وقتی یک فیلم کمدی امتیاز خوبی از سایتهای امتیازدهی به آثار سینمایی دریافت میکند، یک منتقد کنجکاو میشود که حتما این فیلم را ببیند. البته امتیازهای سایتهای معتبر جهان نیز در باب فیلمهایی که به خصوص بار ایدئولوژیک و فرهنگی دارند دارای سوءگیری است و نگاه غرضورزانه در آن به صورت حتی محسوس به چشم میآید. اما معمولا فیلمهای کمدی که صرفا در جهت سرگرمی و هیجان مخاطب ساخته میشوند و پیامهایی اخلاقی و انسانی در درون آنها نهفته است از این موضوع معاف هستند. فیلمِ کمدی کار شدید هم به معنای واقعی کلمه هیجانانگیز است و طنز خوبی دارد. قطعا این فیلم منتقدان سختگیر زیادی را به خنده واداشته و در نتیجه توانسته توجه این صنف را به خود جلب کند. آنچه اهمیت دارد این است که این کمدی، برعکسِ بسیاری از کمدیهای ایرانی از ابتذال و سطحی بودن پرهیز کرده است. فیلمی که بتواند هم از دید منتقدان و هم از دید مخاطبان عام- فیلم فروش بسیار خوبی در کره داشته است- فیلم خوبی محسوب شود، قطعا قابل تحلیل و موشکافی است تا بتوانیم علت این «خوب بودن» را بررسی کنیم. ویجیاتو را در نقد فیلم Extreme Job همراهی کنید.
فیلم کار شدید وقت تلف نمیکند و از همان دقیقه اول ما را با خود و با شخصیتهای جالباش درگیر میکند. هیچ چیز بیشتر از وجودِ کاراکترهایی که ظرفیت بسیاری در خنداندن و در عین حال همذاتپنداری دارند اهمیت ندارد. اولین نکتهای که درباره آنها وجود دارد این است که بدشانس هستند و این دقیقا همان ویژگیای است که باعث میشود ما فورا با این دسته ماموران مخفیِ پلیس همذات پنداری کنیم.
در واقع آنها یک گروه پنج نفره هستند که ماموریت دارند باندهای مواد مخدر را شناسایی کنند. در ابتدا نیز باید واسطهها را دستگیر کنند تا بتوانند به رییس اصلی باند برسند. این بدشانس بودن باعث میشود که در مقابل گروه دیگری در نیروی پلیس قافله را ببازند اما این موضوع باعث نمیشود که خیلی غمگین شوند یا کینه به دلشان راه بدهند. این پنج نفر بسیار ساده – نه ساده لوح- و خوش قلب هستند که غرور و خودخواهی در آنها جایی ندارد.
این موضوع تا حدی است که حتی کاپیتان تیم رقیب نیز دلش برای آنها میسوزد و بعد از شکست عملیات اولشان، آنها را برای عملیات دوم راهنمایی میکند. در واقع پلیس بودن با «ابهت و اقتدار» و «اقدامِ به موقع» عجین شده است و حالا ما با گروهی طرفیم که هیچدام از این ویژگیها را ندارد.
«ما» یکی از اعضای گروه است که صورتی به ظاهر بیروح و سرد دارد و تا حدی زرنگباز و تک رو است. اما کم کم برای ما به شخصیتی تبدیل میشود که برخلاف ظاهرش بسیار احساسی است و لبخند دلنشین و بامزهای دارد. او دقیقا در زمانی که گروه به او نیاز دارد و بدجوری گیر افتاده است حاضر است به یک آشپز تبدیل شود و یک تنه برای کلی مشتری مرغ سوخاری درست کند تا گروه بتواند کار کشیک را به درستی انجام دهد.
در واقع در عملیات دوم آنها ناچار میشوند شبانه روز یک باند مواد مخدر را در آن سوی خیابان زیر نظر بگیرند و در نتیجه ناچار میشوند رستورانی را که در آن به کشیک دادن مشغولاند بخرند. رستورانی که ورشکسته شده و هیچ مشتریای ندارد. اما با آمدن این نیروهای مخفیِ به ظاهر دستوپا چلفتی، رستوران نیز به جایی کاملا متفاوت تبدیل میشود.
«یوهنو» عضو سابق نیروی دریایی است و به معنای واقعی کلمه »وظیفهشناس» است. زمانی که کل گروه ناچارند رستوران را حفظ کنند، او یک تنه به تعقیب موبه، رییس باند مواد مخدر میپردازد. «جانگ» زنی به ظاهر بینیاز از مرد است. او چندان باهوش نیست و در مواقع مورد نیاز راهحل خاصی برای ارائه دادن ندارد اما بسیار به کاپیتان و گروه وفادار و وابسته است.
