به گزارش گروه وبگردی اخبار ، فریاد میزد «مرا اشتباه دستگیر کرده اید! من مسافرکشی هستم که برای یک لقمه نان حلال تلاش میکنم!»، اما این فریادها هیچ فایدهای نداشت چرا که مطمئن بودیم زورگیران خشن ساطور به دست را به دام انداخته ایم، اما تازه در مقر انتظامی متوجه شدیم که آخرین طعمه زورگیران چگونه از زیر ضربات مهلک ساطور نجات یافته است و ...
حدود اسفند سال ۸۹ بود که زورگیریهای وحشتناک از رانندگان مسافربر در اطراف چناران آغاز شد. بررسی پروندهها و اظهارات رانندگان خون آلود در مراکز درمانی نشان میداد که اعضای یک باند خطرناک در حالی که یک زن نیز آنها را همراهی میکند، خودروی رانندگان مسافرکش را به طور دربستی و با پیشنهاد مبالغ بالا از مشهد به مقصد چناران اجاره میکنند و سپس با کشاندن راننده به جادههای فرعی، او را با ضربات مهلک ساطور و چاقو هدف حمله قرار میدهند. زورگیران خشن نه تنها خودروی راننده را میربودند بلکه همه اموالش را میگرفتند و او را با پیکری خون آلود در مناطق خلوت شهر رها میکردند و ... خلاصه، شمار این زورگیریها هر روز افزایش مییافت، به طوری که در طول یک هفته به حدود ۱۰ فقره رسید. این ماجرا پلیس آگاهی چناران را که آن زمان ریاست اش به عهده من بود، به تکاپو واداشت به طوری که احساس میکردیم رانندگان قربانی زورگیریهای اعضای این باند خطرناک و بی رحم میشوند. به همین دلیل، جلسات تجزیه و تحلیل این پروندهها با توجه به مکانهای جغرافیایی ارتکاب جرم با طرح چند فرضیه پلیسی آغاز شد.
نتیجه جلسات کارشناسی این بود که اعضای باند در چناران اقامت دارند و هر روز بعدازظهر برای یافتن طعمه به مشهد میروند و رانندگان مسافرکش را از مناطق میدان آزادی، میدان استقلال و ابتدای قاسم آباد به دام میاندازند. در همین اثنا، حادثه وحشتناک دیگری به پلیس گزارش شد. وقتی به بیمارستان رسیدیم با پیکر خون آلود جوان ۲۰ سالهای روبه رو شدیم که برای تامین هزینههای دانشگاه، مسافرکشی میکرد. او که هدف ضربات وحشتناک ساطور قرار گرفته بود، درباره این حادثه گفت: سه مرد جوان و یک خانم را از مشهد به مقصد چناران سوار پرایدم کردم، اما آنها در نزدیکی چناران مرا به جاده فرعی کشاندند و فقط متوجه شدم که چیزی شبیه ساطور به سرم خورد. سپس در صندوق عقب خودروی خودم به هوش آمدم و شنیدم که یکی از آنها «محسن» نام دارد و برای خرید مواد مخدر پیاده شدند. با همان سر و وضع خونین صندوق عقب را باز کردم و دیدم سوئیچ روی خودرو است، به آرامی پشت فرمان نشستم و پدال گاز را فشار دادم. آنها فریادزنان به دنبال خودرو دویدند، ولی من از چنگ آنها گریختم.
سپس در حالی که سرگردان بودم، یکی از ماموران پلیس را دیدم و با کمک او به مرکز درمانی انتقال یافتم و ... آن روز با اطلاعاتی که جوان مجروح در اختیار ما گذاشت، بلافاصله عملیات در شاخههای مختلف پلیسی آغاز شد. علاوه بر اجرای چندین طرح مهار در مناطق مختلف شهر، با همکاری نیروهای ستاد مبارزه با مواد مخدر، منازل و پاتوقهای خرده فروشان سابقه دار شناسایی شد و مورد بررسیهای غیرمحسوس قرار گرفت. ماجرا از اهمیت ویژهای برخوردار بود چرا که جان رانندگان در معرض خطر قرار داشت. به همین دلیل با همه تجهیزات و امکانات و توان علمی وارد عمل شدیم. ردیابیهای جغرافیایی وقوع جرایم به محلهای میرسید که دو پاتوق مهم در آن جا وجود داشت. در بازرسی یکی از این منازل تعدادی گوشی تلفن، ساعت، انگشتر و مدارک خودرو کشف شد که یکی از گواهی نامهها به نام «محسن» بود.
با آن که هنگام بازرسی پاتوق که با دستور قضایی انجام گرفت، هیچ کس در آن جا حضور نداشت، اما کشف این اموال و به ویژه گواهی نامهای به نام محسن حکایت از آن داشت که این پاتوق سرنخ اصلی ماجراست چرا که داغ بودن سماور مشخص میکرد پاتوق نشینان به زودی به این محل باز میگردند، بنابراین با پوشش غیرمحسوس آن محل در محاصره پلیس قرار گرفت تا این که حدود ساعت ۲۲ یک پراید با چند سرنشین مقابل همان پاتوق متوقف شد. یکی از سرنشینان با توجه به عکس گواهی نامه، همان محسن بود. در یک لحظه غافلگیرانه همه سرنشینان خودرو به همراه یک زن جوان دستگیر شدند. در این میان، راننده جوان پراید فریاد میزد اشتباه گرفته اید من بی گناهم! بالاخره، بررسیها نشان داد دستگیر شدگان اعضای باند خطرناک ساطوری هستند و راننده پراید آخرین طعمه آنها بود، اما اعضای باند برای برداشتن مواد مخدر به پاتوق بازگشته بودند که در دام پلیس افتادند و راننده پراید این گونه نجات یافت ...
ماجرای واقعی براساس خاطرات
سرهنگ بازنشسته محمدرضا جعفری
منبع: خراسان
پاسخ ها