به گزارش گروه وبگردی اخبار ، از میان تمام این گونههای حیوانی، عظیم کبک را از همه بیشتر دوست داشت. «نه به خاطر خوردن گوشتش. همه شکار که خوردن نیست. کوک «کبک» سرگرمم میکرد. هر روز با کوکانم (کبکهایم) وقت میگذراندم. آب و دانشان میدادم. کار دیگری هم که نداشتم. مایه دلخوشی خانهنشینی و بازنشستگی بودند، ولی شکار دیگر کار درستی نیست. آن هم وقتی که میگویند از این جانوران چیزی در دل کوه نمانده.»
از آن روز که عظیم تفنگش را زمین گذاشت، سهسال میگذرد. راننده کامیون بود. روزی از خوزستان گندم بار میزد و به کرمانشاه میآورد و روز دیگر پرتقال شمال را به بندر جنوب میرساند. آن موقعی هم که محصولی نبود که بار کامیون کند و در جادهها به تاخت براند و همدمش فرمان بنز ١٠ تن باشد و زیر لب نغمهای را زمزمه کند، دستانش قنداق تفنگ را لمس میکرد. میانه همان دارستان کوههای شاهو جوانرود پی شکار میگشت. کبکی یا بزی. سنش که بالاتر رفت، شر و شور جوانی که خوابید، پختگی میانسالی که رسید، دیگر دستش به تفنگ نرفت. آن روز ٥٧ سالش بود. «تفنگ رو فروختم. دیگه دل شکار نداشتم. هر چه نباشه، کوکیش گیان له بهر ههیه (کبک هم جان دارد).» تفنگ را فروخت.
برف پیری روی سرش نشسته، روی همان موهایی که نریخته و باقی ماندهاند، اما هنوز قامت راست دارد و مثل یک کوهزاده واقعی گردنهها را بیاینکه نفسش به شماره بیفتد، زیر گامهایش میگذارد. با همه اینها دیگر عطای شکار را به لقایش فروخته بود.
از همه روزهای تلهگذاشتن و به کمین نشستنش در جنگلهای جوانرود، تنها خاطرات و قصههایی ماند برای گفتن و دو کبک که آنها را در قفس کرده بود در گوشهای از خانهاش. «دو سال پیش کامیون را هم فروختم. دیگر نمیشد پشت فرمون بنشینم. سرگرمی دیگر هم نداشتم. آنها را نگه داشتم برای زینت مالم (خانهام).»
آزادی کبکهای شکاری؛ نذر رهایی از کرونا
روزها آمد و رفت، کامیونش را فروخت. «نه حوصله رانندگی داشتم و نه توان در جاده راندن رو.» اگر دست میداد گاهی سر زمین همولایتیهایش کار میکرد. روزان و شبان گذشت و گذشت تا این روزگار ورق جدیدی رو کرد. کرونا در شهرها همهگیر شد. عظیم و زن و دو تا از پسرانش باید در همین خانه قرنطینه میشدند. مثل همان کبکها که در قفس مانده بودند. «حقیقت دیدم که کوکان (کبکها) افسرده شدند، مثل خود ما که دیگر نتوانستیم از در خانه بیرون برویم و من این سالها توجهی نکرده بودم که چه زجری کشیدند.» پیرمرد نذر کرد، نذر اینکه زندگی دوباره سر از خیابانهای شهر دربیاورد. «با خودم گفتم که درد گیر افتادن به قفس چارهای ندارد. نذر کردم که کوکان را آزاد کنم تا کرونا هم از جان مردم برود و آزاد شوند.»
قفس کبکها را برداشت و به اداره محیطزیست جوانرود رفت. همان شهر ٧٥هزار نفری در شمالغرب کرمانشاه که جنگلهای غربیاش نوار مرزی میان ایران و عراق است. کوههای شاهو؛ جنگلهای شبانکاره. همان جنگلهایی که هر سال درختانشان گُر میگیرند. همچون خرمنی میان پنجههای آتش بیآنکه راه خلاصی بیایند.
