اهل نمایشنامه خوانی هستید؟ در بین اهل ادب و عاشقان کتاب، نمایشنامهها معمولاً بسیار مهجور ماندهاند. نمایشنامهها را میتوان مصداق شبکه چهار دانست. شاید محتوایی فاخر و پربار داشته باشند، اما هیچوقت بهاندازه کافی موردتوجه قرار نمیگیرند. کتاب اتوبوسی به نام هوس هرچند که یک نمایشنامه است، اما بدون شک باید آن را یکی از شاهکارهای ادبی معاصر دانست. آنقدر شاهکار که اگر کسی از آن بیخبر باشد، باید به خودش شک کند!
«اتوبوسی به نام هوس» از آثار «تنسی ویلیامز» و از جمله فاخرترین آثار ادبی قرن اخیر است. در میان نمایشنامههای معاصر، شاید کمتر اثری را بتوان پیدا کرد که بتواند بهاندازه این کار، تخیل و عمق احساسات مخاطب را لمس کند. کشمکشهای میان واقعیت و توهم، قدرت، آسیبپذیری، هوس، شکنندگیهای روانی و زوال اجتماعی، از جمله مضامین این اثر به شمار میروند.
با ما همراه باشید تا در این نمایشنامه با بلانش، استنلی، استلا و میچ همراه شویم و نگاهی به داستان پرفرازونشیب و البته حیرتآور این اثر داشته باشیم.
تنسی ویلیامز در سال ۱۹۱۱ متولد شده و نام کامل او نیز «توماس لنیر ویلیامز سوم» است. او را میتوان از جمله نامآورترین نویسندگان معاصر دانست. به باور بسیاری از بزرگان دنیای ادب و حتی سینما، آثار او چشمانداز نمایشنامهنویسی آمریکایی را بهکلی تغییر دادهاند.
از جمله مهمترین مضامینی که میتوان در آثار تنسی ویلیامز پیدا کرد، باید به احساسات و عواطف عمیق و دیدگاههای روانشناختی پیچیده اشاره کنیم. البته این موارد را میتوان بازتابی از زندگی شخصی پرتلاطم خودش دانست. او در طول زندگی خود با مشکلات بسیاری از جمله افسردگی و اعتیاد به الکل روبهرو بود. همچنین، ویلیامز به دلیل گرایشهای خاصی که داشت، با چالشهای بسیاری نیز در آمریکا قرن بیستم دستوپنجه نرم میکرد.
تمام این مشکلات و رنجها بهنوعی راه خود را به نمایشنامهها و دیگر آثار ویلیامز باز کردند. درست به همین دلیل، پیرنگهایی مانند تنهایی، مشکلات روانی، جستوجو برای عشق و درک شدن در دنیایی خشن و بیرحم، بهخوبی در آثارش مشخص هستند.
اتوبوسی به نام هوس را میتوان از جمله شناختهشدهترین آثار تنسی ویلیامز دانست. اثری که در آن، هر یک از شخصیتها باوجود جذابیت خاصی که دارند، عمیقاً معیوب هستند و ضعفهای بسیاری دارند. ویلیامز خود بزرگشده فرهنگ جنوب آمریکا است و به همین دلیل، این موضوع، بنمایهای برای بسیاری از آثارش شده است.
داستان این نمایشنامه با ورود «بلانش دوبوآ» آغاز میشود. او دختری زیبا و دلفریب است، اما در رؤیاها و خیالات خودش غرق شده است. او بهتازگی از جنوب آمریکا آمده است و به دنبال پناهی در خانه خواهرش «استلا» است. او املاک خانوادگیشان را همین اواخر ازدستداده است و مشکلات و رنجهای سنگینی را نیز پشت سر گذاشته است. سفر او به نیواورلئان بیشتر شبیه فرار از غمهای قدیمی است تا بتواند در خانه خواهرش، اندکی بهتر شود.
همه چیز در ابتدا خوب به نظر میرسد تا اینکه بلانش با رفتار خشونتآمیز شوهرخواهرش، یعنی «استنلی کوالسکی» روبهرو میشود. استنلی مردی سلطهطلب و دیکتاتور است و رفتارش همیشه توأم با خشونت است. شخصیت خشن استنلی، با پیشینه فقیرانه و کارگریاش، درست در نقطه مقابل ظرافت و گذشته اشرافی بلانش قرار میگیرد. همین موضوع، اوضاع داستان را پر از کشمکشهای خواندنی میکند.
