چه نعمتهای بزرگی در زندگی داشتهام؛ بیهوده کفران نعمت میکنم. هیچکس به برخورداری من از زندگی نبوده است. روحهای غیرعادی و عظیم و زیبا و سوزنده و سازندهای که روزگار چندی مرا بر سر راهشان، کنارشان، نشانده است!
این روحها در کالبد من حلول کردهاند و حضور آنها همه را در درون خویش، هم اکنون، به روشنی احساس میکنم، هماره با آنها زندهام و زندگی میکنم.
در من حضور دارند، هرگز در زندگی، غم جدائیشان را، رنج سفرشان را و دوریشان را و مصیبت مرگشان را نخواهم داشت و چه سعادتی است که کسی زندگی کند و یقین بداند که عزیزانش تا مرگ با او زنده خواهند بود، همیشه با او خواهند بود.
پدرم، نخستین سازندهٔ ابعاد نخستینِ روحم! کسی که برای اولین بار، هم فکر کردن را به من آموخت و هم انسان بودن را؛ طعم آزادی، شرف، پاکدامنی، مناعت، عفت روح و استواری و ایمان و استقلال دل را، بیدرنگ، پس از آنکه مادر از شیرم گرفت، به کامم ریخت؛
نخستین بار مرا با کتابهایش رفیق کرد. من از کودکی و سالهای نخستین دبستان با رفقای پدرم: «کتابهایش» آشنا شدم و مأنوس.
من در کتابخانهٔ او -که همه زندگی و خانوادهٔ اوست- بزرگ شدم و پروردم. این بود که به هر کلاسی که وارد میشدم، «صد درس» از همکلاسانم و «نود و نه درس» از غالب معلمانم جلو بودم.
او بسیار چیز هائی را که باید، بعدها، در بزرگی و در طول تجربیات و کشمکشها و کوششهای مداوم سالیان عمر آموخت، در همان کودکی و آغاز زندگی نوجوانیم، ساده و رایگان به من هدیه داد.
(دکتر علی شریعتی- مجموعه آثار ۱۳- هبوط در کویر- صفحه ۳۵۸)
👇
🆔 @Dr_Shariaaty
پاسخ ها