واقعیت این است که «سختترین زبان برنامه نویسی» الزاماً در تضاد با بهترین زبان برنامه نویسی نیست. در بسیاری از حوزهها، بهترین زبان دقیقاً همان زبانی است که بیشترین سختگیری را از برنامهنویس میطلبد؛ زبانی که شما را وادار میکند دقیق تر فکر کنید، عمیقتر بفهمید و مسئولیت بیشتری در قبال کدی که مینویسید بپذیرید. به همین دلیل، برای پروژههای حساس، سیستمی یا با عملکرد بالا، بهترین زبان برنامهنویسی اغلب همان زبانی است که یادگیری آن ساده نیست.
وقتی از سختی صحبت میکنیم، معمولاً منظور یکی یا چند مورد از این عوامل است:
منحنی یادگیری تند و زمانبر
مدیریت دستی منابع مثل حافظه و پردازنده
نحو (Syntax) پیچیده یا غیرقابل انعطاف
نیاز به تفکر سطح پایین یا ریاضیاتی
خطاهایی که دیر و پرهزینه آشکار میشوند
بر اساس این معیارها، چند زبان همواره در فهرست سختترینها قرار میگیرند.
اگر برنامه نویسی را گفتگو با کامپیوتر بدانیم، زبان اسمبلی صحبت کردن به زبان مادری خود کامپیوتر است. در این زبان خبری از متغیرهای قابل فهم، کلاسها یا توابع آماده نیست. هر دستور مستقیماً با رجیسترها، حافظه و پردازنده سروکار دارد.
کوچکترین اشتباه میتواند کل برنامه را از کار بیندازد و اشکال زدایی (Debugging) آن، بیشتر شبیه کارآگاهی است تا توسعه نرمافزار. اسمبلی سخت است، چون هیچ حفاظی بین برنامهنویس و سختافزار وجود ندارد.
. . .
C++ زبانی است که هم میتواند بسیار سطح بالا باشد و هم بهطرز خطرناکی سطح پایین. همین انعطاف، آن را قدرتمند اما دشوار کرده است. مدیریت حافظه، اشارهگرها، ارثبری چندگانه، قالب ها (Templates) و تفاوت های ظریف استانداردها، باعث میشوند یادگیری عمیق C++ سالها زمان ببرد.
در C++ ممکن است برنامهای کامپایل شود، اجرا شود، اما بهصورت پنهان حافظه نشت دهد یا در شرایط خاص کرش کند؛ و همین موضوع آن را برای بسیاری از برنامه نویسان به یکی از سخت ترین زبانها تبدیل کرده است.
Haskell نه سخت افزار محور است و نه پر از جزئیات سیستمی؛ سختی آن در شیوهی تفکر است. این زبان تابعی محض، برنامه نویس را مجبور میکند جهان را بدون وضعیت (State)، بدون تغییر متغیرها و با مفاهیمی مانند Monad و Lazy Evaluation درک کند.
برای کسی که سالها با زبانهای امری (Imperative) کار کرده، Haskell بیشتر شبیه یاد گرفتن یک منطق جدید است تا یک زبان جدید. سختی آن ذهنی است، نه فنی.
در Prolog شما به کامپیوتر نمیگویید «چه کار کن»، بلکه میگویید «چه چیزی درست است». منطق، گزاره ها و روابط جایگزین حلقهها و شرطها میشوند. همین تغییر بنیادین نگاه، باعث میشود بسیاری از برنامهنویسان حتی بعد از مدتی کار با Prolog احساس غریبی کنند.
سختی Prolog در این است که اگر درست فکر نکنید، اصلاً نمیتوانید مسئله را بیان کنید.
در میان همه زبانها، Malbolge تقریباً یک شوخی جدی است. زبانی طراحی شده تا عمداً غیر قابل فهم باشد. نوشتن یک برنامه ساده در آن، بدون ابزار خودکار تقریباً غیر ممکن است. Malbolge نه برای کاربرد واقعی، بلکه برای نشان دادن حد نهایی «سخت بودن» ساخته شده است.
اگر سختی را فنی و سیستمی بدانیم، Assembly و C++ در صدر قرار میگیرند.
اگر سختی را ذهنی و مفهومی در نظر بگیریم، Haskell و Prolog بسیار چالشبرانگیزند.
و اگر سختی را غیر منطقی و عمدی بدانیم، Malbolge بیرقیب است.
واقعیت این است که سخت ترین زبان، زبانی است که شما را مجبور کند متفاوت فکر کنید. هرچه فاصلهی زبان با عادت های ذهنی شما بیشتر باشد، سختتر به نظر میرسد.
در بسیاری موارد، بله. زبانهای سخت معمولاً:
درک شما از کامپیوتر و منطق برنامهنویسی را عمیقتر میکنند
باعث میشوند در زبانهای سادهتر، برنامهنویس بهتری باشید
ذهن شما را منظمتر و دقیقتر میسازند
سخت ترین زبان برنامه نویسی الزاماً دشمن شما نیست؛ گاهی همان چیزی است که شما را از یک «کدنویس معمولی» به یک «برنامه نویس حرفهای» تبدیل میکند.
پاسخ ها