جوانرود همان شهری که عطاءالله قادری، رئیس اداره محیط زیستش گله دارد از اینکه چرا با این همه غنا و ثروت جنگلها، اداره حفاظت محیطزیست نه نیرویی دارد و نه سامانی: «مانع اصلی کار ما کمبود نیرو است و کمبود امکانات. اداره حفاظت محیطزیست جوانرود سه محیطبان دارد، یک کارشناس، یک رئیس و یک خودرو. باید حساب کرد که اگر بخواهیم عرصه یک شهرستان را پوشش دهیم هم از لحاظ گونههای گیاهی و هم حیاتوحش و هم تبلیغات فرهنگی، آیا از پس کاری برمیآییم.»
مینهایی که هنوز در دل جنگل جا خوش کردهاند
در جنگلهای مرزی روزهای آتشسوزی یا موقع دنبالکردن یک شکارچی خطر از زمین و آسمان بر سر دیدهبانان میبارد. آسمانی که آتش است و زمین سستی که در خاک آن مین کاشتهاند. کوهی که عطاءالله قادری و همکارانش با هر بار زدن به دامان آن قید زندگی و خانوادهشان را هم میزنند. «اینجا خطر مین دارد، خطر انفجار هست. از طرفی هم صخرهای است با شیب تند. در همین آتشسوزی اخیر چندین مین دیدیم و از کنارشان گذشتیم. چند تا مین هم منفجر شد.
از انفجار مستقیم مین کسی آسیب ندید، ولی جایی که مین منفجر شد، دود برخاست، نیروهای منابع طبیعی از صدای مهیب انفجار ترسیدند و در تاریکی شب سه نفر زمین خوردند و پایشان شکست.» در همان شهری که نیروهای محیطبانی آنقدری نیستند که حتی بتوانند دیدهبانی کنند، عظیم فرجی پیدا شده و تصمیم گرفته راه رفته را بازگردد. به قول خودش از ستمی که به کبکها کرده، سزایش این بود که حالا باید در قفس خانه قرنطینه شود. عظیم حالا دیگر از جرگه شکارچیان بیرون آمده است، اما زمین گذاشتن یک یا دو تفنگ کافی نیست، باید زمینهای پیدا شود تا شکارچیان، همانها که در متنهای رسمی جامعه محلی نامیده میشوند؛ برای حفظ حیات زاگرس احساس مسئولیت کنند.
جنگلهای جوانرود گونه جانوری بسیار دارد. همان چیزی که خواهناخواه شکار را هم رواج میدهد. خود قادری میگوید که از خرس و کفتار و کبک گرفته تا کل و بز و آهو در این منطقه زیست میکنند. «همین دیشب کسی با من تماس گرفت و گفت که یک قلاده پلنگ ماده را در منطقه دیده است.» یاسر نوری، فعال محیط زیستی و رئیس انجمن سبز ماپریس جوانرود هم بر غنای گونههای گیاهی و جانوری جوانرود صحه میگذارد. غنایی که چرا و شکار تهدیدش میکند. «گونههای گرگ، روباه، شغال، گورکن و خرس در جنگلهای جوانرود زندگی میکنند.»
نوری شکار بیرویه را تهدید اصلی گونههای جانوری میداند و چرای گلهها را قاتل گونههای گیاهی و حتی درختان. «اداره حفاظت محیطزیست مسأله شکار را پیگیری میکند، اما نه آنقدری امکانات دارد و نه آن مقدار نیرو که بتواند تمام منطقه را پوشش دهد.» کمبود نیرو یا امکانات یا هر چیز دیگر باعث شده تا هر روز میان کوههای شاهو صدای شلیک شنیده شود. «روزانه شاهد شکار هستیم، حتی در فصل زمستان بهخصوص در دامنه کوه شاهو شکار زیاد است.»
شکارچی به دید مردم بد است اما...
از میان تمام این گونههای حیوانی، عظیم کبک را از همه بیشتر دوست داشت. «نه به خاطر خوردن گوشتش. همه شکار که خوردن نیست. کوک «کبک» سرگرمم میکرد. هر روز با کوکانم (کبکهایم) وقت میگذراندم. آب و دانشان میدادم. کار دیگری هم که نداشتم. مایه دلخوشی خانهنشینی و بازنشستگی بودند، ولی شکار دیگر کار درستی نیست. آن هم وقتی که میگویند از این جانوران چیزی در دل کوه نمانده.»
