به گزارش خبرنگار حوزه سینما گروه فرهنگی اخبار ، صفی یزدانیان بعد از اولین فیلم خود با عنوان «در دنیای تو ساعت چند است؟» با «ناگهان درخت» ایدهها و دنیای ذهنی خود را در معرض دید مخاطبانش قرار می دهد. در واقع بیننده با یک فیلم کاملاً شخصی از فیلمساز روبروست؛ فیلمی که بیننده ما به ازای بیرونی و به خصوص ایرانی در جهان حقیقی برای شخصیتهایش سراغ ندارد.
شاید تنها کاراکتری که بیننده مشابهش را در دنیای اطراف خود بتواند پیدا کند، مادر داستان است و سایر کاراکترها در راستای کلیشه زدایی از تیپهای ملموس ایرانی در فیلمها شخصیت پردازی شده اند؛ کاراکترهایی در ظاهر ایرانی که از لحاظ هویتی قرابتی با تیپها و شخصیتهای معمول ایرانی ندارند و از دیالوگها تا اعمالشان پارادوکسهایی برای بیننده ایجاد می کند.
کارگردان از همان ابتدا تا انتهای فیلم از این حربه برای آشنایی زدایی و ایجاد جذابیت در اثر تولیدی خود استفاده می کند تا به طریقی مخاطب خود را غافلگیر کند. ما در ابتدای اثر با کاراکتر فرهاد به عنوان یک مرد به ظاهر ایرانی با بازی پیمان معادی در فیلم روبرو می شویم که با در بغل داشتن نوزادی، بازی و دیالوگهایی مادرانه و زنانه را اجرا می کند، آن هم در حالی که در گوش کودک زمزمه میکند «بالاخره خودم تو را به دنیا آوردم!».
شاید اگر فردی این دیالوگ و این چینش صحنه را در فیلمنامه بدون دیدن اسم کاراکترها میدید، میگفت این صحنه و این دیالوگها برای یک شخصیت زن نوشته شده است. در ادامه نیز بیزاری فرهاد از پشت فرمان خودرو نشستن، علاقه وی به فیلمهای موزیکال و عاشقانه، وابستگی عاطفی بیش از حد به دیگران، مراجعه به روانشناس، یا خشک کردن گل میان ورقهای یک کتاب، پر حرفیهای گاه و بیگاه و… نشانههایی است که در تیبهای زنانه فیلمها شاهد آن هستیم تا در مردان و در ادامه کارگردان با پیش کشیدن داستان مهاجرت و فرار فرهاد به نوعی طرد شدگی وی از جامعه را به صورت نمادین به مخاطب فیلم نشان می دهد. در ادامه نیز همان جامعهای که خصوصیات درونی و شخصیتی وی را نمی پذیرد و طردش کرده خود راه را بر او بسته و فرهاد را زندانی میکند؛ مردی که توانایی مدیریت زندگی خود را ندارد و به دروغهای زندگیاش و نوستالژی های گذشته خود بیشتر از حقیقت جاری روزگارش وابسته شده است و این نکته را در جای جای فیلم به بیننده و اطرافیان خود گوشزد می کند.
شاید مشخصترین اعتراف وی به نفرتش از حقیقت صحنه گفتگوی فرهاد و مهتاب است که به او می گوید: «داریم پیر میشیم نمیبینی، خسته شدم از هر چی حرف راسته، حرف راست سنگینه، بهم دروغ بگو!»
در انتها نیز فیلمساز همین ناتوانی فرهاد در مواجهه با حقیقت زندگی و همچنین راهبری و هدایت ماشین که در واقع استعاره از زندگی اوست را نشانهای برای مخاطب اثرش قرار می دهد. در واقع همان لحظهای که وی تصمیم می گیرد خودش فرمان زندگی را به دست بگیرد و با واقعیتهای روزگارش روبرو شده و به جای دروغ با حقیقت مواجه شود، در همان جا و همان لحظه بازی را میبازد.
کارگردان سعی داشته روایت و جهانی فانتزی برای بیننده خلق کند و با آشنایی زدایی و شکستن کلیشههای مرسوم همانند درخت ناگهانی پایان فیلم مخاطب را همانند شخصیت اول فیلم خود غافلگیر کند، اما ریتم کند داستان، رفت و برگشتهای زمانی غیرمرتبط و روایتی پراکنده و خلق شخصیتهایی که نمی توانند در بیننده اثر ایجاد همذات پنداری و همراهی کنند، اثر را برای مخاطب عادی و عموم مردم بدل به اثری غیرقابل درک و گیج کننده کرده است.
ناگهان درخت تجربهای جدیدی در فیلمهای ایرانی برای مخاطبان است که شاید برای مخاطبان خارجی قابل درک تر از مخاطبین داخلی باشد، اما باید در انتها گفت به عنوان دومین اثر فیلمساز و به عنوان تجربهای جدید و کاری نو در سینمای ایران کاری ارزشمند و قابل توجه است. فیلمبرداری و کادربندی های زیبا، طراحی صحنه و لباس چشمنواز و موسیقی متن قوی که ساخته کریستف رضاعی است، در کلیت اثر سبب ایجاد جذابیتهایی شده که می توانند بیننده را با خود تا انتهای اثر همراه کنند و در واقع باید گفت «ناگهان درخت» ارزش یک بار دیدن را به عنوان یک اثر هنری دارد.
یادداشت از مسعود امیری کلیائی
پاسخ ها