"لحظهای فکر کردم؛ سپس چفیهام را به صورتم بستم و از دست یکی از اسرای عراقی عکس امام را گرفتم. جلو خبرنگاری آمدم و شروع به بوسیدن او کردم...."
خبرگزاری فارس: شمس الدین معزپور یکی از رزمندگان بسیجی دوران دفاع مقدس، تعریف میکند: «عملیات پیروز شده بود و خبرنگاران به منطقه ریخته بودند و با انبوه اسرا مصاحبه میکردند. من هم میخواستم مصاحبهای انجام دهم که خبرنگاران قبول نمیکردند و میگفتند: «فقط با اسرای عراقی.»
لحظهای فکر کردم؛ سپس چفیهام را به صورتم بستم و از دست یکی از اسرای عراقی عکس امام را گرفتم. جلو خبرنگاری آمدم و شروع به بوسیدن او کردم.
خبرنگار با دیدن حرکات من توجهش جلب شد و گفت: «تعل، تعل.» یعنی: «بیا.»
من در جواب گفتم: «نعم، نعم.»
پس از آن خبرنگار به مترجم گفت: «از این آقا بپرس که در عراق چه شعارهایی میدهند؟» مترجم حرف او را برای من ترجمه کرد و من سرم را تکان میدادم. وقتی جمله مترجم تمام شد، گفتم: «لا شرقیه، لاغربیه، صدام جارو برقیه.»
خبرنگار لحظهای با تعجب به من نگاه کرد و تعجبش وقتی بیشتر شد که من چفیهام را از سرم باز کردم و او مرا شناخت.»
پاسخ ها