هرچقدر که داستان پیشتر میرود، استنلی نیز بیشتر و بیشتر به گذشته بلانش مشکوک میشود. در نهایت، بالاخره رازهای قدیمی و تاریک بلانش رو میشود، دقیقاً همان رازهایی که او همیشه تلاش میکرد تا مخفی نگهشان دارد. استنلی، مصرانه به دنبال افشای رازهای گذشته بلانش است و در این میان، هیچ از خشونت شخصیتش کم نمیشود. این موضوع، در آخر منجر به فروریختن توهمات بلانش شده و او را به مرز فروپاشی روانی میکشاند.
در این نمایشنامه، چهار شخصیت اصلی داریم که بدون شک آشنایی با هر یک از آنها میتواند مشوقی باشد برای اینکه هرچه سریعتر این داستان را بخوانید:
شخصیت اصلی داستان که بدون شک سرگذشت تراژیکی دارد. او زنی زیبا و شهرآشوب است، اما نقابی از پاکی و معصومیت به چهره زده است. نقابی که گذشته پرمشقت او را پنهان میکند. او قربانی توهمات خودش و البته بیرحمی دیگران است، بهخصوص استنلی. شکنندگی و همچنین بیثباتی روانی او در طول داستان بیشتر و بیشتر میشود تا وقتی که بالاخره او را به مرز فروپاشی روانی میرساند.
استنلی را میتوان شخصیتی درست در مقابل بلانش دانست. او نماد مردانگی {سمی} و طبقه کارگر آمریکایی است. او بسیار خشن و پرخاشگر است و میتوان اینطور گفت که برای تسلط بر دیگران (چه بهصورت فیزیکی و چه عاطفی) دارای خویی حیوانی است. کشمکشهای او با بلانش بخش بزرگی از ماجرای داستان را تشکیل میدهد. او به دنبال آن است که توهمات بلانش را از بین برده و رازهای گذشته او را برملا کند.
او خواهر کوچکتر بلانش و همسر استنلی است. استلا بین دو دنیای کاملاً متفاوت گیر افتاده است: اشرافیت جنوب آمریکا و آمریکای صنعتی و کارگری. هرچند که استنلی بسیار پرخاشگر و بیرحم است، اما با این حال استلا عاشق اوست. در پایان داستان نیز باوجود اینکه حقیقتی تلخ را میداند، باز هم تصمیم میگیرد که با شوهرش بماند. این تصمیم استلا را میتوان بهنوعی پذیرش حقیقتهای هولناک زندگی و ترک زندگی خیالی گذشتهاش دانست.
در قیاس با استنلی، میچ را میتوان مردی حساستر و عاطفیتر دانست. او خویی نرمتر نسبت به استنلی دارد و از طرفی درگیر داستانی عاشقانه با بلانش نیز میشود. هرچند که در نهایت، میچ با آگاهی از گذشته تاریک بلانش او را ترک میکند و از پذیرش او سر باز میزند. این موضوع، به فروپاشی روانی بلانش دامن زده و سرنوشت تلخ او را رقم میزند.
در باب استفاده از مضامین و پیرنگهای بهکاررفته، این نمایشنامه را میتوان بسیار غنی دانست. با نگاهی کوتاه به مضامین این اثر و آگاهی از آنها، شکی نداریم که بیشتر برای خواندن آن مشتاق خواهید شد.
جدال بین توهم و واقعیت، از جمله اصلیترین پیرنگهای داستان بهحساب میآید. بلانش در این داستان، همواره دارد گذشته و شخصیت واقعیاش را پنهان میکند. او از پذیرش واقعیتها سر باز میزند و در دنیای توهمی خود غرق شده است. در عوض، استنلی نمادی از واقعیت خشن و تلخ است و همواره بهدنبال این است که واقعیت زندگی بلانش را مانند سیلی بر صورتش بکوبد.
