌خواست،

و خدا «غنای‌مطلق» بود، و هر کسی، به اندازه «داشتن‌هایش» می‌خواهد،

 

و خدا گنجی مجهول بود که در ویرانهٔ بی‌انتهای غیب مخفی شده بود.

 

و خداوند زندهٔ جاوید بود

که در کویر بی‌پایانِ عدم «تنها نفس می‌کشید».

 

دوست داشت چشمی ببینیدش، دوست داشت دلی بشناسدش و در خانه‌ای گرم از عشق، روشن از آشنائی، استوار از ایمان و پاک از خلوص خانه گیرد.

 

و خدا آفریدگار بود

و دوست داشت بیافریند:

زمین را گسترد و دریاها را و ...

 

[...] خدا همچنان تنها ماند و مجهول، و در ابدیّتِ عظیم و بی‌پایانِ ملکوتش بی‌کس!

و در آفرینشِ پهناورش بیگانه.

می‌جست و نمی‌یافت.

 

آفریده‌هایش او را نمی‌توانستند دید، نمی‌توانستند فهمید؛ می‌پرستیدندش، امّا نمی‌شناختندش و خدا چشم به راه «آشنا» بود.

 

پیکرتراشِ هنرمند و بزرگی که در میان انبوه مجسمه‌های گونه‌گونه‌اش غریب مانده است.

 

در جمعیتِ چهره‌های سنگ و سرد، تنها نفس می‌کشید.

 

کسی «نمی‌خواست»،

کسی «نمی‌دید»،

کسی «عصیان‌ نمی‌کرد»،

کسی عشق نمی‌ورزید،

کسی نیازمند نبود،

کسی درد نداشت... و...

 

و خداوند خدا، برای حرف‌هایش، باز هم مخاطبی نیافت!

 

هیچ‌کس او را نمی‌شناخت، هیچ‌کس با او «انس» نمی‌توانست بست؛

 

«انسان» را آفرید!

و این، نخستیـن بهـار خلقت بـود.

 

(دکتر علی شریعتی- مجموعه آثار ۱۳- هبوط در کویر- گزیدهٔ صفحات ۵۹۰ تا ۵۹۵)

👇

🆔 @Dr_Shariaaty

Mohammad javad oliaei
Mohammad javad oliaei

شاید خوشتان بیاید

پاسخ ها

نظر خود را درباره این پست بنویسید
منتظر اولین کامنت هستیم!
آیدت: فروش فایل، مقاله نویسی در آیدت، فایل‌های خود را به فروش بگذارید و یا مقالات‌تان را منتشر کنید👋