نارنجک بانمک

نارنجک بانمک

مطالب مفید و آموزنده از خودم و چیزایی که از کانال ها و پیج ها و سایتای مختلف میخونم
 ۳ نفر را دنبال می کند

داستان های آموزنده؛ درس زندگی در قالب داستان کوتاه

داستان‌های آموزنده؛ درس‌های زندگی در قالب قصه‌های کوتاه



داستان های خواندنی, داستان آموزنده

داستان های خواندنی و آموزنده

 

در این مقاله از ، به دنیای داستان‌های آموزنده و کوتاه قدم می‌گذاریم. گنجینه‌ای از قصه‌های کوتاه و خواندنی که هر کدام درس‌های زندگی و عبرت‌های آموزنده‌ای را در خود جای داده‌اند. با ما همراه باشید تا در این سفر کوتاه، به عمق مفاهیم انسانی و اخلاقی بپردازیم و از دریچه داستان، نگاهی نو به زندگی داشته باشیم.

در دنیای پرهیاهوی امروز، گاه در جستجوی لحظاتی ناب و آموزنده هستیم، لحظاتی که در آن غرق در دنیای قصه‌ها شویم و از دریچه داستان، درس‌هایی از زندگی بیاموزیم.

داستان‌های آموزنده، گنجینه‌ای ارزشمند از حکمت و معرفت هستند که از دیرباز تا کنون، چراغ راه انسان‌ها در مسیر زندگی بوده‌اند. این داستان‌ها، با زبانی ساده و دلنشین، مفاهیم عمیق انسانی و اخلاقی را به تصویر می‌کشند و درس‌هایی از زندگی را به خواننده می‌آموزند.

 

در این مقاله از تعدادی از بهترین داستان‌های آموزنده را برای شما به اشتراک می‌گذاریم.

 

داستان های خواندنی, داستان آموزنده

داستان اموزنده و جالب

 

داستان شماره 1) هر کس در زندگی یک داستان دارد

پسر ۲۴ ساله‌ای که از پنجره قطار بیرون را نگاه می‌کرد، فریاد زد:

«بابا، نگاه کن درخت‌ها دارن رد می‌شن!»

پدر لبخند زد و زوج جوانی که کنارش نشسته بودند، با ترحم به رفتار بچه‌گانه‌ی این پسر ۲۴ ساله نگاه کردند. ناگهان او دوباره فریاد زد:

«بابا، نگاه کن ابرها با ما می‌دوند!»

آن زوج دیگر طاقت نیاوردند و به پیرمرد گفتند:

«چرا پسرت رو پیش یه دکتر خوب نمی بری؟»

پیرمرد لبخند زد و گفت:

«بردم و تازه از بیمارستان بیرون اومدیم. پسرم از بدو تولد نابینا بود، امروز تازه چشماش رو عمل کردن.»

نتیجه‌ی اخلاقی:  هر انسانی روی این کره‌ی خاکی، داستانی داره. قبل از اینکه کسی رو قضاوت کنید، خوب بشناسیدش. حقیقت ممکنه شگفت‌زده‌تون کنه.

 

داستان های خواندنی, داستان آموزنده

داستان های آموزنده کوتاه

 

داستان شماره 2) مشکلات خود را از بین ببرید

الاغي که محبوبِ مردي بود به ته دره اي عميق سقوط می کند. مرد هرچه تلاش مي کند، نمي تواند او را بيرون بکشد. بنابراين تصميم مي گيرد الاغ را زنده به گور کند.

خاک از بالا روي الاغ ريخته می شود. الاغ بار را حس می کند، آن را تکان می دهد و روی آن قدم می گذارد. خاک بيشتری ريخته می شود.

الاغ دوباره آن را تکان مي دهد و بالاتر مي رود. هر چه بار بيشتري ريخته مي شد، الاغ بلندتر مي شد. تا ظهر، الاغ در چراگاه هاي سرسبز مشغول چریدن بود.

نتیجه‌ی اخلاقی: با تکان دادنِ مداوم (مشکلات) و بالا رفتن (یاد گرفتن از آنها)، در نهایت در چراگاه هاي سرسبز خواهی چرید.

 

داستان های خواندنی, داستان آموزنده

داستان های پند آموز واقعی

 

داستان شماره 3) سیب زمینی، تخم مرغ و دانه های قهوه

روزی روزگاری دختری نزد پدرش شکایت کرد که زندگی‌اش فلاکت‌بار است و نمی‌داند چگونه می‌خواهد آن را مدیریت کند. او از جنگیدن و تقلا کردن همیشگی خسته شده بود. به نظر می‌رسید به محض حل شدن یک مشکل، مشکل دیگری به وجود می‌آمد.

 

پدرش که سرآشپز بود، او را به آشپزخانه برد. سه قابلمه آب برداشت و هر کدام را روی حرارت زیاد قرار داد. بعد از اینکه هر سه قابلمه شروع به جوشیدن کردند، او در یک قابلمه سیب‌زمینی، در قابلمه دوم تخم‌مرغ و در قابلمه سوم دانه‌های قهوه آسیاب‌شده ریخت.

