زندگینامه حسن غزنوی
حسن غزنوی، با نام کامل اشرفالدین ابو محمد حسن بن محمد حسینی غزنوی، شاعر و واعظ معروف سده ششم هجری است. در این مقاله از ، به زندگی و آثار این شاعر بزرگ ایرانی پرداختهایم.
نام اصلی: اشرفالدین ابو محمد حسن بن محمد حسینی غزنوی
نام پدر:محمد حسینی غزنوی
تخلص: حسن
تاریخ تولد: ۵۳۵ (قمری) ۱۱۴۰ (میلادی)
محل تولد : غزنه
تاریخ مرگ: ۵۶۵ (قمری)۱۱۷۰ (میلادی)
سن مرگ: ۳۰ سالگی
آرامگاه: روستای آزادوار
زمینه کاری شعر، وعظ
زندگی در زمان حکومت: غزنویان، سلجوقیان
دیوان اشعار: دیوان اشعار مشتمل بر غزلیات، رباعیات، ترجیعات و قصاید
تأثیرگذاشته بر فلکی شروانی، کمالالدین اسماعیل، جمالالدین عبدالرزاق، مجیرالدین بیلقانی
حسن غزنوی (با نام کامل: اشرفالدین ابو محمد حسن بن محمد حسینی غزنوی (۵۳۵–۵۶۵ قمری) مشهور به اشرف و با تخلص حسن، شاعر و واعظ سده ششم هجری است.
اشرف الدین بخش عمده عمر خویش را به خدمتگزاری پادشاه غزنوی، بهرامشاه و نیز مدتی را هم به خدمت سلطان سنجر سلجوقی گذراند. وی در بیشتر قالبهای شعری طبعآزمایی کرده و معاصر سنایی بود. دیوان او ۸۳ غزل دارد که نزدیک به چهارهزار بیت است.حسن غزنوی در سال ۵۶۵ ه.ق به علت ابتلای ناگهانی به بیماری در روستای آزادوار درگذشت و آرامگاهش در همانجاست.
دیوان حسن غزنوی
گزیده ای از اشعار حسن غزنوی نمونههای از شعر زیبا و عاشقانه او است که به مدح و تعریف از پادشاهان زمان خود اشاره دارد.
شعر حسن غزنوی با وزن و ساختار زبانی فارسی زیبا نمایان میشود و از اصول شعر کلاسیک فارسی پیروی میکند. او توانسته است احساسات و عواطف خود را در قالبهای شعری زیبا و معنوی به تصویر کشیده و ارزشهای مذهبی و فلسفی را در اشعار خود جا دهد.
توقیع خداوند جهان نقش ظفر باد
هر دم که زند مایه صد عمر دگر باد
چون بخشش تو آیت احسان علی گشت
بخشایش او غایت انصاف عمر باد
چون عقل همه گرد معانیش طواف است
چون روح همه سوی معالیش سفر باد
طغرای هلالیش دریغ است به کاغذ
آن ابروی پیروزی بر روی قمر باد
آن رایت عالیش که زلفین فتوحست
زیب گل رخسار عروسان ظفر باد
سلطان سلاطین همه مشرق و مغرب
کز همت او فرق زحل پای سپر باد
بخشنده تاج ملکان سنجر عادل
کان تخت بدو هر نفش آراسته تر باد
شاها ز نسیم گل فتح تو که بشکفت
جان های سلاطین را در خلد مقر باد
هر تاج که دارند شهان گرچه تو دادی
در خدمت درگاه تو آن تاج کمر باد
تا دامن ابر از عرق چشمه خورشید
از خجلت بحر کف در بار تو تر باد
این لشکر منصور ترا حاطهم الله
بر شه ره پیروزی پیوسته گذر باد
چون مدبر بدخو حرمت همه بابت؟
رمح گذراند که چو عزمت همه سر باد؟
آن گاه که از آتش دل سوخته گردد
بدخواه ترا دیده پر از خون جگر باد
جسمش زنم دیده و جانش ز تف دل
سوزان و گذارنده چو شمع و چو شکر باد
بسیار ز تیرت سپرش همچو زره شد
این باره ز گرزت ز رهش همچو سپر باد
زینسان که به زیر قلمم نظم کهر هاست
همواره به زیر قدمت نثر گهر باد
ای از نظرت رنج غریبان شده راحت
در حق غریبی چو منت نیز نظر باد
