سید مرتضی [۳]هفت ماهه بود و در ننو خوابیده بود، چنان به سمت ننو حمله بردند که بچه به زمین افتاد، ناله و گریه دردناکش دل هر کس را به درد میآورد، اما خب آنها ساواکی بودند و بی رحم و در مقابل این آه و گریهها هیچ عکس العملی نداشتند، سر بچه ورم کرده و آرنجش شکسته بود، اصلاً نفهمیدم که چطور خودم را به کوچه رساندم و او را به یکی از همسایهها دادم و گفتم: دشمن الان در خانه من است، بچه ام را به شکسته بندی ببر و دستش را جا بینداز، من نمیتوانم جایی بروم.
سه روز بود که هر چه در خانه بود میخوردند و من سه روز بود که از وضع نابسامان و ترسی که بر جان بچه هایم بود، هیچ نخورده بودم تا اینکه شیرم خشک شد. با بلندگو به اهالی محل اعلام کردند که اگر کسی به این خانواده کمک کند، دستگیر خواهد شد، این خانواده خرابکار [۴]است.
روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان بود، دیگر طاقتم به سر آمده بود، به یکی شان گفتم که من میخواهم به حرم بروم، مدام با هم در گوشی صحبت کردند تا اجازه دادند بروم، اما در تعقیبم بودند میخواستند ببینند کجا میروم، اما نمیدانستند که من در آن شهر غریبم و هیچ کس را نمیشناسم.
به بالاسر حضرت که رسیدم، یکدفعه شکستم و تا میتوانستم گریه کردم و درددل هایم را به امام رضا (ع) گفتم، و در همه این دو ساعتی که آنجا بودیم هیچ کدام از پسرهایم بهانه نگرفتند، حرف هایم را که به آقا گفتم. دست بچهها را گرفتم و به سمت خانه آمدم.
شب بیست و سوم بود، از آن ۱۵ نفر ساواکی، پنج نفر مانده بودند. یک ماشین پیکان با چند مرد به سراغ من و بچه هایم آمدند و با سختی بسیار مرا به تهران رساندند. نشستن کنار آنها حالم را بد میکرد و فقط خدا میداند که تا رسیدن چه عذابی را تحمل کردم.
به اوین که رسیدیم بچه هایم را بجز سید مرتضی از من جدا کردند و گفتند که چادرت را روی صورتت بینداز. سید مرتضی مدام گریه میکرد، سربازی که آنجا بود، دلش سوخت و با ترس و لرز برای او شیر پاستوریزه آورد و از من خواست تا به هیچ کس چیزی نگویم.
این دوران گذشت و من و بچه هایم را دوباره راهی مشهد کردند، بی آنکه بدانیم بر سر آقا چه آورده اند. [۵]شهید سید علی اندرزگو که در تیم ترور حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت شرکت داشت، ساواک که از یافتن او مأیوس شده بود، به طور غیابی حکم اعدام وی را صادر کرد. او با چهرهها و نامهای مختلف سالها بعد از این ترور به زندگی پرداخت تا اینکه شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال ۵۷ شناسایی و به شهادت رسید.
۱-شهید سید علی اندرزگو که در تیم ترور حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت شرکت داشت، ساواک که از یافتن او مأیوس شده بود، به طور غیابی حکم اعدام وی را صادر کرد. او با چهرهها و نامهای مختلف سالها بعد از این ترور به زندگی پرداخت تا اینکه شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال ۵۷ شناسایی و به شهادت رسید.
۲-کبری سیل سه پور، همسر شهید.
۳-فرزند کوچک شهید.
۴-در رژیم پهلوی، افراد ضد رژیم را خرابکار میگفتند.
۵-برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.
منبع: جماران
پاسخ ها