کریمی مشاور بیمه

کریمی مشاور بیمه

ابوالقاسم کریمی : مشاور شرکت بیمه پارسیان
 ۱ نفر را دنبال می کند

مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود

مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه می کرد. مرد نزدیک رفت و از او پرسید: دختر خوب چرا گریه می کنی؟
دختر در حالی که گریه می کرد، گفت: می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط 200 تومان دارم، درحالی که گل رز 2000 تومان می شود.
مرد لبخند زد و گفت: با من بیا، من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ می خرم.

وقتی از گلفروشی خارج می شدند، مرد به دختر گفت:
مادرت کجاست؟ می خواهی ترا برسانم؟
دختر دست مرد را گرفت و گفت: آنجا و به طرف قبرستان اشاره کرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.

مرد دلش گرفت و طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را گرفت و 700 كیلومتر رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.

 

کریمی مشاور بیمه
کریمی مشاور بیمه ابوالقاسم کریمی : مشاور شرکت بیمه پارسیان

شاید خوشتان بیاید

پاسخ ها

نظر خود را درباره این پست بنویسید
منتظر اولین کامنت هستیم!
آیدت: فروش فایل، مقاله نویسی در آیدت، فایل‌های خود را به فروش بگذارید و یا مقالات‌تان را منتشر کنید👋