filmology

filmology

سعی دارم که در این سایت فیلم ها و سریال های برتر سینمای جهان را به شما نشان دهم
توسط ۱۵ نفر دنبال می شود
 ۴ نفر را دنبال می کند

نقد فیلم روزی روزگاری در هالیوود؛ وقتی مخدر سینما آرام زیر پوست می‌خزد

 

کوئنتین تارانتینو در روزی روزگاری در هالیوود بیشتر از همه‌ی فیلم‌هایش خطر کرده است. برای آن‌هایی که کارنامه‌ی فیلمسازی تارانتینو را دنبال می‌کنند این جمله‌ی مهمی است چون اصولا تارانتینو را به ریسک کردن می‌شناسیم. آن هم ریسک‌های عجیب و غریب از شکستن خط داستانی به آن روش پیچیده در اواخر دهه‌ی نود در فیلم «پالپ فیکشن» بگیرید تا سوزاندن گوبلز در یک سالن سینما در «حرامزاده‌های بی‌آبرو».

«روزی روزگاری در هالیوود» در نگاه اول ممکن است از همه‌ی فیلم‌های تارانتینو به لحاظ خشونت یا تجربه‌گرایی محافظه‌کارتر به نظر برسد اما در حقیقت از همه‌شان فیلم تندروتری به لحاظ اجرایی و تماتیک است و البته برخلاف بقیه‌ی فیلم‌های تارانتینو که به هر حال لایه‌ای داشتند که هر مخاطبی با هر سطحی از دانش نسبت به جهان فیلمساز و اتمسفر داستانش می‌توانست از آن لذت ببرد یا لااقل با آن ارتباط برقرار کند، «روزی روزگاری در هالیوود» فقط برای مخاطب تربیت شده‌ با سینمای دهه‌ی هفتاد هالیوود اثر جالب توجه و دوست‌داشتنی است.

این پیش‌نیاز آشنایی با سینمای دهه‌ی هفتاد فقط برای ارجاعات مستقیم تارانتینو به سینمای آن سال‌ها نیست بلکه فیلم صاحب جو و اتمسفر فیلم‌های همان دوره است. چه به لحاظ آنارشی البته خیلی درونی فیلم و چه به لحاظ ساختار تماتیک (ساختن اتمسفر براساس یک خط داستانی و بی‌اهمیت کردن پیرنگ‌ها و حتی عدم تلاش برای ربط دادن آن‌ها به یکدیگر) و رنگ و نور و روابط آدم‌ها.

«روزی روزگاری در هالیوود» یک اثر سینمایی تمام عیار در ستایش سینماست و در تحسین دهه‌ای که خود تارانتینو به آن عشق می‌ورزد. اگر قرار بر عدد ۱۰ نبود این می‌توانست آخرین فیلم تارانتینو باشد. فیلم وصیت‌نامه‌ای او. ادای دینی تمام و کمال به همه‌ی آن چیزهایی که سینمایش در طول این سال‌ها از آن‌ الهام گرفته و حالا دوباره همان‌ها را به سینما هدیه کرده است.

تنها خلاصه‌ی داستانی که از فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» می‌شود ارائه داد ماجرای یک بازیگر هالیوودی به نام ریک دالتون است که زمانی ستاره‌ی سریال‌های تلویزیونی بوده و حالا با روی کار آمدن سینمای مستقل و عوض شدن حال و هوای زمانه و از بین رفتن وسترن‌ها دارد جایگاه ستاره‌وارش را از دست می‌دهد. با این که لئوناردو دی‌کاپریو تلاش تمام و کمالی در تصویر کردن این ستاره‌ی بیچاره و دست و پا زدن‌هایش دارد، این برد پیت است که در نقش بدلکار و رفیق او موفق می‌شود پرده را تسخیر کند. کلیف بوث نماد و عصاره‌ی قهرمان‌های دهه‌ی هفتاد سینمای آمریکاست. بی‌خیال و رها، کمی الکی خوش، بامعرفت در رفاقت، جذاب و البته آسمان جل. احتمالا همین که پیوند کاراکتر او با دهه‌ی هفتاد قوی‌تر است باعث می‌شود که در فیلم دهه هفتادی تارانتینو بیشتر از دی‌کاپریو به چشم بیاید.

