پسر ۱۰ ساله که دیگر احساس آرامش و امنیت میکرد اشکهای باقی مانده بر صورتش را نادیده گرفت و مشغول کشیدن نقاشی در گوشه اتاق شد. در همین حال مرد ۳۳ ساله به تشریح گذشته خود پرداخت و به کارشناس اجتماعی گفت: در یکی از روستاهای اطراف مشهد به دنیا آمدم. خانواده ام از نظر مالی در سطح ضعیفی قرار داشتند با این حال عمر پدرم در این دنیا بسیار کوتاه بود و او در زمانی که من کودکی بیش نبودم از دنیا رفت به همین دلیل برادران بزرگ ترم با کارگری در روستا مخارج خانواده را تامین میکردند من هم از همان دوران، درس و مدرسه را رها کردم تا کمک خرج خانواده باشم خودمان زمین کشاورزی یا دامی نداشتیم به همین دلیل برای اهالی روستا چوپانی میکردم یا در زمینهای کشاورزی مردم مشغول کار میشدم.
خلاصه تازه به ۲۰ سالگی رسیده بودم که به خواستگاری «کلثوم» رفتم. آنها در یکی از مناطق حاشیه شهر مشهد ساکن بودند، اما پدرش از روستای خودمان بود که چند سال قبل به مشهد مهاجرت کرده بودند. در شب خواستگاری وقتی قرار شد من و کلثوم به تنهایی با هم صحبت کنیم او از من قول گرفت برای آغاز زندگی مشترک منزلی را در نزدیکی خانواده اش برای او اجاره کنم این تنها خواسته او از من بود، ولی بعد از پایان دوران نامزدی من نتوانستم به عهد خود وفا کنم به همین دلیل یک منزل کاهگلی را در روستای خودمان تهیه کردم تا زندگی مان را آغاز کنیم اگرچه آن خانه کوچک و چوبی بود، اما مال خودمان بود و در آن احساس آرامش میکردیم من هم از صبح تا غروب سرزمینهای مردم کار میکردم تا مخارج زندگی را تامین کنم، اما خیلی اوقات صاحبکارهایم همان پول اندک کارگری ام را نمیدادند و به تاخیر میانداختند. من هم خسته و عصبانی به منزل میآمدم و ناخواسته با همسرم تندی میکردم. او هم که از زندگی در روستا و دوری از پدر و مادرش دلخور بود به جای این که با من مدارا کند شیوه پرخاشگری را پیش میگرفت و به مادرم فحاشی میکرد. در نهایت نیز این مشاجرهها و زخم زبانها به کتک کاری میکشید و همسرم با چشمانی اشکبار خانه را با حالت قهر ترک میکرد و به منزل مادرش میرفت. من هم وقتی با رفتن او تنها میشدم و به رفتارهایم میاندیشیدم از این گونه برخوردها شرمگین میشدم و به دنبال همسرم میرفتم و با عذرخواهی او را به خانه میآوردم، ولی باز هم اختلافات ما مانند آتش زیر خاکستر دوباره شعله ور میشد و کارمان به دعوا و مشاجره میکشید تا این که حدود شش ماه قبل بحث و جدلی بین ما در گرفت که کلثوم دوباره به مادرم فحاشی کرد من هم کنترلم را از دست دادم و چند سیلی به گوشش نواختم به طوری که پرده گوشش پاره شد و از خانه بیرون رفت و با داد و فریاد از همسایگان کمک خواست طولی نکشید که همه اهالی روستا متوجه درگیری ما شدند و برادرانم نیز به پشتیبانی من آمدند و به همسرم فحاشی کردند او هم به منزل مادرش رفت و روز بعد به اتهام ترک انفاق و ضرب و جرح از من شکایت کرد. من هم که با قانون آشنا نبودم با یک وکیل مشورت کردم و آن وکیل دادخواست عدم تمکین به دادگاه ارائه کرد.
از آن روز تاکنون همواره از پلههای دادگستری و کلانتری بالا و پایین میرویم و پسرم نیز مدام بهانه مادرش را میگیرد. من همسرم را دوست دارم و میدانم هیچ گاه زنی مانند او نصیبم نمیشود، ولی کلثوم حاضر نیست با من مدارا کند و در مشاجرههای خانوادگی پای مادرم را وسط نکشد و ... شایان ذکر است با برگزاری جلسات مشاوره در کلانتری ماجرای اختلافات این زوج جوان مورد بررسیهای کارشناسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع:خراسان
پاسخ ها