یاسر نوری هم از این میگوید که شکارچیان دیگر میان مردم جایگاهی ندارند و اغلب به دید مجرم به آنها نگریسته میشود. با اینها، اما نگاه بد یا معنادار مردم آن قدری توان ندارد که بخواهد جلوی شکار را بگیرد. هر چند کسانی مثل عظیم پیدا شوند که دست از شکار بردارند. «شکارچیان از اهالی منطقه هستند و تا به حال غیربومی برای شکار به اینجا نیامده است، ولی هستند کسانی که گراز شکار میکنند و به مناطق دیگر زنگ میزنند و لاشه گراز شکاری را میفروشند. اینها از شکار درآمد دارند، ولی شکارچیان منطقه اکثرا شکارچی کبک هستند.»
شکارچیان هر چقدر هم که در ذهن مردم به نیکی یاد نشوند، آنقدر آزاد هستند که حتی در سطح شهر قهوهخانهای هم برای خود دست و پا کردهاند. «آزادانه کار میکنند و حتی قهوهخانه هم دارند. قهوهخانهای به اسم «شکار و طبیعت» که همگی در آن جمع میشوند. داخل قهوهخانه کبک در قفس دارند و هر شب شکارچیانی که اکثرا سن بالایی هم دارند، برنامهریزی میکنند که برای شکار فردا کجا بروند.
شکارچیان در این سالهای اخیر کمتر شدند. بدگویی پشتسرشان و نگاه معنادار به آنها باعث شده تا برخی شکار را برای همیشه کنار بگذارند. عظیم هم که کبکهایش را آزاد کرد، یکی از آنها بود که پس از عمری پشت صخره کمینکردن و زیر درخت تله گذاشتن، شکار را رها کرد؛ به نفع حیات جوانرود. «حرف مردم پشت این کاره. خدا به سر شاهده که من چند سال دست از شکار برداشتم و سرگرمی دیگرم نبود جز همین کوکان (کبکها). دوستشان داشتم، ولی دلم سوخت که جانشانِ میان قفس بیندازم.» همین حرف بد مردم پشت شکار مایه تغییر دید شکارچیان به کارشان هم شد. «شکارچی تو دل مردم نیست و همین که بد میگن باعث شده خیلی از شکارچیان شکار نکنند، حتی اگر بخوان کوک بزنند.»
با این حال بعضی هم با پذیرفتن مذمومیت شکار به کار خود ادمه میدهند. گویی که یک اعتیاد. همان اعتیادی که نوروزی از آن بهعنوان یک رسم یاد میکند. رسمی که حالا سر از خانه پولدارترها درآورده است. «مثل یک رسم و فرهنگ شده است. خیلی از سرمایهداران جوانرود رفتند و اسلحههای پیشرفتهای مثل قناسه و برنو خریدند و متاسفانه دو سلاحفروشی هم در منطقه هستند که مجوز قانونی دارند.»
آماری بهروز و دقیق از تعداد تفنگهای شکاری در جوانرود نیست، اما قادری، رئیس اداره محیطزیست شهرستان از این میگوید که در سهسال گذشته طبق برآورد سههزار اسلحه شکاری در منطقه وجود دارد. «این تعداد از استاندارد بالاتر است. از این سههزار تا نزدیک ٢٠٠ اسلحه مدام شکار میکنند و بقیه هم یا برای نگهبانی گله یا نگهبانی خانه است، شاید هم صاحبانشان گاهی تفننی به شکار بروند. قانونی یا غیرقانونی.»
هر روز در شاهو صدای گلوله میآید
هر چند شکارچیان هنوز شکار میکنند، هر چند هر روز صدای شلیک گلوله در دامنههای شاهو میپیچد، هر چند به گفته نوری زور نفوذ بعضی از آنها به فعالان محیطزیست شهرستان میچربد، اما در چند سال گذشته یک شکارچی پیشقدم شد. برای ترک عادت شکار. اسلحه اش را شکست و قفسهایش را به آتش کشید. نوری میگوید. «در اطراف جوانرود برای او مراسم گرفتیم به پاسداشت اینکه دست از شکار برداشته است.»