 

سپس بدون اینکه حرفی به دخترش بزند، اجازه داد تا قابلمه‌ها بجوشند. دختر ناله کنان و با بی‌قراری منتظر ماند و نمی‌دانست پدرش در حال انجام چه کاری است.

بعد از بیست دقیقه، اجاق گاز را خاموش کرد. او سیب‌زمینی‌ها را از قابلمه بیرون آورد و در یک کاسه ریخت. تخم‌مرغ‌ها را درآورد و آن‌ها را نیز در یک کاسه دیگر قرار داد.

سپس قهوه را با ملاقه برداشت و در یک فنجان ریخت. رو به دخترش کرد و پرسید: «دخترم، چه می‌بینی؟»

 

دختر با عجله جواب داد: «سیب‌زمینی، تخم‌مرغ و قهوه.»

پدر گفت: «نزدیک‌تر نگاه کن و سیب‌زمینی‌ها را لمس کن.» دختر این کار را کرد و متوجه شد که سیب‌زمینی‌ها نرم شده‌اند. سپس از او خواست تا یک تخم‌مرغ بردارد و آن را بشکند. دختر بعد از اینکه پوسته را جدا کرد، متوجه شد که تخم‌مرغ سفت شده است. در نهایت، از او خواست تا کمی از قهوه را مزه کند. عطر غنی قهوه باعث شد لبخندی روی صورت دختر بنشیند.

 

دختر پرسید: «پدر، این چه معنی‌ می‌دهد؟»

پدر توضیح داد که سیب‌زمینی، تخم‌مرغ و دانه‌های قهوه هر کدام با سختی یکسانی روبرو شده‌اند – آب جوش.

با این حال، هر کدام به گونه‌ای متفاوت واکنش نشان دادند.

سیب‌زمینی سفت و سخت وارد آب شد، اما در آب جوش نرم و ضعیف شد.

تخم‌مرغ با پوسته بیرونی نازک که تا زمانی که در آب جوش قرار نگرفت از مایع داخلی آن محافظت می‌کرد، شکننده بود. سپس داخل تخم‌مرغ سفت شد.

با این حال، دانه‌های قهوه آسیاب‌شده منحصربه‌فرد بودند. آن‌ها بعد از اینکه در معرض آب جوش قرار گرفتند، آب را تغییر دادند و چیز جدیدی خلق کردند.

پدر پرسید: «تو کدام هستی؟ وقتی سختی در را می‌زند، چگونه واکنش نشان می‌دهی؟ آیا تو یک سیب‌زمینی، یک تخم‌مرغ یا یک دانه قهوه هستی؟»

 

نتیجه اخلاقی: در زندگی، اتفاقاتی در اطراف ما و برای ما می‌افتد، اما تنها چیزی که واقعاً مهم است، اتفاقی است که در درون ما می‌افتد.

تو کدام هستی؟

 

داستان های خواندنی, داستان آموزنده

داستان های کوتاه اما خواندنی

 

داستان شماره 4) تمام تفاوت دنیا

هر یکشنبه صبح، برای دویدن آرام به پارکی نزدیک خانه‌ام می‌روم. در گوشه‌ای از پارک، دریاچه‌ای وجود دارد. هر بار که از کنار این دریاچه می‌دوم، همان زن مسن را می‌بینم که با یک قفس فلزی کوچک در کنار آب نشسته است.

 

یکشنبه‌ی گذشته، کنجکاویم گل کرد، بنابراین دویدن را متوقف کردم و به سمت او رفتم. نزدیک‌تر که شدم، متوجه شدم قفس فلزی در واقع یک تله‌ی کوچک است. سه لاک‌پشت سالم و بدون آسیب، به آرامی در اطراف پایه‌ی تله راه می‌رفتند. او یک لاک‌پشت چهارم را روی دامن خود داشت که با دقت با یک برس نرم تمیز می‌کرد.

 

سلام کردم و گفتم: «هر یکشنبه صبح شما را اینجا می‌بینم. اگر فضولی‌ام اذیتتان نمی‌کند، دوست دارم بدانم با این لاک‌پشت‌ها چه کار می‌کنید؟»

او لبخند زد و گفت: «پوسته‌ آنها را تمیز می‌کنم. هر چیزی روی پوسته‌ی لاک‌پشت، مانند جلبک یا لجن، توانایی لاک‌پشت در جذب گرما و شنا کردن را کاهش می‌دهد. همچنین می‌تواند پوسته را به مرور زمان فرسوده و ضعیف کند.»

فریاد زدم «وای! این لطف بزرگیه!».

او ادامه داد: «هر یکشنبه صبح چند ساعتی را در کنار این دریاچه می‌گذرانم و به این بچه‌های کوچک کمک می‌کنم. روش عجیب من برای ایجاد تغییر همین است.»

