به گزارش گروه وبگردی اخبار ، او از همان دوران نوجوانی دختری حسود بود و هیچ وقت نمیتوانست کسی را در هر زمینهای بالاتر از خودش ببیند. با آن که درسهایش بسیار ضعیف بود، اما به شاگردان ممتاز کلاس حسادت میکرد و با ترفندهای مختلف سعی داشت از درس خواندن آنها جلوگیری کند تا این که سالها بعد همین دختر با شگردی خاص وارد زندگی خانوادگی من شد و روزگارم را سیاه کرد، به گونهای که ...
زن ۲۶ ساله در حالی که نگران زندگی مشترک اش بود، با بیان این که کاش مهارت «نه» گفتن را میآموختم و دوست دوران مجردی خود را به زندگی خصوصی ام راه نمیدادم، درباره ماجرای شکایت از دوستش، به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: همه چیز از یک تماس معمولی شروع شد. ۱۰ سال بود که از «مرجانه» خبری نداشتم. در واقع، آخرین بار او را در جشن ازدواجم دیدم، چرا که بسیاری از همکلاسی هایم را به جشن عروسی ام دعوت کرده بودم. فقط میدانستم که مرجانه بعد از آن که مقطع راهنمایی را به پایان رساندیم، وارد دبیرستان شد و به تحصیل ادامه داد، اما من ترک تحصیل کردم و پای سفره عقد نشستم تا زندگی مشترکم را با «امیرعلی» آغاز کنم. مرجانه هنوز خصلت زشت حسادت را کنار نگذاشته بود و مدام در جشن عروسی من از دیگر همکلاسی هایم غیبت و بدگویی میکرد و خودش را یک سر و گردن بالاتر از دیگران میدید و حتی به نوع پوشش، رفتار و داشتههای دوستانش حسادت میکرد.
او دوست داشت به هر طریق ممکن اطرافیانش را تخریب کند تا خودش را بالا بکشد. به همین دلیل همه دوستان مان از او فراری بودند و نمیخواستند با مرجانه همکلام شوند. خلاصه، جشن عروسی من به پایان رسید و من از آن روز دیگر خبری از او نداشتم تا آن که مدتی قبل تماس تلفنی او بعد از ۱۰ سال مرا غافلگیر کرد. نمیدانم شماره تلفنم را چگونه به دست آورده بود، ولی بعد از یک احوال پرسی مختصر گفت: نشانی منزلت را برایم پیامک کن تا فردا به دیدارت بیایم! یقین داشتم همسرم با آمدن مرجانه به منزلم مخالفت میکند! خودم نیز تمایلی به رفت و آمد با او نداشتم، اما مهارت «نه» گفتن را نمیدانستم به همین دلیل در میان شک و تردید او را برای ناهار دعوت کردم. اگرچه وضعیت مالی خوبی نداشتم که مرجانه آن را دستاویزی برای حسادت هایش قرار دهد، اما باز هم از این موجود خطرناک میترسیدم با این حال خودم را دلداری میدادم که شاید رفتارش در این سالها تغییر کرده باشد! خلاصه، آن روز مرجانه به منزلم آمد در حالی که خودش را هفت قلم آراسته بود. از همان ابتدای ورود غیبتها و بدگویی هایش شروع شد.
از همه همکلاسیهای قدیمی خبر داشت و به زندگی تک تک آنها حسادت میکرد. وقتی خطاب به من گفت اگر چه از نظر اقتصادی عقب مانده ای، اما شوهر خوش تیپی داری! یک لحظه قلبم لرزید، ولی به روی خودم نیاوردم. آن روز مرجانه از من خواست با شوهرش تماس بگیرم و بگویم که مرجانه مهمان من است. من هم به خواسته اش عمل کردم. او میگفت شوهرش مردی بدبین است و مدام او را کنترل میکند. بالاخره عصر آن روز مرجانه به خانه اش رفت و من هم درگیر امور خانه ام شدم. ساعت ۷ روز بعد در حال جمع کردن سفره صبحانه بودم که مرجانه با تلفن همراه من تماس گرفت و گفت: شوهرت با چنین مشخصاتی از خانه بیرون رفت و بعد هم تلفن را قطع کرد.
از آن روز به بعد مزاحمتهای تلفنی و پیامکی مرجانه شروع شد. او سعی داشت چنین وانمود کند که همسرم به من خیانت میکند و با زنان دیگری در ارتباط است. او میخواست سوءظن و بدبینی را به زندگی ام بکشاند و بدین ترتیب آرامش و آسایش را از من بگیرد. چارهای نداشتم جز آن که سیم کارت چند ساله ام را بسوزانم، ولی باز هم شماره جدیدم را پیدا کرد و به تهدید و تعقیب کردن هایش ادامه داد. به ناچار از او شکایت کردم و چیزی به همسرم نگفتم، اما وقتی مجبور بودم برای پیگیری پرونده به کلانتری بروم، همسرم متوجه ماجرا شد و با دیدن پیامکهایی که مرجانه به گوشی من ارسال کرده بود، بسیار عصبانی شد. حالا نمیدانم سوءظنهایی را که برای همسرم ایجاد شده چگونه برطرف کنم چرا که پنهان کاریهای من ماجرا را پیچیدهتر کرده است و کسی نمیداند همه این بلاها را دوستی بر سرم آورده است که ...
شایان ذکر است، پرونده این زن جوان توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد رسیدگی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان
پاسخ ها