فعالیتهای انجمنهای مردمی بهخصوص در جوانرود نتیجه داده بود. «کبکهایش را رها کرد و این کار بازتاب رسانهای خوبی هم داشت.» پس از او شکارچیان شروع کردند به کنار گذاشتن تفنگ و شکستن قفس. عظیم فرجی هم این کار را کرد و به دستشستگان از شکار پیوست چون: «با خودم گفتم انسان برای چه باید جان موجودی دیگر را بگیرد؟ تله بگذارد که بریندارش (زخمی) کند. آن هم برای اینکه کبک را در قفس بخواهند. حالا کبکها در سینه آسمان شاهو خوشتر میدرخشند.» حالا در خانه نه سرگرمی دارد و نه دیگر فکرش به رفتن به شاهو برای شکار میرسد. «کبک و پلنگ و خرس کمشود برای شکاری که نه منفعتی دارد و نه به چشم مردم شرافت دارد. به چشمم هم خوش نمیآمد این کار.»
صدایش میلرزد و باز ادامه میدهد. «جان دادن یک حیوان چاوم را اسریناوی ئهکات (چشمم را اشکآلود میکند).» یکی از پسرانش میگوید: «سالهاست که پدرم شکار را کنار گذاشته است. طبیعت را دوست داشت و هنوز هم دارد. هنوز هم اگر شرایطش باشد، به کوه میرود، اما دیگر تفنگی نمیبرد. ندارد که ببرد و خودش هم اینطور خواست.»
گیاهان زیر لگد گوسفندان
شکار کم یا زیاد، اما تنها مسأله جنگلهای جوانرود نیست. درختان و گیاهان هم یا به آتش میسوزند یا خوراک دام میشوند. یاسر نوری میگوید: «از مناطق مختلف ایلام خیلی از دامدارها دام میآورند و در مراتع میچرانند که باعث شده خیلی از گونههای گیاهی و حتی درختان از بین بروند. معمولا هر سال سه یا چهارهزار رأس گوسفند در این مناطق چرا میکنند.»
هر کدام از روستاهای جوانرود بهطور تاریخی سهمی از مراتع داشتند، سهمی که در این سالها به فروش رسیده است. «یکی از عواملش این است که هر کدام سهمی دارند و وقتی کوچ میکنند، این سهم را کسانی دیگر که بومی نیستند، میفروشند و غیربومیها هم گلههای دوهزارتایی خود را به اینجا میآورند.» عطاءالله قادری، رئیس اداره محیطزیست شهرستان جوانرود داد سخن از رنگارنگی طبیعت جوانرود میدهد. «در منطقه جوانرود هم کل و بز هست و هم قوچ و میش. به چنین منطقهای نباید آنقدر بیاهمیتی شود که حتی نیروی کافی برای دیدهبانی نداشته باشد.»
از این میگوید که مسئولان سازمان حفاظت محیطزیست کشور از معضلات محیطزیست جوانرود آگاه هستند. «متاسفانه ادارات حفاظت محیطزیست در استانهای غربی با کمبود نیرو دستوپنجه نرم میکنند. در همین استان کرمانشاه بسیاری از شهرستانها با دو محیطبان اداره میشوند و از این منظر جوانرود تازه در وضع بهتری قرار گرفته است.».
اما با این حال، فعالان محیطزیستی و انجمنهای خودجوش، زندگی در زاگرس را بیاهمیت نپنداشتند. «نهایت سعی ما این بوده است که اعتماد مردم را جلب کنیم و فعالان محیطزیستی هم اینجا از کارهای فرهنگی گرفته تا خاموشکردن آتش با تمام قوایشان پای کار آمدند.»
هنوز امید هست. امید به کارهایی مثل کار «عظیم» که دیگران هم تفنگ بر زمین بگذارند. «همین آقایی که این کبکها را روز سهشنبه آزادکرد، چند بار در جمع شکارچیانی حاضر شد که میانشان صحبت کردیم که آیا خودتان میتوانید در زندان باشید؟ من فکر میکنم خود عظیم فرجی به این نتیجه رسیده که چطور زندانیبودن سخت است و شرایط قرنطینه را که دید، کمکم در ذهنش رسوخ کرد که باید به فکر محیطزیست بود.»
منبع: روزنامه شهروند
پاسخ ها