پرسیدم اما آیا اکثر لاک‌پشت‌های آب شیرین تمام عمرشان را با جلبک و لجن چسبیده به پوسته‌شان زندگی نمی‌کنند؟

او پاسخ داد: بله، متاسفانه همینطور است.

سرم را خاراندم و گفتم: «خب، فکر نمی‌کنید وقت‌تان بهتر صرف شود؟ منظورم این است که فکر می‌کنم تلاش‌های شما مهربانانه و همه‌چیز است، اما لاک‌پشت‌های آب شیرین در دریاچه‌های سراسر جهان زندگی می‌کنند و ۹۹ درصد از این لاک‌پشت‌ها افراد مهربانی مانند شما ندارند که به تمیز کردن پوسته‌هایشان کمک کنند. بنابراین، تلاش‌های محلی شما واقعاً چگونه تغییری ایجاد می‌کند؟

 

زن بلند خندید. سپس به لاک‌پشت روی دامنش نگاه کرد، آخرین تکه‌ی جلبک را از پوسته‌اش پاک کرد و گفت: «عزیزم، اگر این پسر کوچولو می‌توانست حرف بزند، بهت می‌گفت که من تمام تفاوت دنیا را برایش ایجاد کرده‌ام.»

 

نتیجه‌ی اخلاقی: شما می‌توانید دنیا را تغییر دهید، شاید نه به یکباره، بلکه با کمک به یک نفر، یک حیوان و انجام یک کار خوب در هر بار. هر روز صبح بیدار شوید و وانمود کنید که کاری که انجام می‌دهید، تفاوت ایجاد می‌کند. اینطور هم هست.

 

داستان های خواندنی, داستان آموزنده

داستان های جدید خواندنی

 

داستان شماره 5) وزن شیشه

روزی روزگاری، استاد روانشناسی در سالنی پر از دانشجو در حال قدم زدن روی سن بود و اصول مدیریت استرس را به آنها آموزش می‌داد. همه انتظار داشتند با بالا بردن یک لیوان آب، سوال همیشگی «لیوان نیمه خالی یا نیمه پر» را بپرسد. اما در عوض، استاد با لبخندی بر لب پرسید: «این لیوان آبی که دستم گرفته‌ام چقدر سنگین است؟»

دانشجویان با صدای بلند جواب دادند، وزن آن بین ۲۲۵ تا ۹۰۰ گرم (۸ تا ۲ پوند) است.

 

استاد پاسخ داد: «از نظر من، وزن دقیق این لیوان مهم نیست. همه چیز به این بستگی دارد که چقدر آن را نگه دارم. اگر یکی دو دقیقه آن را نگه دارم، نسبتاً سبک است. اگر یک ساعت به طور مداوم آن را نگه دارم، وزن آن ممکن است باعث کمی درد بازو شود. اگر یک روز کامل آن را نگه دارم، به احتمال زیاد بازویم دچار گرفتگی شده و کاملاً بی حس و فلج می‌شود و مجبور می‌شوم لیوان را روی زمین بیندازم. در هر صورت، وزن لیوان تغییر نمی‌کند، اما هر چه بیشتر آن را نگه دارم، برای من سنگین‌تر به نظر می‌رسد.»

 

با تکان دادن سر دانشجویان که نشان‌دهنده‌ی موافقتشان بود، او ادامه داد: «استرس‌ها و نگرانی‌های شما در زندگی بسیار شبیه به این لیوان آب است. برای مدتی به آن‌ها فکر کنید، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. کمی بیشتر به آن‌ها فکر کنید، کمی احساس درد می‌کنید. تمام روز به آن‌ها فکر کنید، کاملاً بی حس و فلج می‌شوید، تا زمانی که آن‌ها را رها نکنید، قادر به انجام هیچ کار دیگری نیستید.»

 

نتیجه‌ی اخلاقی: مهم است که به یاد داشته باشید استرس‌ها و نگرانی‌هایتان را رها کنید. مهم نیست در طول روز چه اتفاقی می‌افتد، تا جایی که می‌توانید در اوایل عصر، تمام بارهایتان را زمین بگذارید. آن‌ها را با خود به شب و روز بعد حمل نکنید. اگر همچنان وزن استرس دیروز را احساس می‌کنید، نشانه‌ی محکمی است که وقت آن رسیده است لیوان را زمین بگذارید.

 

گردآوری:بخش سرگرمی  

 

نارنجک بانمک
نارنجک بانمک مطالب مفید و آموزنده از خودم و چیزایی که از کانال ها و پیج ها و سایتای مختلف میخونم

شاید خوشتان بیاید

پاسخ ها

نظر خود را درباره این پست بنویسید
منتظر اولین کامنت هستیم!
آیدت: فروش فایل، مقاله نویسی در آیدت، فایل‌های خود را به فروش بگذارید و یا مقالات‌تان را منتشر کنید👋