mohamadh51

mohamadh51

حکایت آموزنده

 

شخصی سی سال مشغول تجارت بود و ثروت عظیمی به دست آورد و زمین بسیار بزرگی خریداری کرد و  سی سال دیگر کار کرد و باز هم ثروت کلانی به دست آورد و با آن ثروت ، کاخ بسیار مجللی ساخت.
زمانی که میخواست به آن کاخ نقل مکان کند ، ماموران حکومتی گفتند که زمین شما آن طرف تر بود و زمین را عوضی گرفته ای
کاخت را بر روی زمین دیگری ساخته ای و زمین خودت بایر مانده است!!!

🌸جناب مولوی میگوید :
ما هم همینطوریم ، یک زمین داریم به نام بدن
و یک زمین هم داریم به نام روح.
ما فکر میکنیم ، بدن ما ، زمین ماست و هرچه داریم خرج این بدن می کنیم و وقتی که می خواهیم بمیریم به ما میگویند:زمین شما، روحتان بوده ولی شما روح را رها کرده اید و فقط بدن را آباد کرده اید

در زمین مردمان، خانه مکن
کار خود کن ، کار بیگانه مکن

کیست بیگانه تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو

تا تو تن را چرب و شیرین میدهی
جوهر خود را نبینی ، فربهی

گر میان مشک تن را جا شود
روز مردن گند او پیدا شود

مُشک را بر تن مزن بر دل بمال
مشک چه بود نام پاک ذوالجلال

mohamadh51
mohamadh51

شاید خوشتان بیاید

پاسخ ها

نظر خود را درباره این پست بنویسید
منتظر اولین کامنت هستیم!
آیدت: فروش فایل، مقاله نویسی در آیدت، فایل‌های خود را به فروش بگذارید و یا مقالات‌تان را منتشر کنید👋