به گزارش گروه وبگردی اخبار ، به پدیده مهاجرت دانشمندان و نخبگان یک کشور به اصطلاح «فرار مغزها» گفته میشود. شاید برایتان جالب باشد بدانید در متن شاهنامه فردوسی هم کم و بیش با مشابه این پدیده مواجه هستیم؛ به این معنا که علل و عوامل مختلفی باعث میشود شخصیتهای مؤثر و به اصطلاح مغزهای متفکر، ایران را ترک کنند یا تصمیم به رفتن بگیرند. این مهاجرتها معمولاً فرجام خوشی ندارد. هرچند که ممکن است خارجیها در ابتدای کار، درِ باغ سبز نشان بدهند، اما در نهایت، قهرمانان و مغزهای متفکر ایرانی شاهنامه که عزم مهاجرت کردهاند، بازگشت را به هر چیز دیگری ترجیح میدهند؛ هر چند که برخی از آنها به تیرِ کینِ بیگانه گرفتار میشوند و به کام مرگ در میغلتند. سه نمونه برجسته شاهنامه در این زمینه، رستم، سیاوش و گشتاسب هستند که در ادامه، مهاجرت آنها و فرجامش را بررسی میکنیم.
رستم؛ بازگشتهای از ابتدای راه
شاید تعجب کنید که قهرمان برجسته شاهنامه، یعنی رستم دستان هم قصد مهاجرت داشته؛ یعنی وقتی با کاووس بر سر تأخیر برای ورود به جنگ با سهراب، حرفش میشود، قهر میکند و چمدانش را میبندد تا برود خارجه! گودرز که از پهلوانان سپاه ایران است، سعی میکند رستم را از این مهاجرت توام با قهر بازدارد. او به تهمتن میگوید: «تو دانی که کاووس را مغز نیست/ به تندی سخن گفتنش نغز نیست/ بجوشد همان گه پشیمان شود/ به خوبی ز سر باز پیمان شود». در واقع گودرز میخواهد به رستم بفهماند که رفتار کاووس بهانه خوبی برای ترک ایران نیست. تلاشهای گودرز جواب میدهد و رستم غیرت ایرانیاش میجوشد و به کشور باز میگردد تا سپاه ایران از یک چالش مهم رهایی یابد. آنچه در این داستان جالب توجه است، مدیریتی است که گودرز برای بازگرداندن رستم به کار میبندد؛ یعنی تأیید زشت بودن رفتار کاووس در درجه اول و فراتر بودن عزت و نجات ایران، از سطح دعواهای سیاسی و ....
سیاوش؛ سرنوشت تلخ یک مغر فرار کرده
بی خود نیست که در شاهنامه لقب «شاه دیوانه» نصیب کاووس شده است. یکی از کسانی که آماج بیخردی کاووس قرار میگیرد، پسر او سیاوش است. این شاهزاده جوان و پاکدامن که در دامن رستم بزرگ شده است، وقتی به دربار پدر میآید، با توطئه و نیرنگ سودابه، همسر کاووس، روبهرو میشود و بعد از اینکه برای اثبات بیگناهیاش از آتش میگذرد، به پدر پیشنهاد میکند که او را برای دفع خطر تورانیها که به مرز ایران نزدیک شده بودند، به آن منطقه بفرستد. البته این کار را برای خلاص شدن از وضع موجود انجام میدهد. او در مرز توران، سپاه را به بهرام، دیگر سردار ایرانی میسپرد و به او میگوید: «سپردم تو را گنج و پیلان کوس/ بمان تا بیاید سپهدار توس/ بدو ده تو این لشکر و خواسته/ همه کارها یکسر آراسته». به این ترتیب، سیاوش راهی توران میشود و دیگر به ایران برنمیگردد. تورانیها هم در ابتدا از ورودش استقبال، اما در نهایت با توطئهچینی علیه او، افراسیاب را مجاب کردند تا او را بکشد. مرگ سیاوش، سرنوشت تلخ نخبهای ایرانی است که از سرزمینش مهاجرت میکند و حتی زمانی که میفهمد عملش اشتباه بوده است، فرصت جبران نمییابد.
گشتاسب؛ دلتنگ وطن
گشتاسب یکی دیگر از مغزهای فراری در شاهنامه است که به خاطر دست پیدا نکردن به تاج و تخت پدرش، لهراسب، قهر میکند و تصمیم میگیرد از ایران برود. گشتاسب رهسپار هند میشود و کلی دربه دری میکشد. تصویر او در شاهنامه فردوسی، مانند افراد توانمندی است که فکر میکنند در آن سوی مرزها برایشان فرش قرمز پهن کردهاند. شاهزاده ایرانی مدتی بعد از هندوستان بر میگردد، اما دوباره میبیند که از سلطنت خبری نیست! برای همین، این بار میرود تا در روم سر به نیست شود! او مدتی را به بدبختی روزگار میگذراند؛ چون زور زیادی دارد، حتی به او گلهای گوسفند نمیدهند تا بچراند. گشتاسب در آهنگری هم ناکام میماند. اما مدتی بعد، بخت ظاهراً به او رو میکند؛ چون موفق میشود در مراسم انتخاب همسر برای کتایون، دختر قیصر روم حاضر و منتخب شاهزاده خانم شود. با این حال، دوران خوشی گشتاسب طولی نمیکشد. درد دوری از وطن چیزی نیست که بتواند فراموش کند. او میبیند که حتی اگر با دختر قیصر هم ازدواج کند، باز در آن کشور بیگانهای بیش نیست. به همین دلیل باز میگردد و لهراسب، پدرش، از او استقبالی شایان میکند و تصمیمش برای بازگشت به ایران را میستاید: «چو بشنید لهراسب کامد زریر/ برادرش گشتاسب آن نره شیر/ پذیره شدش با همه مهتران/ بزرگان ایران و نامآوران/ چو دید او پسر را به بر در گرفت/ ز جور فلک دست بر سر گرفت».
منبع: خراسان
پاسخ ها