گذشته کیسی افلک در خلق فیلم جدید او بیتاثیر نیست؛ گذشتهای حدودا مرتبط با جنبشهای دادخواهی برای تعرض جنسی به بانوان که افلک نیز جزو متهمان حساب میشد. به نظر میرسد او در فیلم جدید خود از این موضوعات پیش آمده الهام گرفته است. با نقد فیلم Light of My Life همراه ویجیاتو باشید.
سال 2010 و خیلی قبلتر از اینکه بحث جنبشهای دادخواهی برای تعرض جنسی به بانوان در میان باشد، کیسی افلک دو پرونده آزار رسانی جنسی در جریان داشت! که در هر دو مورد متهم شناخته و پروندهها با پرداخت مبلغ نامشخصی به افراد آزار دیده، بسته شد. بعدتر و در موقعی که افلک برای بازی در فیلم منچسترِ کنار دریا، شانس جدی کسب عنوان بهترین بازیگر مرد بود، دوباره بحث آزار رسانی جنسیاش در گذشته، نقل محافل اینترنتی شد؛ محافلی که در آن زمان به حق و نا حق، اشخاص مختلفی را مورد تهمت قرار میدادند. افلک در مصاحبههایش طوری حرف میزد که زمان گذشته و حالا او مرد دیگری شده و باور دارد که فارغ از بحث جنسیت، همه باید در محیط کاری برابر گرفته شوند.
همه اینها را گفتم تا بدانید که پیشینه افلک به فیلم «نور زندگی من» چه معناهایی که نمیدهد و بسیار فرق دارد با درامهای «والد و فرزندی» که در این چند سال اخیر در هر مدیومی باب شده است. افلک که خود در این اثر نویسنده، کارگردان و بازیگر است، ویرانآبادی را ساخته که بر اثر ویروس و طاعونی لاعلاج، تُهی از جنس زن شده و با یک آخرالزمان سراسر مردانه چهره به چهرهمان میکند. اما نه کاملاً تُهی! ماجرایی که در فیلم تصویر میشود، انگاری مسیری برای رستگاری خود افلک است و با همین پیشزمینه به سراغ نقد فیلم Light of My Life میرویم.
فیلم با چند مدیوم شات و کلوز آپ ساکن از پدر و فرزندِ به ظاهر پسرش جان میگیرد و به دل قصهای میرویم که پدر برای فرزندش تعریف می کند. داستان دو روباه که در دنیای داستانی کشتی حضرت نوح جریان دارد. فرزند چند بار به پدر میتوپد که داستان پیش رو، به صورت تلویحی در مورد او نباشد و پدر میگوید که نه، داستان در مورد روباه مونثی به نام گولدی است که همخانهای دارد با نام آرتِ مذکر. هر چه داستان پیش میرود، بیشتر از آنکه به گولدی مربوط شود (کاراکتر مونث) به اعمال آرت (کاراکتر مذکر) گره میخورد. بعد از چند دیالوگ هم میفهمیم که فرزند، پسر نیست، دختر است.
خُب، نکات روایی پُر اهمیتی در همین سکانس افتتاحیه نهفته است که تا حدودی کلید نقشه داستانی را به مخاطب میدهد. من سه نکته را پُر اهمیت میدانم؛ اول آنکه داستان گفتهشده، در هر صورت داستان کشتی نوح است که از زاویه دیگری پرداخته شده و این به نوعی به خود پیرنگ فیلم هم برمیگردد. دنیایی بدون زنان که اگر از زاویه دید مردی تنها روایت شود، شاید شباهتی به آخرالزمان نداشته باشد اما کافی است زاویه دید به سمت مردی بچرخد که در این دنیای مردانه، دختری معصوم و کمتوان دارد. آنوقت است که میتوان گفت این دنیای ذهنی برای مرد، آخرالزمانی به غایت نا امن است. به همین دلیل گفتم آخرالزمان برای یک نفر و با باز کردن منظور حرف، به نکته دوم هم میرسم.
