یک شب که شیخ جعفر مشغول نماز بود، تسبیحش را بدست گرفت تا به رسم معمول زعفر جنی را لعن کند که چرا با وجود قدرت و توان او و طایفه اجنه که شاهد غربت امام حسین بودند او را یاری نکردند
شیخ داشت لعن میکرد که یکدفعه دید شبحی از سقف خانه اش پایین آمد! خوب که نگاه کرد زعفر جنی را در هیبتی هولناک دید که گفت جناب شیخ، چرا اینقدر مرا لعن و نفرین میکنی؟ آخر به چه جرمی مرا لعن می کنی؟
شیخ گفت تو را برای این لعن می کنم که با اینکه می توانستی در واقعه کربلا ولی چرا هیچ کمکی به اباعبدالله نکردی؟ سپس با عتاب به زعفر گفت: شما جنیان چرا در روز عاشورا به کمک آقا امام حسین نرفتید و تماشاگر صحنه شهادت امام حسین بودید؟
زعفر جنی گفت جناب شیخ از قضا روز عاشورا مصادف با روز ازدواج من بود
در مراسم عروسی من از تمام طوایف جنیان عده زیادی به مبارک بادم آمده بودند. در اثنای مراسم ناگهان مادرم با گریبان چاک شده نزد من آمد و گفت تو اینجا نشسته باشی و اباعبدالله را غریبانه در صحرای کربلا بکشند؟ همین الان به طرف کربلا حرکت کن و پسر پیغمبر را یاری نما
زعفر به شیخ گفت: تا من این خبر را از مادرم شنیدم فورا مجلس را برهم زده مراسم را ترک کرده و در معیت هفتصد هزار جن به سوی کربلا حرکت کردیم. به پنج فرسخی کربلا که رسیدیم دیدیم هیچ راهی برای ورود ما باز نیست. از زمین و زمان و از بالا ملائک و از پایین جن هایی را دیدم که تا آن زمان آنها را ندیده بودم و نمیدانستم که از کجا آمده اند. با دیدن این صحنه عظیم برخود لرزیدم. هیچ راهی برای کمک به امام نبود.
شیخی که زعفر جنی را لعن میکرد
هفتصد هزار جن در برابر آن همه ملک و جن همانند قطره ای در برابر دریا بیشتر نبودند. همینطور هاج و واج مانده بودم و امام را که صدای هل من ناصرش به گوش میرسید تماشا میکردم . تمام فضای زمین و آسمان از جن و ملک پوشیده شده بود. در این حال متحیر بودم و همانطور که در کار آنحضرت حیران بودم ناگاه دیدم آقا، سر غریبی از نیزه بی کسی بلند کرد، با گوشه چشم نظری به من افکند و اشاره فرمود، (زعفر) بیا، دیدم همه ملائکه متوجه من شدند.
من لشگر خود را عقب نهاده، نزد امام حسین حاضر شده و رکاب بوسیدم، امام حسین فرمود زعفر، کجا بودی؟
عرض کردم قربانت گردم! در بئر العلم مجلس دامادی ام بود که از واقعه باخبر شدم. بدون درنگ با لشکری از جن برای یاری شما آمده ام،
حضرت فرمود: (زعفر) زحمت کشیدی، شما جنیان از آدمیزاد باوفاتر هستید،
خدا و پیامبر از تو راضی باشد، خدمت تو مورد قبول درگاه حق واقع گشت. نیازی به دخالت شما نیست.
هر چه اصرار کردم اجازه میدان ندادند و فرمود :
شما آنها را می بینید اما آنها شما را نمی بینند،
این کار از مروت به دور است.
عرض کردم : ما هم به صورت انسان ظاهر می شویم و اگر کشته شویم شهید میشویم.
امام حسین فرمود زعفر، من از زندگی دنیا دل آزرده هستم این خواست خداست و ما باید به لقای حضرت دوست برسیم.
اگر من در جای خود بمانم، خداوند چگونه به وسیله چه کسی این مردم را مورد امتحان قرار دهد و از کردار زشتشان آگاه سازد؟.
گفتم چشم. هر چند حضرت ما را از یاری خود منع کردند ولی به یک کار دیگر امر کرده وفرمودند در راه شام در کنار اهل بیت ام باشید. وقتی کاروان اسرای اهل بیت، با تازیانه های سپاه بی رحم یزید از کربلا حرکت کرد ما خود را سپر تازیانه های بیشمار آنها کردیم که از بدن ما می گذشت و بر تن رنجور فرزندان امام حسین وارد می شد در نتیجه تازیانه با شدت کمتری بر اهل بیت وارد میشد. و حدود صد و پنجاه تن از جنیان در حمایت از اهل بیت امام حسین شهید شدند.
زعفر گفت جناب شیخ، واقعه کربلا آنطور که تو فکر میکنی نبوده است ما جنیان وقتی برگشتیم خدمت امام سجاد و با حضرت بیعت کردیم آقا امام سجاد به من دستوری دادند ومن مامور تبلیغ ارشاد جنیان شدم. بعد امام مرا دعا کرده و فرمودند انشاءالله تا هزار سال دیگر عمر خواهی کرد.
کربلا را می توان خزانه غم عالم نامید .خزانه ای که تا زمین و زمان برپا و برجاست از قلب صبور زینب بنت علی سیراب می شود!
با این همه آدم از کربلا سیر نمی شود خدا کند که این حس و حال همیشگی باشد
پاسخ ها