جدا از این خط داستانی کلی، بقیه‌ی پیرنگ‌ها عملا اهمیتی پیدا نمی‌کنند و حتی ارتباط داستانک‌ها و آدم‌هایش به یکدیگر خیلی دیر مشخص می‌شود. مهم‌ترین نقش فرعی فیلم طبعا باید شارون تیت باشد اما در حقیقت شارون تیت با بازی خوب مارگو رابی در فیلم وجود دارد تا حول و حوش کاراکتر او فرهنگ هیپی‌ها و وحشت آمریکایی‌های کلاسیک و نفرت آن‌ها را از این جوان‌هایی که میان آشغال‌ها دنبال غذا می‌گردند تا با مصرف‌گرایی مبارزه کنند، ببینیم.

اولین مواجهه‌ی ریک دالتون و کلیف بوث با اعضای دار و دسته‌ی منسون همان دخترهایی است که با خواندن یکی از آهنگ‌های چارلز منسون دور و بر سطل آشغال‌ها می‌پلکند. کلیف بوث البته نگاه مهربان‌تری به آن‌ها دارد اما ریک دالتون از یک سکانس قبل‌تر، وقتی کارگردان گفته که می‌خواهد سر و شکلش در فیلم شبیه هیپی‌ها باشد نفرتش را از آن‌ها نشان داده است.

فیلم تارانتینو مواجهه‌ی این دو جهان است. آمریکای امپریالیستی با ستاره‌های سینما و رویای آمریکایی جذاب و آمریکایی که بعد از جنگ ویتنام متولد شده بود: یاغی و سرکش و گاهی کثیف و سردرگم. آمریکای جدیدی که آمریکایی‌های قدیم را می‌ترساند. و خب عناصر کمکی برای درک جهانی فیلم تارانتینو قطعات موسیقی آن دهه است که طبق معمول فیلم‌های قبلی‌اش، «روزی روزگاری در آمریکا» هم ساوندترک پر و پیمانی دارد. کاریزمای دی‌کاپریو و به خصوص برد پیت و فیلمبرداری درخشان رابرت ریچاردسن با استفاده از رنگ‌های تند و به خصوص آن تم زرد تاراتنینویی است که از رنگ تیتراژ فیلم‌های دهه‌ی هفتادی می‌آید هم کمک زیادی به درآمدن فضای فیلم می‌کند.

 

این‌جا کمتر از هر فیلم دیگری از تارانتینو شاهد آن دیالوگ‌‌نویسی خشونت‌آمیز و تند و تیز مشهورش هستیم. کاراکترها کمتر حرف می‌زنند و بیشتر بار روی دوش تصاویر است. مخالفت خرده فرهنگ آمریکای کلاسیک با مثلا وسترن‌های اسپاگتی سرخوشانه را خیلی خلاصه و در یک جمله از جانب ریک دالتون می‌شنویم اما در ملاقات او با شوارتز (با بازی کوتاه آل پاچینو) متوجه نگاه تحقیرآمیز هنرپیشه‌ی وسترن کلاسیک آمریکایی به این شیوه‌ی جدید وسترن‌سازی می‌شویم.

تارانتینو هیچ‌وقت فیلمنامه‌های کلاسیکی ننوشته اما این‌بار حتی خشونت و دیوانگی فیلمش به جز آن چند دقیقه‌ی آخر شبیه کارهای خودش هم نیست. در فیلم‌های سابقش خطوط داستانی و المان‌ها را زودتر می‌شد پیدا کرد و این جا تازه بعد از پایان فیلم است که قطعات پازلی که فیلمساز چیده در ذهن‌مان مرتب می‌شود و آن تصویر کلی از جهانی که فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» خلق کرده شکل می‌گیرد. همه چیز بطئی‌تر جلو می‌رود تا پایان که انگار همه‌ی انرژی نهفته در فیلم منفجر می‌شود. پایانی که از میان فیلم‌های تارانتینو با توجه به روند ریتم و تم بیشتر از همه یادآور «حرامزاده‌های بی‌آبرو» است.