همانطور که نام این اثر نیز بهخوبی به ما نشان میدهد، هوس اصلیترین نیروی پیشبرنده داستان است. هر یک از شخصیتهای نمایشنامه، هوس و میلی دارند که آن را مانند هدف، دنبال میکنند. با خواندن این نمایشنامه، خواهید دید که پیروی از این هوسها، چه سرنوشتی را برای هر یک از آنها رقم میزند.
این مضامین بارها و بارها، در این نمایشنامه، به بهترین شکل نشان داده شدهاند. در این نمایشنامه، خواهیم دید که ساختارهای مردسالارانه و پدرسالارانه چطور مردان (بهویژه مردان طبقه کارگر) را به موجوداتی قدرتطلب تبدیل کرده است. مردانی که به دنبال اثبات برتری و قدرت خود هستند و حتی در امور جنسی نیز به اثبات این مردانگی نیاز دارند.
فروپاشی روانی بلانش در پایان این نمایشنامه، یکی از مهمترین عناصر تراژیک آن به شمار میرود. بلانش، به دلیل تمام مشقتهایی که در گذشته چشیده، اکنون به شخصیتی بسیار شکننده تبدیل شده است. در این اثر، سلامت روان هم در بُعد شخصی و هم در بُعد اجتماعی آن به تصویر کشیده شده است. فروپاشی بلانش را میتواند نمادی از رنجهای شخصی و همچنین فشار اجتماعی دانست.
نهتنها از زمان انتشار اولین نسخه از این نمایشنامه، بلکه از زمان اولین اجرای صحنهای نیز، این اثر همواره بحثبرانگیز بوده است. در ادامه، نظر برخی از منتقدان بزرگ ادب و سینما را درباره این نمایشنامه خواهیم خواند:
او بلانش را به قهرمانهای تراژیک کلاسیک در نمایشنامههای یونانی تشبیه میکند. همچنین معتقد است که نمایشنامه ویلیامز بهشدت از ساختار تراژدیهای سنتی بهره میبرد. از نظر بلوم، سرنوشت بلانش اجتنابناپذیر است؛ زیرا او قادر به پذیرش واقعیتهای زندگیاش نیست.
او یکی از مشهورترین منتقدان دنیای سینما، تئاتر و نمایشنامهها است. او در اظهاراتی که درباره این اثر داشته، آن را بسیار احساسی دانسته و همچنین پیچیدگی شخصیتها را نیز ستایش کرده است. همچنین به تضاد بین طبقات اجتماعی مختلف نیز اشاره کرده است و بر جنبههای روانشناختی این نمایشنامه نیز تأکید کرده است.
او ویلیامز را منتقد سیستم پدرسالاری میبیند و استنلی را نیز نماینده قدرت مردانه و پرخاشگری مذکر میداند. پاگلیا بر این باور است که بلانش در حقیقت نماد نابودی خواستهها و امیال زنانه است؛ امیالی که توسط جامعه مردسالار و پدرسالار نادیده گرفته شده و سرکوب میشوند.
این نمایشنامه اقتباسهای سینمایی بسیار خوبی دارد که از جمله بهترین و برجستهترین آنها باید به فیلمی با همین نام اشاره کرد.
بدون شک این نمایشنامه را میتوان از جمله ماندگارترین آثار درام در قرن اخیر دانست. اثری شاهکار که هنوز بعد از گذشت سالهای سال، همچنان موردتوجه است و نقدها و بررسیهای بسیاری در باب آن صورتگرفته است. اگر به آثاری علاقه دارید که شخصیتها در آنها با پیچیدگی هرچهتمامتر خلق شده باشند، حتماً باید این نمایشنامه را بخوانید و خودتان شخصاً آن را واکاوی کنید.
در این مطلب از چطور درباره نمایشنامه اتوبوسی به نام هوس صحبت کردیم. اندکی با نویسنده آن آشنا شدیم و گوشهای از داستان را نیز مطالعه کردیم. با مضامین مطرح شده در داستان خو گرفتیم و همچنین نظر منتقدان را هم خواندیم. تا به حال، این نمایشنامه را خواندهاید یا یکی از اقتباسهای آن را تماشا کردهاید؟ نظرتان چیست؟ به نظر شما دیگر چه آثاری را میتوان همردیف با این نمایشنامه دانست؟ نظر خود را با ما در میان بگذارید.
پاسخ ها