مساله «مردسالاری» در اکثر جوامع و به خصوص جوامع سنتی همیشه محل بحث و گفتگو بوده و در عصر مدرن همواره منکوب شده است.
برترینها: مساله «مردسالاری» در اکثر جوامع و به خصوص جوامع سنتی همیشه محل بحث و گفتگو بوده و در عصر مدرن همواره منکوب شده است. حالا و در همین ارتباط کاربری به نام «فادر آو دراگونز» با نوشتن خاطره خود از دیگران نیز خواسته که خاطراتشان را در همین باب روایت کنند.
این کاربر در روایت نخست نوشته:
بچه که بودم یه باری که با خواهرم خونه عموم اینا رفته بودیم، سر شام یهو عموم نمکدون شیشهای رو پرت کرد سمت دیوار و نمکدون خرد و خاکشیر شد. حالا چرا؟ چون یکم که تکون داده دیده ازش نمک نمیاد.
و در ادامه پاسخ کاربران و به نوعی یک همدردی جمعی برای یک مساله آزاردهنده اما فراگیر:
روایت دوم / ناردون:
بچه بودم عموم سر این که زنعموم، سماور رو درست نشسته بود از خونه پرتش کرد بیرون. سماور نو بود اون بیچاره هم فقط با آب خالی شسته بود برای اولین بار روشن کنه. عموم کلا بداخلاق و قلدر بود همه ازش میترسیدن. زنشو خیلی اذیت میکرد ولی الان موش شده و خداروشکر اون دوره تموم شد.
روایت سوم / صاحب خانه امن:
یه دانشجوی فرانسوی دارم، تو خونه استیک پخته بود، باباش گفته بود سفته، گوشت رو با چنگال پرت کرده بود بیرون که من پول میدم گوشت درست حسابی بخری نه آشغال! همین یکی دو سال پیش!
روایت چهارم / خانوم اف ام:
من راه دور نمیرم، همین شش هفت ماه پیش که مهمونی دعوت بودیم، آقایون بعد شام در حال استراحت و گپ زدن بودن و خانوما داشتن تو آشپزخونه ظرف میشستن...
روایت پنجم/ مگنولیا:
مردسالاری؟ شوهر من از وقتی میاد حکومت نظامیه، هیس کسی حرف نزنه من کار کردم، هرچی خوبه من بخورم چون من سرکار میرم، بچه تاصبح گریه میکنه؟ من باید برم بخوابم، چون فقط سقف آسمون سوراخ شده من میرم صبح سرکار!! هیچی نباید درخواست کنید، چون سرکار نمیری! و قس علی هذا...
روایت ششم/ ماهی سفید کوچولو:
ما رفتیم یخچال بخریم بابام بود، همسرم هم بود. مغازهدار گفت به اسم کی فاکتور کنم؟
گفتم من ولی دوباره رو کرد به بابام و گفت به اسم کی فاکتور کنم؟
بابام گفت دخترم.
باز هم رو کرد به همسرم و تکرار کرد که به اسم کی فاکتور کنم؟
همسرم گفت به این اسم (اسم و فامیل کامل خودم).
یعنی انقدر که اون مرد فروشنده مردسالار بود که همگی در عجب بودیم!
روایت هفتم/ مائده:
دوره که چه عرض کنم خاطرهی من برای یک سال پیشه. با داییم بودم و پسر خاله 13 سالم. در ماشین رو باز کردم تا خواستم بشینم جلو، داییم گفت پسرخالت جلو بشینه با لحن بد، چرا؟ چون پسره. با اینکه ماشین بابام بود و من بزرگتر یا مثلا وقتی مهمونی هستیم یا تو باغ زنها فقط نقش کلفت رو دارند.
روایت هشتم/ یواشکی:
عموی دوستم رفته بود سر زنش هوو آورده بود چون زنش زشته و حق مرد، نگاه کردن به صورت زیباست. زنش خیلی تحقیر میشد چون همه جا هم دلیل ازدواج مجددشو باافتخار میگفت.
روایت نهم/ ماریلا:
هر وقت دور هم جمع میشدیم عموم که شغلش آزاده گیر میداد به مامانم که چقدر بهت حقوق میدن؟ بگو من دو برابرش رو بهت میدم نرو سر کار… بابام مشکلی نداشت با کار کردن مامانم و درس خوندن ما.
روایت دهم / آساکو:
وسیلهی برقی خونه مشکل پیدا کرده بود, به تعمیرکار گفتم المنتش کار نمیکنه, گفت شما خانوما حالیتون نمیشه. وقتی دستگاهو باز کرد گفت بله المنتش مشکل پیدا کرده. ما هر روز, هر ثانیه داریم با جامعهی مرد سالار میجنگیم و تحقیر میشیم.
پاسخ ها