او در بدترین لحظات نیز که به نظر میرسد گروه با یک شکست عظیم هم در شغل اصلیاشان و هم در شغل جدیدشان روبرو شدهاند، حاضر است تا آخرین نفس با گروه بماند. گویا او نمیتواند جدا شدن از دسته را حتی تصور کند. علاقهای که بین او و «ما» به وجود میآید جزء آن دوست داشتنهای ناخودآگاه است که حتی خود آنها هم در ابتدا متوجهش نمیشوند. قسمت جالباش این است که آن دو به ظاهر با هم درگیرند و مدام با یکدیگر جرو بحث میکنند اما در واقع این نوعی توجه محسوب میشود.
پسرِ جوانِ تازهوارد هم کاراکتر بسیار بانمکی دارد. او از پلیس شدن خود بسیار هیجانزده است و به اصطلاح «جوگیرترین» عضوِ گروه است. در مواقعی که شکستی برای آنها پیش میآید او زودتر از بقیه به ناله و زاری میپردازد. اولین ترس همیشگیاش نیز این است که نکند بخاطر این مشکلات نتواند ازدواج کند.
در نهایت کاپیتان کو است که نقطه پیوند کاراکترهای دیگر محسوب میشود. او یک شوهر مسئولیتپذیر و مهربان است و در کارش هم با نیروهای زیردستاش همینطور رفتار میکند. او خود را یک مافوق نمیبیند. وقتی در کنار بقیه گروه قرار میگیرد فقط سن و سالش باعث میشود که بفهمیم رییس گروه چه کسی است.
زمانی که شکست میخورند او اولین کسی است که مسئولیت همه چیز را میپذیرد. کاراکتری بسیار قانون مدار دارد اما به هیچوجه خشک و رسمی نیست. جدیت در او راه ندارد و حتی به عنوان یک کاپیتان نیز زیادی صمیمی به نظر میرسد. او ضربههای زیادی را در زندگیاش تحمل کرده و در خطر استعفای اجباری قرار دارد اما با این حال بیشتر به آینده نیروهای زیردستش فکر میکند.
با وجودِ همه عواطف انسانیای که این کاراکترها در ما ایجاد میکنند، آنچه بیشتر به چشم میآید این است که انگار همه این کاراکترها از درونِ یک ظرف نمک خارج شدهاند، بدون آنکه تلاشی بکنند. آنها زور نمیزنند که خندهدار باشند بلکه حتی زمانی که میخواهند جدی عمل کنند، به طور مفتضحی بانمکند. زمانی که میخواهند دست به کارهای قهرمانانه بزنند بیش از لحظات دیگر کمدی هستند.
عدهای تصور میکنند کمدی به دو نوع تقسیم شده است. یکی کمدی موقعیت و دیگری کمدی دیالوگ محور. اما در کمدیِ امروز نه تنها به موقعیتهای کمدی و دیالوگهای جالب و خندهدار نیاز است بلکه کاراکترها نیز باید ظرفیت بالایی برای ایجاد این موقعیتها و گفتن این دیالوگها داشته باشند.
شخصیتپردازی فیلم کمدی نه تنها سطحی و دم دستی نیست بلکه به دقت زیادِ فیلمنامه نویس در مشاهده آدمهای معمولیِ اطرافش وابسته است. کاراکترهای فیلم کمدی با مجموعهای معجونوار از خصوصیات و ویژگیهای خندهدار به وجود نمیآیند. آنها باید شخصیتهای باورپذیری باشند که نقصها، عیبهایشان و همچنین تواناییهایشان به زور به آنها سنجاق نشده، بلکه جزیی از ماهیت وجودیِ این کاراکترها باشد.
در کنار کاراکترهای جالب توجه فیلم، طنزی قوی قرار دارد که در هیچکدام از قسمتهای فیلم کمرنگ نمیشود. طنز در فیلم کار شدید به نحوی است که مخاطب احساس میکند هر لحظه قرار است بخندد. مخاطب در هیچ صحنهای احساس نمیکند که کارگردان و فیلمنامهنویس از قواعدی برای خنداندن ما استفاده میکنند چرا که به نظر میرسد طنز از درون خود کاراکترها و موقعیتها میجوشد.
زمانی که گروه کاپیتان کو در عملیات اولشان با بدشانسی تمام شکست میخورند و انگِ «پلیسهای بیعرضه» به آنها زده میشود ما مخاطبان فورا این موضوع در ذهنمان شکل میگیرد که این بدبختهای فلکزده بداقبال بالاخره در انتهای فیلم میتوانند عملیات بسیار مهمتری را با پیروزی پشت سر بگذارند و حتی از گروه رقیبشان در نیروی پلیس جلو بزنند.