این گنبد گردنده که زیر و زبرش نیست
گر جز به مراد تو رود زیر و زبر باد
در جمله عالم ز نسیم کرم تو
تا صبح قیامت خوشی وقت سحر باد
یارب جهان بکامه بهرام شاه دار
ایام را مسخر این پادشاه دار
او را پناه دولت و دین کرده به عدل
اکنون به فضل هم تو خودش در پناه دار
تازه گیاه بخت شکفته گل مراد
از خاک و آب رونق این بارگاه دار
گر بی رضاش چشمه خورشید بنگرد
آن چشمه را چو ماه مطیع نگاه دار
آه از فصول ماه که در دیده نور داد
ای راه شاه آیینه در روی ماه دار؟
کس مثل او جهان را هرگز نگه نداشت
فرمان کن ای جهان و مر او را نگاه دار
در بزم جام عشرت او را نصیب کن
در رزم تیغ او را نصرت پناه دار
ای شاه روی عالم و اقبال او توئی
تا عالم است روی باقبال و جاه دار
گر بایدت که تنگ شود عرصه ملوک
هر روز شان بلعبی در شاه خواه دار
جودت چو کامل است ولی گو مراد خواه
عفوت چو شامل است عدو گو گناه دار
از تاج تست عکسی صبح سفید پوش
از چتر تست ظلی شام سیاه دار
گوش تو شاهراه بشارت شد و از این
بسیار در رهست تو چشمی به راه دار
از گوشمال دهر نگهداشتی مرا
بادا ز چشم زخم خدایت نگاه دار
تا بر سپاه ماه به میدان تیغ رنگ
مریخ با سیاست باشد سپاه دار
هم پای بر فلک ز شرف روز و شب گذار
هم دست بر جهان ز کرم سال و ماه دار
ورد فلک چو ورد حسن اینکه تا به حشر
یارب جهان به کامه بهرام شاه دار
من به راه مکه آن دیدم ز فخر روزگار
کز پیمبر دید در راه مدینه یار غار
هم یکی از معجزات ظاهر پیغمبر است
این کرامتهای گوناگون فخر روزگار
روز آدینه که از بغداد پی بیرون نهاد
ابر گوهر کرد برفرق غلامانش نثار
شد زمین بادیه همچون بهشتی در بهشت
وان هوای هاویه همچون بهار اندر بهار
از میان خارهای دیده دوز جامه در
صد هزاران گل پدید آمد به فضل کردگار
چون سموم بادیه گلبوی گشت آگه شدم
کاتش سوزان بر ابراهیم شد چون مرغزار
چون هوای سرد بایستی بگرد موکبش
گرم سقائی گرفتی ابر مروارید بار
چارسو باران و فارغ در میان آن قافله
همچو نیلوفر میانه خشک و گوشه آبدار
این کرامت حق تعالی داند و خلقان که بود
از حوالینا الهی لا علینا یادگار
تابکوفه باز مانده حالش همچنین
هم عجب بودی اگر یک بار بودی یا دو بار
استوارم گر نداری بر حقی کین حالها
من به چشم خویش دیدم می ندارم استوار
چون امیر المومنین بوبکر در راه خدای
همتش درباخت دیناری چهل پنجه هزار
چون سلیمان طاعتش بردند دیوان عرب
آن خران بی فسار و اشتران بی مهار
همچو سگ بسیار گوی و همچو خر اندک خرد
همچو بز بازیچه روی و همچو دد مردار خوار
لشکر جرار با خود برده و با این همه
داد هر یک را نهانی جامهای زرنگار
چون عرب خلعت به پوشیدی همی اندر سزد
شهپر طاوس را افکند بر دنبال مار؟
آخر این روی پری چون گستری بر پشت دیو
آخر این برگ سمن تا کی نهی بر روی خار
گرنه آن بودی که ره بر قافله بسته شدی
تیغ خون خوارش از آن ماران برآوردی دمار
بندگان نیک مرد و شیر مرد مخلصش
وان همه زهره چو آب و آن همه دل چون انار
آن همه شیران شرزه و آن همه پیلان مست
