دوراهیها، بزنگاهها و تصمیمهای ما در هر کدام از این رخدادها است که سرنوشتمان را رقم میزند. جاوید در دوراهی مهمی قرار دارد؛ در قسمت دهم سریال یاغی شاهد حدیث نفس نوجوانی بودیم که راه پر پیچ و خم رشد کردن را به درستی طی میکند. او برای رسیدن به هر هدفی باید چند باری زمین بخورد تا آب دیده شود. مردان بزرگ روزگاری مشت در زمین آهنین کوبیدند و تا عمق جان برای رسیدن به آرامش تلاش کردند.
جاوید مابین وفاداری به بهمن و تلاش برای نجات جان تنها خواهرش در فضایی بدون حامی و پشتوانه معلق است. هیچ کس صدای ضربان قلبش را نمیشنود. هیچ کس دردش را درک نمیکند. هیچ کس معنی حال بدش را نمیفهمد. همه به او زخم میزنند و این برای یک نوجوان کمی بیش از اندازه سخت و سهمگین است. او هیچگاه بلد نبود که حرف دلش را بزند. بلد نبود فریاد بکشد. برای اینکه کسی به او انگ اراذل و اوباش نزند هیچگاه صدایش را بلند نکرد. سعی کرد کنده شود از جهانی که جبر جغرافیا به او تحمیل کرده بود. اما زمانه نخواست او را درک کند.
توجه محمد کارت در استفاده درست از المانهای تصویری برای بیان درونیات شخصیت جاوید در قسمت دهم یکی از دستاوردهای این سریال به حساب میآید. کارت به خوبی جهان پر تشویش و پر آشوب جاوید را مقابل دیدگان مخاطب قرار میدهد. جایی که حتی پاها و دستهای جاوید یارای کمک کردن به او برای گذر از بحران ندارند و او به یک انسان بیچاره و ناتوان تبدیل شده است که میان عشق و وظیفه دست و پا میزند.
منبع خبر : فیلیمو شات
پاسخ ها