نویسنده : مجید جمال زاده
یاد دائی علی
هر رمضان که می آد ؛ یاد امام علی دوباره زنده می شه ولی واسه مادرمن ؛ علی دو معنا داره . یکی
امام و یکی برادر . برادری که سالها پیش از دست رفت . وهنوز که هنوزه یادش توی چشمهای مادر من اشک جمع می کنه .
از وقتی یادم می آد ؛ توی تاقچه خونمون ؛ عکس یک پهلوان زور خانه ای بود . بالاخره به سنی رسیدم که بپرسم : مامان ؛ عکس این پهلوون چرا همیشه اینجاست ؟ مادر خیلی آروم و با درد گفت : آخه این دائیته ؛ دایی علی . آنجا نقطه شروع بود .
یواش یواش از دوست و فامیل ؛ همسایه وغریبه شنیدم که دایی علی یه زمانی توی محله ؛ یلی بود . یلی که به اسمش قسم می خوردند . هر کسی که ظلمی بهش می شد و نمی تونست جواب بده ؛ دق الباب خانه دایی علی می کرد .
نه توی زور خونه کسی می تونست کمرش را بخوابونه ونه توی دعوا با نامردها .
بعد خواستم بفهم که چرا مامان هنوز که هنوزه سر قبر برادرش مثل روزهای اول رفتنش ؛ اشک می ریزه ؛ چون یاد گرفته بودم که زمان تسکین دهنده دردهاس .
تا اینکه بی بی ام تعریف کرد اون یل به مجرد اینکه می رسید خونه هنوز توی راهرو بود که می گفت : کجاست خواهر من ؟ کجاست ناز من ؟ کجاس فاطمه من ؟ ببین چی براش آوردم ؟ تا مامانم رو نمی دید ؛ سرسفره نمی نشست . حالا حساب کنید که چقدر توی روحیه یک دختر بچه ای همه محبت تاثیر می کنه ؛ که واسه خواهرش می شد همه چیز . میشه سمبل وفا . مامان فاطمه می دید که حتی شبهای تاریک و سرد ؛ مردم در خونه شون رو ول نمی کنند . وصدای آقا علی ؛ آقا علی بود که پشت در انتظار می کشید
- آقا علی ؛ دستم به دامنت .
- آقا علی ؛ تورو خدا ؛ یه کاری بکن .
- آقا علی ؛ غیر از تو که ما کسی رو نداریم .
حالا همین علی ؛ اگه یکدفعه از پشت با قمه ؛ ضربه بخوره و بیفته ؛ چه به سر خواهرش می آد ؟
خواهری که منتظره تا دادشش از در بیاد تو وداد بزنه : فاطمه من کجاست ؟ عزیز من کجاست ؟ وقتی یکدفعه صدای خوش آن یل خاموش بشه ؛ هیچ فاطمه ای آروم نمی گیره . هیچ فاطمه ای رنگ خوشی نمی بینه .
قتل دائی علی سالها پیش اتفاق افتاد . آن سالها یی که آبی پوشها ؛ حکومت می کردند . آن موقع آژانها هیچ کاری واسه خانواده مادرم نکردند .
بقول معروف جریان قتل رو ماس مالی کردند . چون دائی علی از کارهای آبی پوش ها ؛ خوشش نمی اومد .
جمله اش رو خیلی ها به یاد دارن که می گفت :
اگه این آژانهای آبی ؛ مایه نمی گرفتند و بعضی جریانها رو زیر سیبیلی در نمی کردند ؛ محله به این بدبختی نمی افتاد .
طوفان انقلاب بود یا طوفان امام علی ؛ یکی از این دو تا بود که مادرم رو به این فکر انداخت که حالا که حکومت عوض شده ؛ بره وپرونده رو زنده کنه که پرونده قتل دائی علی دوباره زنده شد . اونی که سبب قتل بود توی هچل افتاد ؛ و خانواده اش دست به دامن نه نه ام شدند . یادم می آد که مادرم ؛ تازه داغ دلش شروع شده بود .
گفت : یادتونه چطور علی منو گرفتید ؟ بعد هم روی جنازه اش تف انداختید ؟ حالا نوبت منه . تا روی جنازه قاتل علی تف بیندازم . من نمی بخشم تا دنیا بدونه چوب خدا صدا نداره ؛ بزنه دوا نداره . دادشم رو کشتید و من با مرگ او یتیم شدم . چون او بعد از خدا همه چیز من بود. هر رمضان جیغ می زدم که ای امام علی (ع) خون علی من هدر نره . تو رو به فاطمه قسم انتقام منو از قاتل داداشم بگیر .
قاتل دائی علی به مجازات رسید ولی مادرم به جنازه قاتل که از بالای دار پائین آوردنش ؛ تف نکرد . آخه هر چی باشه ؛ فاطمه وار شد .
پاسخ ها