وان همه گردان گردون آن همه مردان کار
صد چو سایه از پس و صد چون نظر بازان ز پیش
صد چو قوت بر یمین و صد چو قدرت بر یسار
در میان خود گرفته حاجیان را همچنانک
عاشقان گیرند معشوقان خود را در کنار
قدر این راحت که تا این حال با او دیده ام
آن کسی داند که او دیده و کشیده رنج پار
کار حق اینک چنین سازد امیری کش بود
چون رشید الدین وزیر کاردان حق گزار
بر دیانت پای ثابت برنهاده همچو سرو
وز سخاوت دست کوته برگشاده چون چنار
یارب این زیبا و زیر نیک پی بس مقبل است
هم بدین مقبل امیر عادل ارزانیش دار
عالم عادل مجاهد فخر دین میر عراق
سهم دولت بوالوفا مسعود امیر کامیار
خلق خلق مشکبوی عنبرین رنگش نگر
کش فدازیبد معنبر زلف و مشکین خال یار
طوق تاریکی شد از رأی سکندر روشنم؟
چون شد از خاک حبش آب حیاتش آشکار
طالع و نام و نشانش هر سه مسعود آمده است
جز به شب داده است هرکز طالع مسعود بار
چشم اقبال و دل بخت تو باشد روز و شب
از سواد و از سویدا چشم و دل را افتخار
شحنه بغداد می بایست بودش تا ابد
در ازل زان خلعت عباس دادش کردگار
سرو را حقیست ثابت گشت بر پایش بزرگ؟
خرده نبود کز سرآن بگذرد دیوانه وار
در پناه جاه و ظل عدل و حرز دولتش
آرزوی عمر ما ایزد نهاد اندر کنار
خواجگان حضرت غزنی که اهل سنت اند
چون فریضه این دعا گویند روزی پنج بار
آن دعا را بسته بر پر چون کبوتر می شدند
دوش طاوسان فردوسی سوی دارالقرار
با عروس طبع گفتم هین دمی نشاط باش
شهپر هر یک مرصع کن بدر شاهوار
مدح گفتم اینکه من بحر علومم در نگر
دونم ار گویم که تو بحر سخائی زر بیار
حسن غزنوی چه کسی بود؟
حسن غزنوی یک شاعر و واعظ مشهور ایرانی از سده ششم هجری بود. وی با نام کامل اشرفالدین ابو محمد حسن بن محمد حسینی غزنوی شناخته میشود.
چه زمانی حسن غزنوی متولد شد و در چه شهری زندگی میکرد؟
حسن غزنوی در سال ۵۳۵ هجری متولد شد و در شهر غزنه زندگی میکرد.
چه تأثیری در ادبیات ایرانی و اسلامی داشت؟
آثار حسن غزنوی تأثیر زیادی بر ادبیات ایرانی و اسلامی داشته است و او به عنوان یکی از شاعران بزرگ معاصر سنایی شناخته میشود.
آرامگاه حسن غزنوی کجا قرار دارد؟
آرامگاه حسن غزنوی در روستای آزادوار واقع شده است.
چه تعداد بیت در دیوان اشعار حسن غزنوی وجود دارد؟
دیوان اشعار حسن غزنوی حاوی نزدیک به چهارهزار بیت شعر و ۸۳ غزل است.
سخن پایانی این مقاله نشان میدهد که حسن غزنوی به عنوان یکی از شاعران و واعظان برجسته سده ششم هجری، بر ادبیات ایرانی و اسلامی تأثیرات عمیقی گذاشت. آثار او در زمینه شعر و وعظ نمونههای بارزی از ارزشها و اصول اسلامی را منعکس میکنند. همچنین، مشهور به شعرهایی با عمق و زیبایی است که تا به امروز مورد توجه علاقهمندان به ادبیات فارسی قرار دارند. آرامگاه او در روستای آزادوار نمادی از تعهد به میراث فرهنگی و ادبی کشور میباشد. به منظور حفظ و گسترش ارزشهای ارثی حسن غزنوی، اهمیت بیشتری به مطالعه و بررسی آثار او داده شود.
گردآوری: بخش فرهنگ و هنر
پاسخ ها