اینکه مخاطبان انتظاری در ذهنشان شکل میگیرد و به صورت یک پیشبینی حتمی خودش را نشان میدهد، یک موضوع حیاتی و مهم است. اول اینکه ما میدانیم آنها قطعا پیروز خواهند شد و میتوانند بالاخره خودشان را ثابت کنند و این قابل پیشبینی بودن جریانِ فیلمنامه اصلا چیز بدی نیست. نه تنها بد نیست بلکه لازم است.
آنچه اهمیت دارد این است که مخاطبان وقتی با خود فکر میکنند که این بیعرضهها چطور میتوانند بالاخره یک عملیات را درست انجام دهند، دقیقا همان زمان است که ذهن خود را آماده خندین و دیدنِ یک فیلم کمدی میکنند. در انتهای فیلم این گروه پنج نفره که مدتی است منحل شدهاند و دیگر پلیسهای وظیفه محسوب نمیشوند، با دو باند بزرگ مواد مخدر مواجه میشوند.
تعداد اندک آنها در مقابل تعداد زیادی از بزن بهادرهای قاچاقچی لحظات سرنوشتسازی را برای آنها رقم میزند. این گروه بیش از هر زمان دیگری تصمیم میگیرند پیروز شوند اما درعین حال درگیر مسائل شخصی هستند. «ما» کینههایش از یکی از تبهکاران را روی او خالی میکند.
جانگ فرصت پیدا میکند که غیرمستقیم علاقهاش را به ما نشان دهد و به همین دلیل با همه توانش با زنِ تبهکار مبارزه میکند. تازهوارد همچنان با ذوق و شوق زیاد کتک میخورد و بالاخره میتواند اندکی مفید باشد. او آنقدر هیجانزده است که فراموش کرده موبه اسلحه با خود دارد. کاپیتان که به دنبال موبه رفته است در یک مبارزه کاملا پایاپای به مدت پنج دقیقه طول میدهد تا بتواند با یک گاز محکم رییس باند را دستگیر کند. آنها فقط میخواهند اینبار شکست نخورند.
هجو قهرمانی در واقع یک موضوع اجتماعی و روانی محسوب میشود که به ما میگوید حتی آدمهای بسیار بسیار معمولی هم با تلاش و تحمل سختی میتوانند کارشان را درست انجام دهند.
Se-Young Bae به عنوان نویسنده فیلم هرگز از یاد نمیبرد که چه زمانی باید نقطه عطف جدیدی را در فیلم ایجاد کند. برای جلوگیری از لو رفتن فیلم به طور غیرمستقیم به این نقاط عطف اشاره میکنم. البته طنزی که در فیلم وجود دارد یک طنز کاملا دیداری است و حتی با لو رفتن نقاط عطف نیز از دلچسبی آن ذرهای کاسته نمیشود.
اولین موقعیت تازه در فیلم زمانی است که کل گروه ناچار میشوند یک رستوران را با پول شخصی خودشان بخرند تا بتوانند سرافکندگی قبلی خود را در نیروی پلیس جبران کنند. قسمت جالب قضیه این است که انها برای اجرای قانون نه تنها از سوی پلیس حمایت نمیشوند بلکه مدام به استعفا، منحل شدنِ گروه و از دست رفتنِ حقوق بازنشستگیاشان تهدید میشوند اما با این حال حاضرند از سرمایه خودشان بخاطر اجرای قانون خرج کنند.
این موقعیت به خودی خود بسیار کمدی است چون در دنیای واقعیتِ روزمره کمتر کسی پیدا میشود که بخواهد به هر قیمتی برای نیروی پلیس افتخار کسب کند، حتی وقتی پلیسهای دیگر آنها را تحقیر میکنند. از دل این موقعیت، موقعیت کمدی دیگری خلق میشود. رستورانی که به معنای واقعی کلمه هیچ مشتریای ندارد، بعد از حضور این ماموران مخفی به معروفترین رستورانِ مرغ سوخاری کره و حتی توریستها تبدیل میشود.
مطمئنا هر مخاطبی بدون اینکه فیلم را دیده باشد از شنیدن این موقعیتها جذب میشود و برایش جالب است. اگر میخواهید یک فیلمنامه کمدی بنویسید حتما تعدادی از موقعیتها را در جملاتی ساده به اطرافیانتان بگویید تا واکنش آنها را ببینید. شاید سی-یانگ بی نیز چنین کاری کرده است و به همین دلیل خیلی خوب از پسِ تضادهای دراماتیک و ماهیتاً خندهدار برآمده است.