بعد از روایت داستان، پدر به ساختگی بودن آن اقرار میکند و با این جمله «برخی داستانها ساختگیاند» به نکتهای دیگر پهلو میزند. اگر بخواهیم سختگیر باشیم، تمام داستانها از دم ساختگیاند! وقایع، حاصل شرایط و فاکتورهای متنوعی است و شاید هیچوقت، شور و ذات آن لحظه را نتوان ترجمه کرد؛ حالا یا اغراقنمایی میشود یا کژنمایی ولی آنچه که ما «راستنمایی» میخوانیم، پالوده شدن وقایع و حذف کلی از جزئیات است. وضعیتهای دراماتیک پیشآمده در فیلم هم به همین مصداقاند. همه ساختگیاند و ساختگی بودنشان بیشتر بخاطر خود پدر است؛ چون کل دنیا را بخاطر دخترش، علیه خود میبیند در صورتی که چند باری در فیلم گفته شد که مکانهایی وجود دارد برای مراقبت از زنان باقیمانده. حتی خیلی از کارهای پدر، انسان را مظنون میکند. بنابراین ساختگی بودن شرایط، بخاطر نگرشی است که پدر دارد و این نگرش به همه چیز فُرم میدهد؛ مثل داستان ساختگی و من درآوردی روباهها که در مورد روباه زن است ولی در آخر به دست روباه مرد نجات پیدا میکند. (شرایطی که خودش دارد!)
نکته سوم همین است؛ دنیایی که زنها در آن اجازه محوریت ندارند و به زیر سایه مردان بودن، محکوماند. اما این آخرالزمان شخصی، چه جور دنیایی است؟
با طاعونی که هدفش فقط زنان است و بس، اندک زنی در جهان «نور زندگی من» باقی میماند و زنان باقیمانده، احتمالاً در معرض تجاوز مردان تشنه به رابطه جنسی هستند. در این بین، پدری باید از دختر ده سالهاش مراقبت کند و تنها راه، دوری از اجتماع مردانه و دادن نقش پسرانه به دخترش است. البته اگر این دومی را قلم بگیریم، چقدر راهکار پدر آشنا به نظر میرسد. آیا بهترین راه هر پدر برای تأمین امنیت دخترش، ایزوله کردن او از مردان است؟ آیا تمام مردان در قبال دخترش، آکنده از شر و بدنهادیاند؟ بهترین راه برای محافظت از او چیست؟
برای پاسخدهی به این سوالات، مضامینی در برخی نقاط داستان پخش شدهاند. مثلاً جایی دختر از پدرش فرق بین اخلاق و کردار را میپرسد. اخلاق یا نصیحت دینی، معیاری است برای تمایز نیکی از بدی ولی کردار یا ترجمه بهتر آن، عمل اخلاقی (ریشه فلسفی)، فرد را نسبت به موقعیتش میسنجد و در مورد کنش او قضاوت میکند. مثلاً اخلاق میگوید که از دروغگویی پرهیز کُن، در هر لحظهای. عمل اخلاقی میگوید شاید اتفاقی افتاد و با دروغگویی، موجب جلوگیری از اتفاقات ناخوشایندی میشوی که در نهایت این خوب است.
با سطح دریافتی که پدر دارد، میشود راحت فهمید که رفتار او نسبت به دخترش، با اصول اخلاقی توجیهپذیر است و هر شرایطی که پیش پای او میافتد، مهم نیست چقدر بیرحمانه، مادامی که دخترش را زنده نگه دارد، قابل توجیه است. این پاسخی است که اصول اخلاقی به کنشهای پدر میدهد ولی راه رستگاری پدر در دین است و توجه به خود اخلاق. در صحنه گفتگوی پدر با تامی (کسی که به آنها سر پناه داده) کنار آتش، دیالوگِ موضع دین و موضع اخلاق شکل میگیرد. پدر میگوید برای زنده ماندن دخترش از خیر بسیاری چیزها گذشته (و در گوشه و کناری هم کتمان نمیکند که لحظات خوب هم داشتهاند) ولی همه اینها برای زنده نگه داشتن دخترش بوده است. پاسخ موضع دین را مرور کنید:
– بعضی مواقع فرار کردن از چیزی باعث میشود که چیز دیگری سد راهت شود. اگر راسخ بمانی، ایمان نشان بدهی، میگذاری که خدا تقدیر را رقم بزند.
این پاسخ از جهاتی، غیر عقلانی و ساختگی است اما یادمان باشد، خود این داستان هم ساختگی است. این جهان شاید از برخی جهات آشنازدا باشد ولی جهان واقعی نیست و احتمال دارد که پروتاگونیست بختش بگیرد و خوشبیاری (یا Eucatastrophe) شامل حالش بشود. در مورد این داستان، چنین هم میشود. وقتی که پدر در اواخر فیلم، دست دخترش را رها میکند، میگذارد که خدا تقدیرش را رقم بزند. دختر هم با شاتگانی به داد پدرش میرسد! جالب است که آیرونی و کنایه آمیز بودن این لحظات حفظ میشود؛ دختر هم در مواجه با اصول اخلاقی، نجات پدر و کشتن فرد متهاجم را صلاح میبیند!
