شاید درست نباشید بگوییم که سینمایی به نام سینمای هالیوودی وجود دارد که برخی فیلمها سعی میکنند به این نوع سینما شباهت پیدا کنند. اساسا با برچسب زدن هالیوودی به فیلمها مخالف هستم چرا که سینما را هنری فراتر از دستهای هالیوود و یا بالیوود میدانم. اما در هر حال خواسته و ناخواسته عباراتی مثل فیلم هندی و فیلم هالیوودی در ادبیات فیلمبازان نقش بسته و در صورت پذیرش این توصیفات، باید بگوییم ایده اصلی میخواهد یک فیلم از نوع هالیوودی باشد و هرچه در این راه تلاش میکند، بیشتر به راه کج کشیده میشود. با نقد فیلم ایده اصلی همراه ویجیاتو باشید.
آزیتا موگویی با سینما غریبه نیست و سالهای سال است که در این عرصه در زمینههای گوناگون مشغول به فعالیت است. او پیش از ساخت فیلم ایده اصلی، فیلم تراژدی را نیز در کارنامه هنری خود در مقام کارگردانی به ثبت رسانده است؛ فیلمی نه چندان موفق که از ساخت آن بیش از ۵ سال میگذرد. موگویی دستی در فیلمنامه نویسی هم داشته و فیلمنامه هزاران زن مثل من را در طول مدت فعالیت هنریاش به رشته تحریر در آورده است.
موگویی اما ترجیح داده که در ساخت فیلم دومش، مانند فیلم نخست خود، پشت صندلی فیلمنامه نویسی ننشیند و تنها سکان هدایت ساخت فیلم را بر عهده بگیرد. او فیلمنامهای از امیر عربی را برای اثر سینمایی جدیدش برگزیده و با توجه به سبک و سیاق فیلمنامههای امیر عربی، از ابتدا میشد حدس زد که با چه فیلمی روبرو هستیم.
عربی از آن دسته فیلمنامه نویسانی است که خیلی دلش میخواهد یک فیلمنامه تریلر و هیجانی مانند آثار معمایی سینمای جهان بنویسد. او استارت این علاقه را در فیلم «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» روشن کرد و در خلق یک فیلمنامه کارآگاهی قوی و ساخت یک کارآگاه ایرانی باهوش در این فیلم ناکام ماند. این موضوع تا حدی در فیلم سارا و آیدا نیز تکرار شد و ضعف هر دوی این فیلمنامهها به طرز بدتری در دستپخت دید عربی قابل مشاهده است: فیلمنامههای او برخلاف آنکه کاغذکادوی جذابی دارند، محتوایی تو خالی دارند.
هم در آخرین باری کی سحر را دیدی؟ و هم در سارا و آیدا، پیچشهای داستانی فیلمنامه کاملا قابل حدس است. اوج نهایت فکری که عربی برای فیلمنامه کارآگاهیاش به کار میگیرد این است که مثلا کارآگاه یک فیلم از پیش ضبط شده را ببیند و یک موضوعی را کشف کند. مشکلی که فیلمنامههای عربی دارد، غیرهوشمندانه بودن آن و در عین حال اصرار به هوشمندانه و پیچیده نشان دادنشان است. واقعیت این است که عربی در فیلم ایده اصلی هم پیشرفتی نکرده و بازهم یک فیلمنامه پر از اشکال را ساخته که در ظاهر یک فیلم معمایی پیچیده را تداعی میکند اما در باطن چیزی جز یک هزارتو که میتوان تمام دیوارهای آن را خراب کرد و مستقیم به ته آن رسید، نیست.
فیلم ایده اصلی داستان رقابت یک زن و شوهر سابق را در جزیره کیش روایت میکند. این زن و شوهر (با بازی بهرام رادان و مریلا زارعی) مدتی است که از هم جدا شدهاند و هر یک بیزینس خود را میچرخانند. آنها بر سر یک مناقصه با یک شرکت اسپانیایی به مشکل خوردند و هر یک میخواهند که برنده مناقصه مذکور باشند.
سعید ادعا دارد که همیشه برنده است و به رویا، همسر سابقش، این جمله را میگوید و می رود تا کارها را راست و ریست کند. سعید مشاوری به نام لاله بیهقی دارد و با کمک او متوجه میشود که اوضاع پیچیدهتر از آن چیزی است که فکر میکند. او و لاله در نهایت تصمیم میگیرند با ردیف کردن یک سری ترفند و کلک، طرف اسپانیایی را مجاب به همکاری با تیم خودشان کنند. سعید برای این کار از دوست ساکن فرنگ خود یعنی نیما (با بازی پژمان جشمیدی) کمک میگیرد تا بتواند مدارکی نسبتا جعلی را جور کند…
هیچ یک از شخصیتهای فیلم ایده اصلی قهرمان نیستند و ما با یک سری کاراکتر خاکستری روبرو هستیم. اما خاکستری بودن شخصیتها فقط منوط به منش و اخلاق آنها نمیشود بلکه در پردازش آنها نیز چنین نقصی وجود دارد. تقریبا تمام کاراکترها از جمله سعید و رویا که مثلا نقشهای اصلی فیلم هستند، هیچ پیشینه خاصی ندارند و معلوم نیست مشکلشان با یکدیگر در چیست. دوستانی مثل نیما و سعید نیز مشخص نیست که چه دردی با هم دارند و در این بین تنها لاله است که به نظر میرسد لنگ پول است و برای پول هر کاری میکند.