اگر درگیر کلیت فضای زیبایی‌شناسانه‌ی فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» نشوید بعید است از آن خوشتان بیاید. حتی اگر مثل من فیلم را دوست داشته باشید امکانش وجود دارد که طول بکشد تا ارتباط‌تان با آن شکل بگیرد. فیلمی که هنرمندانه و استادانه ساخته شده اما به سختی می‌شود عاشقش شد. از آن معشوق‌های پردردسر است که برای رسیدن به وصالش باید خودتان را کامل دست فیلمساز بسپارید و اجازه بدهید او سرنخ‌های خودش را به شما بدهد.

«روزی روزگاری در هالیوود» پیچیده‌ترین فیلم تارانتینوست. قطعا یکی از بهترین‌هاست اما شاید هیجان‌انگیزترین و دوست‌داشتنی‌ترین فیلمش نباشد. مواجهه‌ی با فیلم کار سختی است و در نهایت شاید حس کنید چیزی دست‌تان را نگرفته است. نه یک سکانس مشخص، نه دیالوگی قصار و نه حتی خشونتی که از لحظه‌ی اول فیلم میخکوب‌تان کند.

همه‌ی معادلات چیده شده تا یک‌ربع آخر فیلم یادتان بیاورد که این فیلمی از کوئنتین تارانتینوست و او هنوز همان‌قدر دیوانه است که دو دهه‌ی پیش وقتی «پالپ فیکشن» را می‌ساخت. وقتی با آن خشونت لجام‌گسیخته‌ی پایانی روبه‌رو می‌شوید انگار کل فیلم در نظرتان رنگ می‌گیرد و متوجه می‌شوید که این اثری محافظه‌کارانه نبوده بلکه جنس تصاویر و داستان فیلم ایجاب می‌کرده که فضایی رها ایجاد شود تا در آن انفجار کپسول بیشتر به چشم بیاید. شبیه همان اتفاقی که آنارشیست‌های رنگ و وارنگ آمریکایی اواخر دهه‌ی شصت و اوایل دهه‌ی هفتاد رقم زدند و زیر پوسته‌ی شاد هیپی‌وارشان ناگهان خشونت و نفرت از بنیان جامعه‌ی آمریکایی منفجر شد.

تارانتینو بعد از نمایش فیلم در جشنواره‌ی کن از منتقدان خواسته بود داستان فیلمش را اسپویل نکنند. بعد از دیدن فیلم به نظرم این یک ترفند تبلیغاتی موثر بوده است. چیزی برای اسپویل شدن وجود ندارد. اهمیت فیلم در جزییات بصری و شنیداری آن است. مثل این که کسی بگوید داستان سریال «چرنوبیل» را اسپویل نکنید. این جزو معدود نقدهایی است که لازم نیست ابتدایش بنویسیم: در این یادداشت ممکن است داستان فیلم لو برود! آن مخدر موجود در فیلم تارانتینو فقط با دیدن فیلم است که وارد رگ‌ها می‌شود نه با تعریف کردن ایده‌ی کلی آن. اگر دنبال یک قصه‌ی کلی هستید اصلا سراغ فیلم نروید.

«روزی روزگاری در هالیوود» یک اثر سینمایی تمام عیار در ستایش سینماست و در تحسین دهه‌ای که خود تارانتینو به آن عشق می‌ورزد. اگر قرار بر عدد ۱۰ نبود این می‌توانست آخرین فیلم تارانتینو باشد. فیلم وصیت‌نامه‌ای او. ادای دینی تمام و کمال به همه‌ی آن چیزهایی که سینمایش در طول این سال‌ها از آن‌ الهام گرفته و حالا دوباره همان‌ها را به سینما هدیه کرده است.

filmology
filmology سعی دارم که در این سایت فیلم ها و سریال های برتر سینمای جهان را به شما نشان دهم

شاید خوشتان بیاید

پاسخ ها

نظر خود را درباره این پست بنویسید
منتظر اولین کامنت هستیم!
آیدت: فروش فایل، مقاله نویسی در آیدت، فایل‌های خود را به فروش بگذارید و یا مقالات‌تان را منتشر کنید👋