در این مطلب از وب سایت نیکند، جملات و متن های عاشقانه و رمانتیک زیبایی را آماده کرده ایم که امیدواریم با ارسال آنها برای عشق خود، لحظات شگفت انگیزی را خلق کنید.
حساب زندگی از دستم در رفته! تو لبخند می زنی و این پرانتز تمام معادلات را به هم می ریزد...
بگذار لبخندت، حال تمام روزهای مرا خوب کند...
صدای نفس کشیدن تو، بهترین صدای زندگی من است...
چه کسی می فهمد در دلم رازی هست؟! می سپارم آن را به خیال شب و تنهایی خود...
مثل گل های ترک خورده کاشی شده ام! بعد تو پیر که نه، من متلاشی شده ام...
خیالِ موهای تو عجیب بافتنیست...
من فقط یک بلیت رفت میخواهم، بی برگشت! به سوی آغوش تو...
من به اعتماد حضورت به جهان پشت کرده ام؛ که تنها، تو پشت و پناه من شوی...
زندگی بسیار کوتاه تر از آن است که بخواهیم بعضی از کلمات مهم را ناگفته نگه داریم! مثل دوستت دارم...
عشق زمانی شکل میگیرد که قلب دو انسان به هم نزدیک و نزدیکتر میشود.
در ببندید و بگویید که من، جز از او همه کَس بگسستم، کَس اگر گفت چرا؟ باکم نیست! فاش گویید که عاشق هستم...
لاک پشت های کوچکی که تازه به دنیا آمده اند را دیده ای؟ بی اختیار به سمت دریا می روند؛ این گـونه دوستت دارم! بی اختیار...
زنانه عاشق شو، مردانه از عشقت محافظت کن و کودکانه سال های سال عشقت را تازه نگهدار...
در راه تو چیزی که بریزد به همم نیست...
دستان تو نقاشان ماهرند؛ طرحی کشیدهاند در من؛ مختصر به نام عشق…
گفته اند به کم قانع باشید؛ من به همین عاشقانه نوشتن از تو قانع ام! آرام می گیرم به همین آب باریک عاشقی...
مثل یک کوچه بن بست خرابت شده ام؛ گاهی از من بگذر؛ حسرت عابر سخت است!
دستم را که بیهوا میگیری، دلم را هوایی میکنی؛ با تو پرواز، پر نمیخواهد!
اگرچه اسم شناسنامهای ات چیز دیگری است؛ بگذار من معجزه صدایت بزنم...
شبی را، سکوتی را، ریزش یک قطره اشکی را، برایت آرزو دارم، که شاید یاد من باشی...
روح من باش که من مرده چشمان توام، عاشقم باش که من چشمه جوشان توام
من به دنبال تو با عقربهها میچرخم...
شادی و غم منی بحیرتم، خواهم از تو، در تو آورم پناه / موج وحشیم که بی خبر ز خویش، گشتهام اسیر جذبههاي ماه
بی تو با قافله ی غصه و غم ها چه کنم؟! تار و پودم تو بگو، با دل تنها چه کنم؟!
قفس یعنی دهان من! وقتی زبانم روی اسم تو قفل می شود...
طوری کنارت می مانم، طوری برایت خاطره می سازم، که حتی اگر بخواهی هم نتوانی ترکم کنی؛ آخر من فکر میکنم هیچ رفتنی حریف خاطره ها نمی شود...
اشتباه نکن! نه زیبایی تو، نه محبوبیت تو مرا مجذوب خود نکرد؛ تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی من عاشقت شدم...
تلافی کن تمام نبودنت را! وقتی تمام راه ها بن بست بود، مرا به خیابانی بی انتها مهمان کن...
و عمق عشق هیچ گاه شناخته نمی شود، مگر در زمان فراق...
چقدر عاشقانه به آغوش می کشی منِ خستهیِ سرمازدهی راه را...
می خواهم دوستت نداشته باشم؛ اما نمی توانم! و این تنها جاییست که خواستن توانستن نیست...
دچارت شدهام بیا و چارهام باش...
چه حالِ خوبی ست هواى دونفره، دست هاى دونفره، يک آهنگِ دنج و جاده يک طرفه، من باشم و تو باشى و دوست داشتنى كه تمام نشود...
تو همانی که می شود چای را کنارت بدون قند شیرین نوشید...
در یک جهان پر از میلیاردها نفر، تو تنها کسی هستی که بهش نیاز دارم...
دوست داشتن تو، چنان حسی به من می دهد که غذا به گرسنه، شعر به شاعر و آب به کویر...
دیوار دوست داشتن کوتاه نیست؛ اما تو اگر بخواهی، تا ثریا برای دوست داشتنت قد میکشم...
یه خط بکش از خودت دور من، می خوام تا ابد به تو محدود شم...
دلبر جان! تو باعث می شی هر بار فکر کنم هنوزم زندگی قشنگیاشو داره و یکی از قشنگیاش قطعا تویی...
یک زن، مگر چقدر قدرت دارد در بزند و کسی در را برایش باز نکند؟ یک در، مگر چقدر قدرت دارد بسته بماند وقتی زنی عاشق در را میزند...
و عشق پزشک حاذقی است که نسخه ی تمام درد هایم را لابلای موهای تو پیچید...
وقتی تنهاییم دنبال دوستیم؛ پیداش که کردیم دنبال عیب هاش می گردیم؛ از دستش که دادیم در تنهایی دنبال خاطراتش میگردیم!
تو دوست داشتنی ترين پيچكی هستی كه دلم می خواهد به دست و پای زندگيم بپيچی و مدام قد بكشی در لحظه هايم و حالم را خوب تر كنی...
به دوست داشتَنت مشغولم؛ همانند سربازی که سال هاست؛ در مقری متروکه، بی خبر از اتمام جنگ، نگهبانی می دهد!
لب هایت را با بوسه ای میبـندم؛ باور کن بوسه نمیفـهمد آزادی بیان یعنی چه؟!
آفتاب که می تابد، پرنده که می خواند و نسیم که می وزد، با خودم می گویم حتما حال تو خوب است که جهان این همه زیباست...
هر صبح، بوی تو می دهد پیرهنم! بس که تمامِ شب، تنگ در آغوش گرفته ام خیالت را...
مهم نیست که شانه هایت تجسم است و آغوشت خیال، همه یادت اینجاست! نگاهت، صدایت، خنده هایت؛ دیگر چه می خواهم؟!
به خودم آمدم؛ انگار تویی در من بود؛ این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود…
گرما یعنی نفس های تو، دست های تو، آغوش تو؛ من به خورشید ایمان ندارم…
اندر دل ما تویی نگارا...
بند دل من به لبخندهای تو بند است، برای دوست داشتنت اما لبخندهایت را نه، دلت را لازم دارم.
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام، دل تو را می طلبد، دیده تو را می جوید...
موهایت را به من بده! می خواهم در اوراق آفرینش، در حضور خودت، دست ببرم! گلی را لای موهایت می گذارم، گل، بوی موهایت را می گیرد؛ به همین سادگی...
عاشقم باش و کنارم بمان! بگذار آوازه ی عشق مان چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند آنها که بر سر جدایی مان شرط بسته اند...
پاسخ ها