کاراکترهای فیلم در لوکیشنهای پر زرق و برقی قرار گرفتهاند که توسط همانها هم خورده میشوند. کارگردان با بودجه نسبتا خوبی که در دست داشته، تمامی طراحیهای صحنه و لباس و… را به گرانترین و شیکترین روش ممکن انجام داده که به خودی خود امر بدی نیست، ولی وقتی مشکلساز میشود که خودش مدهوش این صحنهها شده و یادش رفته که شخصیتهای خود را در فیلم بسازد. ایده اصلی گاه شبیه به کلیپهای کوتاه اینستاگرامی ریچ کیدز آو تهران میشود و برخی از سکانسها هیچ هدف خاصی را دنبال نمیکنند به جز شوآف کردن.
این مدهوشی کارگردان به بازیگران فیلم نیز سرایت کرده به طوری که تقریبا همه آنها بدترین بازی که میتوانند از خود به جای بگذارند را در فیلم به تصویر میکشند. تقریبا باور نکردنی است که بهرام رادان و مریلا زارعی در این حد ناپخته و بد در جلوی دوربین ظاهر شوند و به نظر میرسد که خود بازیگران نیز بر این امر واقف هستند که این لباسهای شیک و ماشینهای چند صد میلیونی و… قرار است که فیلم را پوشش دهد، نه داستان و بازی آنها. در این بین اما یک استثنا وجود دارد و آن پژمان جمشیدی است که در کمال تعجب از سایر بازیگران عملکرد بهتری از خود نشان میدهد و میتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. در مورد صدیقیان نیز که بهتر است حرفی نزنیم و همانطور که انگار شخصیت او در آخرین دقایق خلق فیلمنامه و برای پر کردن خلا داستان به ذهن نویسنده آمده، او را یک شخصیت اضافی بدانیم و بیخیالش بشویم. بازیگران خارجی فیلم نیز بیشتر شبیه به کاریکاتورهایی هستند که رنگ واقعیت به خود گرفته و متاسفانه جلوی دوربین رفتهاند تا نقش آفرینی هنری از خودشان نشان دهند.
ترکش این مشکلات و سر به هوایی کارگردان و تک تک بازیگران، به دیگر عوامل فیلم هم برخورده و تقریبا با اثری کاملا آشفته روبرو هستیم. نه تدوینهای فیلم درست هستند و نه موسیقی متن درست و حسابی در فیلم شنیده میشود. تمام عوامل حواسشان به طراحی صحنه و لباس بوده و با وجود این همه توجه، فیلمبرداری فیلم به نحوی است که نمیتواند نصف این جذابیتهای بصری را در حلق مخاطب فرو کند.
فیلم ایده اصلی در سه چهار کشور دنیا فیلمبرداری شده و کشورهایی مانند کانادا و اسپانیا جزو لوکیشنهای فیلم به شمار میآیند. نکته عجیب اینجاست که هیچ استفادهای از این لوکیشنها نمیشود و به عنوان مثال تمامی صحنههای ضبط شده در کانادا در یک منزل شخصی انجام میشود! به نظر میآید تیم فیلمسازی ایده اصلی تصمیم گرفته که به جای فیلمسازی یک تور جهانی برای خود برپا کند و بدون اینکه ذرهای به لوکیشنهای پر هزینه خود بپردازد، فقط به این مکانها سفر کرده و صحنههایی کاملا غیر ضروری را در آنجا فیلمبرداری کردهاند.
تو در تویی داستان فیلم ایده اصلی و روایت آن به صورت شبه اپیزودیک و از زوایای مختلف، در ابتدا جالب به نظر میرسد اما پس از گذشت اندک زمانی و مضحک شدن توییستهای داستانی، فیلم عملا به بیراهه کشیده میشود. داستان ایده اصلی میخواهد معمایی باشد ولی درجا میزند و با اینکه فیلمنامه نویس در خیال خام خود دائما در حال رو کردن ورق جدید و آس خود است، ولی فیلم با پیشروی در داستان بیشتر و بیشتر وارد منجلاب پوچی میشود. فیلمنامه نویس در نهایت و در نتیجه گیری داستان خود نیز نمیداند باید چه کند و با یک سری صغری کبری چیدن، سر و ته داستان خود را هم میآورد. پایان بندی ایده اصلی نسبت به آغاز آن یک فاجعه است و ضربه نهایی که به مخاطب وارد میشود بیشتر شبیه به یک جوک است تا راز حل شدن یک معما.
در واقع حدس میزنم ویدئوهای پشت صحنه ساخت این فیلم را اگر مخاطبین سینما ببینند و یا کلیپهای ضبط شده در دوربین بازیگران در زمان پروسه ساخت فیلم اگر منتشر شود، با صحنههای به مراتب جذابتری روبرو خواهیم بود که رنگ و بوی گلهای مصنوعی زیبا را هم نمیدهند.
فیلم ایده اصلی مانند شخم زنی در یک مزرعه کشاورزی است که کارگردان و فیلمنامهنویس هرچه در آن شخم میزنند، فقط زمین را سوراخ سوراخ میکنند و هیچ بذری را نمیکارند. آنها از اول تا انتهای این زمین بزرگ بی در و پیکر را به طریق نامنظمی شخم میزنند و بدون برداشت یک محصول به درد بخور، در نهایت مزرعه را به آتش میکشند تا بلکه سوختن و زبانههای آتش آن به چشم بیاید، غافل از اینکه حتی مترسکهای داخل مزرعه نیز به آنها پشت کردهاند و مشغول سیاحت در جای دیگری هستند.
پاسخ ها