اما از منظری دیگر، شاید راهکار داستان برای دوام در این دنیای سرد و ظالم، تأثیرپذیری است. روندی که برای تغییر کاراکترها معین شده، به این ترتیب است که پدر از موضع به شدت محافظهکارانهاش، عقب برود و بپذیرد که دخترش توانایی مراقبت از پدر را هم دارد، چه برسد به خود. تغییر دختر هم با رشد کردن گیسوانش نمودار عینی پیدا میکند و در همین راستا است. او با مردانه بودن، مردانه رفتار کردن و مثل آنها شدن، میتواند گلیم خود را در این دنیا از آب بیرون بکشد. این پالسی بود که موج اول فمنیستها به سرتاسر دنیا میفرستادند؛ هر چند تلویحی. اینکه زنانگی را کنار بگذارند و برای موفقیت در تمامی عرصهها، «مرد» باشند. علامت سوال همیشه باقی میماند؛ چرا به مجموعهای از رفتارها میگوییم «مردانه» و برخی دیگر «زنانه». اصلاً این دستهبندی شایسته است؟
جایی در فیلم در مسیر بازگشت پدر و دختر از کتابخانه به محل اتراقشان، دختری مجلهای پیدا میکند که احتمالاً در مورد مُد و دنیای مُدلهاست یا شاید هم اخبار کلی باشد. دختر میگوید که «پاهام به اندازه کافی بلند نیست، پاهای یه زن باید نصف قدش باشه.» و سپس مجلهای را نشان میدهد که چنین ادعایی کرده است. این دختر روی به رشد است و در مرحله حساس نوجوانی؛ حساس از این لحاظ که در مقطع ورود به اجتماع قرار دارد و اگر میخواهد در این اجتماع پذیرفته شود، باید ارزشهای آنها را در خود جذب کند. این ارزشها میتوانند از بیخ و بن نامربوط و عبث بنمایند مثل قد زن اما مادامی که رایجاند، پس کاربرد دارند.
و لطافت فیلمنامهای که افلک نوشته، به همین است؛ نمیگوید که «زن» باید چهطور باشد، وضعی را آشکار میکند که در آن، زنان وجود خود را باید نسبت به خواسته مردان تنظیم کنند. این شرایط نابرابری است که در جواب به سوال پیشین، نمایان میشود. چرا نگذاریم هر فرد هویت مردانه یا زنانه خودش را تنظیم کند و این دستهبندی کلی را برای همیشه کنار بگذاریم؟ به نظر میرسد که باید کنار گذاشت، حتی صحنه ما قبل پایانی، جایی که دختر برای پدرش داستان روباهها را از نو چید و به گولدی نقش پُررنگی داد، نوید همین کنارگذاری است. اگر از زاویه دیگری هم نگاه کنیم، شخصیت دختر در پایان، «مردانه» نمیشود، فقط برای بقای خود و عزیزش تلاش میکند که بالاتر از همه، یک عمل انسانی است.
سینماتوگرافی فیلم Light of My Life برای هر چه بیشتر آشنازدایی و ساخت جهانی مختص به خود، نشانهگذاری را کم و کمتر میکند. فیلمبرداری طوری پیش میرود که جای ارائه مختصات کلی از هر مکان، بیشتر خود «مکان» را به کار بگیرد. کاری ندارد که این چه شهری است؛ فقط این مهم است که شهر است و در مراکز مختلف جیرهبندی خاصی به افراد میدهد. به همین منظور، از مکانهای نشانهدار، تصاویر اکستریم لانگ شات گرفته نشده و نقطه ثقل تصاویر شهری روی پدر و دختر قرار دارد که اغلب، تصاویر مدیوم-لانگ شات است.
در جهت همین آشنازدایی، حتی زمانی که پدر میخواهد مقصدش را اعلام کند، از شهر خاصی نام نمیبرد؛ بلکه جهت میدهد و میگوید شمال. با لایه سردی که در تدوین روی تصاویر افتاده و کمجان کردن منابع نور طبیعی، جهان «نور زندگی من» مدام سرد، بارانی و یخزده است. با وجود چنین اتمسفری، حتی استعاره نور زندگی من معنای بیشتری میگیرد چون علاوه بر اینکه نور با روشنایی، راه مرد را به سمت رستگاری باز میکند، به زندگی او در این اتمسفر مُرده، گرما میبخشد. ما چندباری کاربرد این استعاره را در قاببندیهای مختلف میبینیم.
پاسخ ها