شهرت کارکنان یک رستوران با ماهیت مامور مخفی بودن آنها زمین تا آسمان در تضاد است و همین موضوع نیز موقعیتهای خندهدار دیگری را در فیلم ایجاد میکند. در قسمتهای زیادی از فیلم آنها شدیداً کار میکنند تا بتوانند هم پلیسِ وظیفهشناسی باشند و هم رستورانداری شریف و خوب.
در مواردی آنها نمیتوانند تعادل لازم را بین این دو شغل حفظ کنند. در عوض در اواسط فیلم آنها بحرانهایی را پشت سر میگذارند که باعث میشود هم شغل اصلیشان را از دست بدهند و هم شغل دومشان با خطر نابودی مواجه شود. زمانی که ما مشغول خندیدن به این گروه هستیم، نویسنده از تبهکاران و رییس باند نیز غافل نمیشود و شخصیت جالبی را طراحی میکند. موبه با آنکه کوچک اندام است اما ابهت زیادی دارد و حتی میداند که چگونه رییس دیگری را در یک باند رقیب تحت تاثیر حرفهای بلندپروازانه خود قرار دهد.
زمانی که گروهِ کاپیتان کو در پلیس بودن به شکستی بزرگ برمیخورند و ناچارند فقط به رستوراندار بودن اکتفا کنند، تصمیم روسای باندهای موارد مخدر دوباره آنها را به دنیای پلیسهای بدون حقوق برمیگرداند. سی- ینگ بی با مهارت بالا موقعیتها را از دل موقعیت قبلی استخراج میکند. در نتیجه روسای تبهکران برای استتار مواد مخدر خود دقیقا شیوهای را انتخاب میکنند که به بهترین نحو دنیای تبهکاری را با دنیای آشپزی پیوند میدهد.
از این طریق گروه کاپیتان کو بار دیگر به پیدا کردن ردِ موبه امیدوار میشوند. اما آنچه اهمیت دارد این است که یک نویسنده قابل و ماهر بدونِ وجود کارگردانی که بتواند طنز را در دلِ تصاویر بکارد، کاری از پیش نمیبرد. یا بهتر است بگوییم کارش کامل نمیشود.
Byeong-heon Lee که به طور فوقالعادهای در کارگردانی مهارت دارد، با مکثها و کاتهای به موقع طنز داخلِ فیلمنامه را با بیانی سینمایی به تصویر میکشد. او میداند چه موقع ما را غافلگیر کند، چه موقع یک کنش را در پلانهای مختلف تکرار کند و چه موقع تصویر را به پنج قسمت مساوی تقسیم کند. در بسیاری از مواقع این کارِ کارگردان است که ما را میخنداند و نه دیالوگها. او میداند که چگونه به ژانرهای دیگر در کارش ارجاع دهد. زمانی که کاپیتان به شیوه تصاویر فیلمهای وحشت از قایق موبه سردرمیآورد مطمئن میشویم که با یک کارگردان کاربلد طرفیم که میداند چگونه میتوان مخاطب را تحت تاثیر قرار داد.
در کمتر مواقعی پیش میآید که بخواهم یک جمع بندی هم در کنار نقد خود داشته باشم. یک منتقد فیلمهای زیادی را در ژانرهای مختلف نقد میکند و معمولا توصیه میکند که چه فیلمهای ارزش یکبار دیدن را دارد. اینبار اما با تاکید و اطمینان زیاد میگویم که فیلم کار شدید یکی از خندهدارترین و بهترین کمدیهای اخیر است.فیلم به جز یکی دو پلانِ کوتاه کاملا برای خانوادهها مناسب است و هیجان، طنز، احساسات و روابط انسانی را به طور کامل در خود جمع کرده است.
زمانی که در سینما و سریالهای خانگی ایرانی، کمدیهای بینمکی ساخته میشوند که بیش از نقد اجتماعی به تخریب اجتماعی میپردازند، دیدنِ فیلمهایی مثل Extreme Job به فیلمسازان ما میآموزد که قواعد یک فیلم کمدی چیست و چگونه میتوان تعدادی از عملکردهای نیروی پلیس را نقد کرد و در عین حال از فداکاریهای آنها و از نیروهای وظیفهشناساش تمجید و تشکر کرد. در واقع میتوان مضامین جدی بسیاری را با همین ژانر کمدی که به ظاهر غیر جدی است، بیان کرد، آن هم بدون اینکه کامِ مخاطبان تلخ شود.
پاسخ ها